گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «حسین محمدرضایی» برادر جانباز شهید «علی محمدرضایی» که به تازگی پیکر مطهر وی در منطقه ام الرصاص تفحص شده و به میهن بازگشته، در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس به نحوه جانبازی تا شهادت برادرش پرداخته است که در ادامه میخوانید.
علی متولد 1345 و فرزند نخست خانواده است. در آن زمان پدرم کشاورز بود و علی پس از اتمام مدرسه به کمک وی میرفت. سال 60 در سن 15 سالگی تصمیم گرفت به جبهه اعزام شود. میگفت: «امام (ره) فرمان دادند که باید جبهه را پر کنیم». تاریخ تولدش را در شناسنامه تغییر داد و با کسب رضایت از پدر و مادر عازم جبهه شد.
کمتر به خانه میآمد و دوست داشت بیشتر وقتش را در جبهه بگذراند. به جهت رشادتهای که از خود نشان داد، خیلی زود به عضویت سپاه درآمد. ابتدا دورههای آموزشی اولیه به عنوان کادر در سپاه را گذراند. در مرحله بعدی بر حسب علاقه، دورههای آموزشی اطلاعات عملیات را گذراند و سپس به عنوان نیروی اطلاعات عملیات وارد مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور شد.
پایش در مریوان جا ماند
زمستان 1363 همراه با دو همرزم خود به یک عملیات شناسایی در منطقه مریوان رفت. آنها برای شناسایی وارد خاک و سنگر عراقیها شدند. پس از کسب آمار تعداد نیروها و تجهیزات قصد بازگشت داشتند که در تیررس دشمن قرار گرفتند. در حال فرار بودند که پای علی و همرزمش در معبر روی مین میرود. علی از ناحیه پای چپ و همرزمش از ناحیه پای راست مجروح میشود.
با این شرایط، پایشان را با چفیه و وسایل اولیه پانسمان کردند و حدود 3 الی 4 کیلومتر سینه خیز خود را به نیروهای خودی رسانند. نیروها با برانکارد علی و همرزمش را با ماشین به بیمارستان اعزام کردند. از آنجایی که طی چهار ساعت گذشته خون زیادی را از دست داده بودند، به بیمارستان تهران انتقال یافتند.
علی و همرزمش در بیمارستان تهران مورد معالجه قرار گرفتند اما به علت خونریزی و آلوده شدن خون، پزشکان مجبور شدند که پایشان را قطع کنند. پای چپ علی و پای راست همرزمش قطع شد.
مجروحیتش را پنهان میکرد
علی پس از چند روز به خانواده اطلاع میدهد که در بیمارستان بستری شده است. خانواده سراسیمه خود را از قزوین به تهران میرساند. پیش از ورود مادر و پدرم به داخل اتاق گفتند که علی از ماشین به بیرون پرت شده و فقط اعضای بدنش خراش برداشته است.
زمانی که پدر و مادرم وارد اتاق شدند، علی پای راستش را نشان داد و گفت که کمی خراش برداشته است. پس از رفتن پدر و مادرم، علی ماجرا را برای عمویم تعریف کردند. زمانی که خانواده به قزوین بازگشت، متوجه ماجرا شدند.
پس از مجروحیت به مدت یک سال و نیم تحت درمان بود و در این مدت یک پای مصنوعی تهیه کرد. طبق دستور فرمانده ارشد، علی باید در پشت جبهه و یا کادر اداری فعالیت میکرد اما برادرم این موضوع را نمیپذیرفت. از این رو به جهت علاقهاش به فعالیت رزمی، با اصرار از فرمانده خواست تا همراه با گروهان رزم وارد عملیات شود. مدتی را مجدد برای آموزش رفت تا اینکه در عملیات کربلای 4 شرکت کرد و در این عملیات به عنوان بیسیمچی همراه با نیروی خط شکن وارد ام الرصاص شد.
گروهی از نیروهای خط شکن از اروند عبور کرده و وارد جزیره ام الرصاص شدند. پس از لو رفتن عملیات، نیروها به محاصره دشمن درآمدند و در سنگرهای پدافندی مستقر شدند. نیروهای بعثی با شلیک گلوله مستقیم توپ به سمت سنگرها، رزمندگان را به شهادت میرسانند. برخی دیگر از نیروها هم که در نزدیکی اروندرود بودند تا خود را به عقبه برسانند، توسط دشمن به شهادت میرسند و از آنجایی که در این منطقه دیگر عملیاتی صورت نگرفت، پیکرشان در منطقه ماند.
پای مصنوعی عامل شناسایی پیکر علی شد
سردار عراقی جانشین نیروی زمینی سپاه چندی پیش محل دقیق نیروهای خط شکن تیپ 82 از لشکر 8 نجف اصفهانی را اعلام کرده و پس از یک هفته تفحص، پیکر مطهر شهدا یافت میشود.
در دوران جنگ به جز فرماندهان هیچ کس از جانبازی علی خبر نداشت اما این نشانه باعث تعیین هویتش شد. علاوه بر پای مصنوعی، کارت شناسایی، عکس امام (ره) و کفش نیز همراه پیکر علی یافت شد. علی پس از 31 سال به آغوش خانواده بازگشت.
برادرهایم در عراق و سوریه مفقود شدند
پس از عملیات، به خانواده اعلام کردند که علی در این عملیات مفقودالاثر است. پیش از این عملیات برادر دیگرم حمید، عازم منطقه شد. علی، برادرم را به قزوین بازمیگرداند و میگوید: «پس از بازگشتم از مرحله اول عملیات، تو در مرحله دوم به منطقه بیا زیرا پدرمان در کار تنهاست.»
علی پیش از آغاز عملیات کربلای 4 در نوار ویدیویی خطاب به پدر و مادرم گفته بود: «در دفاع از اسلام امکان شهادت هست. در صورت شهادت من منتظر پیکرم نباشید. با افتخار سرتان را بالا بگیرید و بگویید که فرزندمان در راه اسلام به شهادت رسید.»
مادرم در معراج شهدا زمانی که پس از 31 سال با پیکر علی وداع کرد، گفت: «خدا را شاکرم که پسرم به خانه برگشته است. خدا میداند که دو فرزندم را فدا کردم، ولی هنوز برای حفظ اسلام کاری نکردم.»
علی در وصیتنامهاش نوشته بود که پدر و یا برادرم اجازه ندهد که اسلحه من در جبهه بر روی زمین بماند و سنگر جبهه را خالی نگذارید. پس از شهادت علی، برادرم حمید عازم جبهه شد و تا پایان جنگ تحمیلی در عملیاتهای مختلف شرکت داشت. حمید در دوران دفاع مقدس به درجه رفیع جانبازی نائل آمد ولی سرنوشت اینگونه برایش رقم زده بود که رسالتش را در سالهای بعد نیز ادامه دهد و برای دفاع از حرمین اهل بیت (ع) عازم سوریه شود.
حمید سال 93 عازم سوریه شد و در سال 94 خبر مفقودیاش را اعلام کردند. وی همچون علی داوطلبانه عازم جبهه شد و معتقد بود که باید مقاومت صورت گیرد. علی در خاک عراق (ام الرصاص) و حمید در سوریه مفقود شدند.
برادرم پیش از اعزام به سوریه در مصاحبهای گفته بود: «آرزویم این است که نشانی از برادرم علی پیدا شود تا مادرم از چشم انتظاری در بیاید.» آرزوی حمید برآورده شد و امیدوارم به زودی خبر سلامتی حمید را نیز به ما بدهند.
از آنجایی که امید داریم حمید به خانه برگردد و دوست نداریم حتی تصور کنیم که وی شهید شده، وصیتنامهاش را نخواندیم.