به گزارش دفاع پرس از زنجان، میکائیل علیجانی آزاده سرافراز زنجانی با ذکر خاطرهای از دوران اسارت در خصوص شنیدن خبر ارتحال امام خمینی (ره) در زندانهای بعثی اظهار داشت: تلویزیون عراق برای تمام عملیاتهایش در جنگ ترانه و سرود پخش میکرد. صدام مقابل دوربین به ژنرالهایش مدال شجاعت میداد. نگهبانان و افسران عراقی هم کلی پز میدادند که ما از شما برتریم و پیروز این میدان ما هستیم. بچهها با دیدن این تصاویر و فیلمها ناراحت میشدند و روحیهشان تضعیف میشد.
خبر بیماری امام هم از تلویزیون پخش شد، همراه با صحنههایی از ایشان که روی تخت بیمارستان بودند. ما خیلی ناراحت شدیم و برای سلامتی ایشان دست به دعا برداشتیم. لبها به تضرع و دعا گره خورد، همه گوشهای مینشستیم و برای سلامتی ایشان دعا میکردیم، همه نگران وضعیت سلامتی ایشان بودیم.
وقتی خبر ارتحال امام را شنیدیم، چشمه اشک بچهها به پهنای صورتشان میجوشید. لباسهای سُرمهای سرهمی داشتیم که نمیپوشیدیم اما برای اعلام عزا آنها را پوشیدیم. عدهای مخالفت کردند و گفتند نپوشید اما ما گوش نکردیم. چندین روز در غم ارتحال حضرت امام اندوهگین بودیم. برای ایشان مراسم گرفتیم و حیاط را آب پاشی کردیم. برای این که به عراقیها بفهمانیم کار انقلاب ما با فوت امام تمام نمیشود.
عراقیها که نتوانستند رفتارهای ما را تاب بیاورند، اسرا را در حیاط به صف کردند. با کابل ما را میزدند. داخل کابلهایشان میلگرد داشت. از کف دست که میزدند، دردش در تمام استخوانهایمان میپیچید.
من مات و منگ بودم. با فوت امام همه چیز را تمام شده میدیدم، ساعتها در گوشهای کز میکردم و به زانوانم خیره میشدم، انگار هدفها و آرزوهایم از دست رفته بودند. امام برای ما رزمندهها حکم سرپرست و مولا را داشت، او را نایب امام زمان (عج) میدیدیم.
وقتی در جبهه بودیم حرفی میزد و یا فرمانی میداد، به گوش جان میشنیدیم و لبیک میگفتیم. راه او را همان راه کربلا میدیدیم، به خاطر همین بعد از فوت ایشان انگار قسمتی از وجودم خالی شده بود. در اوج افسردگی صدای دوستانم در گوشم میپیچید که مرا دعوت به بردباری و تحمل میکردند. دلداریم میدادند و میگفتند تو باید قوی باشی. بسیجی هرگز دلش را اسیر غم و اندوه نمیکند. برایم از آیتالله خامنه ای میگفتند، از علم و درایت ایشان. من کم کم از اینکه کشتی انقلابمان که این همه خون پایش ریخته، سکان دار لایقی دارد دلم آرام گرفت.
انتهای پیام/