خاطراتي از حضور ياران نزديك امام خميني در جبهه‌هاي جنگ؛

عارفي كه خمپاره‌هايش دقيقاً به هدف اصابت مي‌كرد

در‌‌حالي كه به تازگي چهارم خرداد روز مقاومت دزفول را پشت سرگذاشته‌ايم، ياد و نام روحاني بزرگي چون «آيت‌الله قاضي دزفولي» تازه مي‌شود.
کد خبر: ۲۴۱۵۳۳
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۲:۳۶ - 30May 2017
به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، در‌حالي كه به تازگي چهارم خرداد روز مقاومت دزفول را پشت سرگذاشته‌ايم، ياد و نام روحاني بزرگي چون «آيت‌الله قاضي دزفولي» تازه مي‌شود. پيرمردي 80  ساله كه با وجود كهولت سن بارها در جبهه‌هاي جنگ حضور يافت و در جمع رزمندگان دفاع مقدس قرار گرفت.

آيت‌الله قاضي همان راه و روشي را طي كرد كه بسياري از روحانيون نسل اول انقلاب در مواجهه با جنگ تحميلي انجام مي‌دادند. بزرگمرداني چون «آيت‌الله ميرزا جواد آقا تهراني، آيت‌الله بهشتي، آيت‌الله اشرفي اصفهاني، آيت‌الله صدوقي و...» كه خاطرات بسياري از حضورشان در جمع رزمندگان وجود دارد. ذكر نام مرحوم قاضي را غنيمت مي‌شماريم تا نگاهي گذرا به نقش و حضور روحانيون شناخته شده در جبهه‌هاي دفاع مقدس داشته باشيم.

 آيت‌الله حاج ميرزا جواد آقا تهراني

«ميرزا جواد آقا تهراني» متولد سال 1283 در تهران، از فقها و روحانيون بنام و شناخته شده‌اي بود كه با وجود مرتبه علمي بالايش، در مواجهه با رزمندگان در نهايت تواضع و فروتني رفتار مي‌كرد. نقل شده است وي در اثناي عمليات والفجرمقدماتي در‌حالي كه قريب به 78 سال داشت، به جبهه‌هاي جنگ رفته بود، اما در كمال تواضع نمي‌پذيرفت به عنوان امام جماعت پيشاپيش رزمندگان بايستد. با اين توجيه كه «شماها از من جلوتر هستيد».

يكي از رزمندگان تعريف مي‌كند: مرحوم «آقا تهراني» اعتقاد و احترام عجيبي به رزمنده‌ها داشت. يك شب به تيپ امام جواد(ع) آمد و سخنراني كرد. بعد از اتمام سخنراني موقع نماز بود. سريع صفوف رزمنده‌ها تشكيل شد، اما «آيت‌الله آقا تهراني» قبول نمي‌كرد جلو برود و امام جماعت شود. شهيد برونسي فرمانده تيپ به ايشان گفت: آقا! برويد و امام باشيد.

 ميرزا جواد آقا هم در پاسخ فرمود: شما دستور مي‌دهي؟ شهيد برونسي گفت: من كوچك‌تر از آنم كه دستور بدهم، ولي خواهش مي‌كنم. علامه گفت: نه پس خواهش را نمي‌پذيرم. بچه‌ها گفتند: آقاي برونسي! مصلحتاً بگوييد دستور مي‌دهم تا بپذيرند. ما آرزو داريم پشت اين عارف بزرگ نماز بخوانيم. شهيد برونسي هم همين كار را كرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزيز. بعد از نماز علامه حال عجيبي داشت. شهيد برونسي را كنار كشيد و در حالي كه اشك مي‌ريخت گفت: دوست عزيزم، جواد را فراموش نكن و حتماً ما را شفاعت كن.

ماجراي شليك خمپاره توسط «آيت‌الله جواد آقا تهراني» نيز از حكايات مشهور در همين خصوص است. مرحوم علامه در يك عمليات، به نيت 14 معصوم، 14گلوله خمپاره شليك مي‌كند. از ديده‌بان سؤال مي‌شود آيا به هدف خورد؟ ديده‌بان كه نمي‌دانست شليك كننده چه كسي است، با هيجان مي‌گويد كاملاً به هدف ‌خورد.

خود مرحوم آقا تهراني نيز راجع به ماجراي شليك خمپاره بياناتي داشته‌اند به اين مضمون كه روزي شهيد «صياد شيرازي» نزد ايشان مي‌رود تا براي حضور در جبهه دعوت كند. مرحوم آقا تهراني مي‌گويد: «چون در جبهه موجب اذيت و آزار ديگران مي‌شوم كمتر مي‌آيم. بعد با تبسم ادامه مي‌دهد: روزي قرار شد خمپاره بزنم مجبور شدند به علت خميدگي پشتم چهار پايه بياورند و من روي آن قرار گرفتم. يك نفر هم دست روي گوش‌هايم گذاشت و من گلوله‌ها را توي لوله خمپاره انداختم».آيت‌الله ميرزاجواد آقاتهراني، دوم آبان ماه 1368 درگذشت.

 آيت‌الله قاضي دزفولي

«سيد‌مجدالدين قاضي دزفولي» متولد 1279 در دزفول يكي ديگر از روحانيون بنام و شناخته شده‌اي است كه رابطه عميقي با رزمنده‌هاي دفاع مقدس برقرار كرده بود. پيرمردي با محاسن سفيد كه هنگام شروع جنگ تحميلي 80 سال داشت، اما هرگز كهولت سن را بهانه‌اي براي عدم حضور در ميان رزمندگان يا حتي ترك شهر جنگ زده دزفول قرار نداد.

«آيت‌الله قاضي» تا پايان عمر شريفش در بهمن ماه 1364 در دزفول ماند و دوشادوش مردم اين شهر، بمباران شديد و گسترده دشمن را تحمل كرد.

از «آيت‌الله قاضي» نقل شده است كه تنها مروج حضور رزمنده‌ها در جبهه نبود و خود نيز در صحنه عمل ظاهر مي‌شد. به اين ترتيب كه وقتي جوانان شهر را به جبهه مي‌فرستاد، شخصا لباس بسيجي مي‌پوشيد و تا پادگان كرخه آنها را همراهي مي‌كرد. همچنين در يك مقطع كه قرار مي‌شود حضرت آيت‌الله پيامي را از طريق راديو براي رزمندگان پخش كند، مي‌گويد: «چرا پيام، خودم حضوري به خدمتشان مي‌روم. آنها فرشتگاني هستند كه اينك لباس خاكي پوشيده‌اند» سپس با تن رنجورش در حالي كه به كمك عصا حركت مي‌كرد، نه تنها بين رزمندگان دزفولي و خوزستاني كه به تك تك اردوگاه‌هاي رزمندگان ديگر شهرها در اطراف دزفول مي‌رود و نماز را بين آنها مي‌خواند.

مرحوم قاضي حتي وقتي در شهر دزفول حضور داشت، به ياد شرايط سخت رزمنده‌ها در جبهه‌هاي جنگ، روي قالي مي‌خوابيد و هرگز كسي نديد او يك روز حتي وقتي بيمار است روي تشك بخوابد. در مقابل اصرارهاي اطرافيانش نيز مي‌گفت: من از روز اول جنگ با خودم عهد بسته‌ام تا زماني كه رزمندگان اسلام در جبهه‌اند مانند آنها روي بستر نخوابم و روي همين قالي استراحت كنم.

از آنجا كه «آيت‌الله قاضي» پيش از هر سخني خود به آن عمل مي‌كرد، وقتي از مردم دزفول خواست زير بمباران دشمن شهر را ترك نكنند، خود اولين نفري بود كه به اين خواسته عمل كرد. چنانچه در روزهاي سخت بمباران اگر كسي او را دعوت به ترك شهر مي‌كرد با دلخوري مي‌گفت:‌«كجا بروم؟ وقتي مردم دزفول زير بمباران و موشكباران هستند من كجا بروم؟» روايت شده يك روز كه علامه آيت‌الله محمد تقي جعفري به دزفول مي‌آيد و همان روز نيز راديو عراق تهديد مي‌كند كه شهر را موشكباران خواهد كرد، باز آيت‌الله قاضي حاضر به ترك شهر نمي‌شود.

«علامه جعفري» از ايشان مي‌خواهد حداقل به زيرزمين خانه بروند. آيت‌الله نمي‌پذيرد و تنگي نفس را بهانه مي‌كند. نهايتاً در برابر اصرارهاي علامه مي‌گويد: «اين مردمي كه در دزفول هستند به اعتبار و گفته من در شهر مانده‌اند و دارند مقاومت مي‌كنند، بسياري از اينها ممكن است در اين وقت روز برايشان مقدور نباشد از شهر بيرون بروند يا امكان رفتن به زيرزمين را نداشته باشند. اينها يا پاسدار و رزمنده هستند يا كارگر و رفتگر شهرداري كه در سطح شهر دارند كار مي‏كنند و زحمت مي‏كشند يا پزشك و پرستارند كه شب تا صبح در بيمارستان كار مي‏كنند. ما به اينها گفته‌ايم در شهر بمانيد و مقاومت كنيد، حالا خودمان برويم داخل زيرزمين و اينها در معرض خطر و تهديد و تجاوز باشند؟ اين درست نيست».

 شهيد آيت‌الله بهشتي

در ايران اسلامي كسي نيست كه «سيد‌محمد حسين بهشتي» معروف به «آيت‌الله بهشتي» را نشناسد. از ياران شناخته شده حضرت امام خميني(ره) كه هرچند مسئوليت مستقيمي در خصوص جبهه‌هاي جنگ نداشت، اما تا پيش از شهادتش در تيرماه 1360، چند بار در مناطق عملياتي حضور يافت. جمله معروف «به عرفا بگوييد خانقاه واقعي عرفان بازي دراز است» از اين شهيد بزرگوار است. سخني نغز و پر معني كه حكايت از ارتباط عاطفي و عميق بين آيت‌الله بهشتي و رزمندگان دارد.

شهيد بهشتي در كمتر از يك ماه قبل از شهادتش نيز براي آخرين بار در ميان رزمندگان حضور يافته بود. ايشان در تاريخ 13 خرداد 1360 به منطقه دارخوين رفته و در ديداري گرم و صميمي با رزمندگان به ايراد سخنراني پرداخته بود. يكي از رزمندگان حاضر نقل مي‌كند: شهيد بهشتي به انرژي اتمي آمد و بچه‌ها دور و بر ايشان جمع شدند. جمعي دوستانه و صميمي شكل گرفت و شهيد بهشتي گفت: «اول كه ما آمديم جنوب، نا‌اميدي حاكم بود ولي اكنون اميد حاكم است». آن جمعي كه اطراف شهيد بهشتي بودند، 120 نفرشان دو سه روز بعد به شهادت رسيدند و كسي نمي‌دانست خود ايشان هم دو، سه هفته بعد به شهادت مي‌رسند.

جمع بسيار خوبي بود. نزديك شدن به عملياتي كه نيروها ماه‌ها منتظر آن بودند حال و هواي خوبي به آنها داده بود. چند ساعتي كه شهيد بهشتي ميهمان بچه‌ها بود، شهيد مصطفي رداني‌پور گزارشي از وضع منطقه عملياتي دارخوين و آمادگي نيروها براي عمليات و نقاط ضعف دشمن ارائه داد و شهيد علي نوري هم شعري زيبا در محضر ايشان قرائت كرد. سخنان شهيد بهشتي نيز مايه دلگرمي رزمندگان بود تا اينكه لحظه وداع فرا رسيد.

هر طور بود آقاي بهشتي را سوار ماشين كرديم. بچه‌ها حال خود را نمي‌فهميدند و گريه كنان پشت شيشه ماشين دست مي‌كشيدند. اشك شوق قطع نمي‌شد. اتومبيل آرام آرام راه افتاد و چند متري كه رفت رزمندگان از جاي كنده شدند و بي‌اختيار شروع به دويدن كردند. جلوي ماشين روي كاپوت، كنار شيشه، الله‌اكبر گويان قيامتي به پا شده بود.

نيروها همه مسلح بودند و مهمات و نارنجك مثل نقل و نبات در سالن و كنار نيروها ريخته بود و در آن شرايط براي جان شهيد بهشتي احساس خطر هم مي‌شد. خودرو چند متري رفت و حال وهواي بچه‌ها كه از كنترلشان خارج شده بود ادامه داشت. ما هم كه مسئوليتي در قبال آقاي بهشتي داشتيم تلاش مي‌كرديم زودتر موضوع فيصله پيدا كند. آقاي بهشتي از بچه‌ها چشم برنمي‌داشت و اشك شوق در چشمانش حلقه زده بود. بالاخره دستور داد ماشين ايستاد و پياده شدند. آرام و متين با همان لبخندي كه در اين چند ساعته هنوز قطع نشده بود، چون كوهي استوار، به ميان رزمندگان برگشت و دقايقي ايستاد تا همه نيروها با ايشان مصافحه كردند. لحظات پر بركتي بود. صحنه وداع، صحنه‌اي كه براي بسياري از آنها وداع آخر با دنياي مادي ما بود. چند روز بعد اغلب اين رزمنده‌ها به شهادت رسيدند و آيت‌الله بهشتي نيز سه هفته بعد به آنها ملحق شد.

 آيت‌الله صدوقي

«آيت‌الله شيخ محمد صدوقي» چهارمين شهيد محراب نيز در مواجهه با رزمندگان شيوه‌هاي خاص خود را داشت. اين پيرمرد محاسن سفيد همرنگي را مايه‌اي براي ازدياد همدلي مي‌دانست و به همين جهت هنگام حضور در جبهه‌هاي دفاع مقدس، لباس ارتشي يا بسيجي به تن مي‌كرد كه اين كارش مايه قوت قلب رزمندگان بود.

شهيد صدوقي اهتمام ويژه‌اي به اعزام رزمندگان به جبهه‌هاي جنگ داشت و در كنار امور مادي، توجه خاصي هم براي جنبه‌هاي معنوي دفاع مقدس قائل بود، لذا در مواقعي كه در جبهه‌هاي جنگ حضور مي‌يافت، برنامه‌هايي چون برگزاري نمازهاي جماعت، سخنراني و جلسات ادعيه را مورد توجه قرار مي‌داد. هنوز بسياري از يادگاران دفاع مقدس نصايح پدرانه آيت‌الله صدوقي را به ياد دارند كه چگونه آنها را به پرهيز از مسائل دنيوي، تبعيت از فرماندهان و اهميت جهاد تشويق و ترغيب مي‌كرد.

 آيت‌الله اشرفي اصفهاني

«عطاءالله اشرفي اصفهاني» از ديگر شهداي محراب چون آيت‌الله صدوقي همراه و همدل با رزمندگان بود. شهيد اشرفي اصفهاني در مدت ۲۵ ماه در تمام خطبه‌هاي نماز جمعه و مصاحبه‌ها و پيام‌هاي خود به حضور مردم در جبهه‌ها تأكيد مي‌كرد. جمله‌اي از شهيد اشرفي اصفهاني روايت مي‌شود به اين مضمون كه «وقتي به جبهه مي‌روم تا مدتي روحيه ام قوي مي‌شود».

بارها پيش مي‌آمد كه شهيد اشرفي اصفهاني به‌رغم كهولت سن (نزديك 80 سال) مسافت‌هاي طولاني و راه‌هاي صعب العبور را به عشق ديدار رزمندگان با وسايل نقليه نظامي در شرايط دشوار طي مي‌كرد. وي چندين بار در جبهه‌هاي ايلام، قصر شيرين و پادگان ابوذر، گيلانغرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر و سومار حضور يافت و به ايراد سخنراني پرداخت. در يك مورد پس از آزادي قصر شيرين به آن شهر سفر كرد و با خواندن دو ركعت نماز شكر در مسجد اين شهر، سپاسگزاري خود را به درگاه خداوند به جا آورد.

وجود روحاني جليل القدري چون اشرفي اصفهاني در مناطق عملياتي سبب دلگرمي رزمندگان و باعث شور و شوق بسيار در ميان آنها مي‌شد. وي يك بار پس از عزيمت به منطقه جنوب، عازم شهر آزاد شده بستان شد و زير بمباران شديد دشمن به اين شهر ورود كرد و از آنجا عازم آبادان شد. هنگام آغاز عمليات فتح المبين در دوم فروردين ۱۳۶۱نيز آيت الله اشرفي اصفهاني در قرارگاه عملياتي حضور يافت و پيشنهاد كرد اين عمليات به نام حضرت زهرا (س) نامگذاري شود.

شب جمعه هشتم مهر ۱۳۶۱ آخرين باري بود كه فضاي جبهه‌ها نفس‌هاي مبارك آيت‌الله اشرفي اصفهاني را در خود احساس مي‌كرد. وي در اين شب در منطقه عملياتي مسلم بن عقيل حضور يافته بود. حاضران نقل مي‌كنند كه حضرت آيت‌الله آن شب حال عجيبي داشت و يك لحظه آرام و قرار نداشت و تا صبح به دعا و مناجات مشغول بود. نزديكي‌هاي صبح يك گلوله توپ به نزديكي چادر ايشان اصابت مي‌كند. فرماندهان با اصرار از شهيد مي‌خواهند منطقه را ترك كند، اما آيت‌الله اشرفي اصفهاني مي‌گويد: «من از اينجا نمي‌روم و آماده هر گونه مسئله‌اي هستم، زيرا خون من رنگين‌تر و جان من عزيزتر از اين عزيزان رزمنده نيست. من بايد تا پايان عمليات اينجا باشم.» سرانجام شهيد محلاتي، عبا و عمامه ايشان را برمي دارد و بر سر و دوشش مي‌گذارد و به اصرار وي را به ترك منطقه فرامي‌خواند. شهيد اشرفي اصفهاني تنها چند روز بعد به تاريخ 23 مهرماه 1361 توسط منافقين و در محراب نماز به شهادت مي‌رسد.

 شهيد شاه‌آبادي

«آيت‌الله مهدي شاه آبادي» فرزند مرحوم «آيت‌الله ميرزا محمد علي شاه آبادي»، استاد عرفان حضرت امام خميني بود. وي از قديمي‌ترين ياران حضرت امام(ره) در دوران مبارزاتي شان به شمار مي‌رفت و پس از انقلاب و شروع دفاع مقدس نيز همچنان روحيه جهادگري خود را حفظ كرد و بدون آنكه مسئوليتي در قبال جنگ داشته باشد، به صورت داوطلبانه رهسپار جبهه‌هاي جنگ مي‌شد.

شهيد «شاه آبادي» در كنار شهيد محلاتي از معدود روحانيوني هستند كه سعادت شهادت در محيط جبهه‌هاي جنگ را نصيب خود كرده‌اند. اين شهيد بزرگوار با وجود آنكه نماينده مجلس بود و مشغوليات خاص خود را داشت، اما در هر فرصتي كه پيش مي‌آمد، خود را به جبهه‌هاي جنگ مي‌رساند و گاه فرزند نوجوانش را نيز همراه مي‌برد. شهيد شاه آبادي در ارديبهشت ماه 1363 براي آخرين بار به جبهه‌ها رفت. وي در آخرين سخنراني‌اش قبل از شهادت كه در مقر لشكر ۲۵ كربلا ايراد شد اشاره زيبايي به شهادت داشت، آنجا كه گفت: «اگر شهادت مي‌تواند نظام توحيدي مان را حفظ كند، اگر شهادت مي‌تواند دشمن را ذليل كند، اگر شهادت مي‌تواند تفكر و بينش اسلامي مان را به دنيا اعلام كند، ما آماده اين شهادتيم».

كمي بعد شهيد شاه آبادي كه در جست‌وجوي شهادت بود، به مشهد خود يعني جزيره مي‌رود. همان جا نيز در اثر اصابت تركش گلوله توپ دشمن، در حالي كه در حلقه رزمندگان حضور داشت، ششم ارديبهشت ماه 1363 به شهادت مي‌رسد.

منبع: روزنامه جوان







نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار