تاول‌هایی که بر پای یک اسیر جا خشک کرد

یکی از آزادگان دوران دفاع مقدس گفت: محوطه اردوگاه پر از ریگ بود و بدون دمپایی نمی‌شد رفت و آمد کنی ولی من یک سال اول آنقدر روی این ریگ‌ها پیاده‌روی کرده بودم که در اثر تاول زیاد زیر پاهایم سفت شده بود.
کد خبر: ۲۴۱۱۱۲
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۰ - 28May 2017
تاول‌هایی که بر پای یک اسیر جا خشک کردبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، محمدرضا خشنود از جمله آزادگان هشت سال دوران دفاع مقدس است. او درباره نخستین شب اسارتش و ماجراهای پس از آن راوایت می‌کند: «وقتی که شب اول به اردوگاه آمدیم گروهی از عراقی‌ها در محوطه می‌ایستادند. درب‌های ورودی را طوری جوش داده بودند که فقط یک نفر می‌توانست از آن عبور کند.
 
زمانی که می‌خواستیم وارد شویم نگهبان عراقی ما را با پس گردنی می‌زد و هُلِمان می‌داد به داخل محوطه و بعد با کابل و چوب و باطوم و به قصد کشت می‌زدند و دست‌ها و پاها بر اثر این ضربات شکسته می‌شد.

خلاصه اینکه یکی از عراقی ها در جای مناسبی پنهان می‌شد و هر کس از کنارش با سرعت فرار می‌کرد پایش را در جلوی پای او قرار می‌داد تا به زمین بخورد و حسابی کتکشان می‌زد. ما هم که با سرعت فرار کردیم این بلا به سرمان آمد و با سر به زمین خوردیم. بچه‌هایی هم که با پتو مجروحین را به داخل بردند چند بار کتک خوردند. شب هم که از غذا خبری نبود. بر روی خاک، سر را بر روی پا و شکم دوستانمان گذاشتیم و خوابیدیم.

صبح که از خواب بیدار شدیم لباس تمام بچه‌ها خاکی شده بود. ساعت 6 صبح ما را در محوطه ردیف کردند و پنج تا پنج تا نشستیم و عده‌ای هم به نظافت آسایشگاه پرداختند و آنهایی که در محوطه بودند به ترتیب برای اصلاح و حمام می‌رفتند که در آن هنگام باران شدیدی گرفت و همه بچه‌ها خیس شدند و تا ساعت هفت عصر منتظر استحمام نشسته بودیم.

آب هم که سرد بود هر کس به داخل می‌رفت سریع آبی بر بدن می‌زد و بیرون می‌آمد و به هر کس یک جفت دمپایی و یک دست لباس و یک عدد حوله می‌دادند. کسانی که آخر ماندند دمپایی به آنها نرسید. محوطه از ریگ زار پوشیده شده بود و بدون دمپایی نمی‌شد رفت و آمد کنی ولی من یک سال اول آنقدر بر روی این ریگ‌ها پیاده روی کرده بودم که در اثر تاول زیاد زیر پاهایم سفت شده بود. تا اینکه بعد از آن مدت آنقدر اعتراض کردیم تا به ما دمپایی و یک جفت کفش کتانی دادند.

بچه‌ها تمام ریگ‌ها و شن‌ها را با دست از محوطه جمع‌آوری کردند و محوطه تمیز شد. مهندسی داشتیم به نام حاج آقا خالدی. خدا رحمتش کند. بچه تهران بود. ایشان کمک کرد محوطه را صاف و مرتب کردیم. بعد بچه‌ها به ردیف می‌ایستادند و با آجر کف محوطه را کوبیدند و کم کم خود بچه‌ها به محوطه سر و سامان دادند و قسمتی را هم به باغچه اختصاص دادند.»
 
منبع: ایسنا
نظر شما
پربیننده ها