سرداری که گلوله‌ها نتوانستند آرامش كنند

شهید محمدرضا دلاک از اين كه ياران او را تنها گذاشته‌اند و بی‌فرمانده به بهشت شتافته‌اند شرمسار است و اشک حسرت گونه‌هايش را تر می‌كند.
کد خبر: ۲۴۲۴۳۱
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۱ - 07June 2017

به گزارش دفاع پرس از یزد، عقربه‌های زمان روزهای خزانی 1334 را نشان می‌دهند و سردی طبيعت كم‌كم به خانه‌ها پای می‌گذارد. در اين روزهای پر از افسردگی بهار بر حلقه در خانه شكرالله دلاک می‌كوبد و نويد شكوفايی گل وجود محمدرضا را به خانواده می‌دهد.

با شكوفايی اين گل در گلشن بی‌رونق دلاک، دنيا نيز به اين خانواده روی خوش نشان می‌دهد و آنها را بر سفره شادمانی می‌نشاند. محمدرضا متولّد می‌شود و سفره تهی از نان خانواده را به نعمت الهی می‌آرايد. گويی اين طفل همه چيز را با خود به همراه آورده است.

حوادث گاه گاه به اين بوستان سرک می‌كشند و براي چيدن گل وجود رضا دست‌اندازی می‌كنند و بر خواسته  دل خود پای می‌فشارند. امّا مادر گل‌پرور رضا با حضور در چشمه‌سار دعا و نيايش فرزند را از دست حوادث باز پس می‌گيرد و او را برايی روزهای شيرين پيش رو می‌پرورد.

دوران تحصيل رضا

رضا پاي به دبستان ركنی می‌گذارد و الفبای دانش را زمزمه می‌كند، دامن پر مهر مادر، رضا را با گل‌های دعايش آن‌چنان پروريده است كه همه دوستش می‌دارند و در ميانش می‌گيرند.

رضا دوره دبستان را با موفقيت بدرقه می‌كند و دل به دبيرستان مفيد ميبد می‌سپارد و ديری نمی‌پايد كه برای ادامه تحصيل راهی دبيرستان ايرانشهر يزد می‌شود و دوره دبيرستان را تكميل می‌كند.

اخلاق خوب و جوانمردی

روزهای جوانی رضا سرشار است از خاطراتی است كه گاهی دوستان بعضی از آن سجايای اخلاقی را بر زبان می‌رانند، شجاعت نيز يكی از صفات پسنديده‌ای است كه از كودكی دامن رضا را رها نكرده است. بی‌ريايی و محجوب بودن يكی ديگر از خصايص پسنديده و نيكوی محمدرضاست. بسياری از دوستان نمازهای شب رضا را در مخفيگاه‌ها (در بسيج و در سنگرها) به تماشا نشسته‌اند؛ امّا هرگز نديده‌اند كه رضا برای انجام كاری بر خود ببالد و يا بگذارد كه راز نيايشش بر ملا گردد.

 

سرداری که گلوله ها نتوانستند آرامش كنند

 حضوری روشن در سربازخانه با ورودی شجاعانه در اجتماع

بهمن‌ماه 1356 رضا لباس اجباری را به تن می‌كند و به سربازخانه پای می‌گذارد و ديری نمی‌پايد كه در پادگان اهواز جای می‌گيرد و خود را برای مسئوليت بزرگتری آماده می‌كند. اين مسؤليت با پيام آزادی‌بخش امام به سربازان «برای فرار از سربازخانه‌ها » نمود می‌يابد.

جرّقه‌های انقلاب در پادگان‌های نظامی نيز خود را نشان می‌دهند و دوستان امام را به نور می‌خوانند. رضا به وادی نور پای می‌گذارد و با فرار از سربازخانه به لشكر امام و خدای امام می‌پيوندد و به زادگاهش قدم می‌گذارد.

محرم ايثار

محرم سال 1357 رضا خود را در دل خطر قرار می‌دهد و پيشاپيش دوستان هم‌دل در ياری امامش شگفتی می‌آفريند و خطرسازترين برنامه‌های عاشورايی آن سال را به دوش می‌گيرد. ولی كسی از فرار رضا از سربازخانه خبری ندارد‌.

رضا به قم عزيمت می‌كند و به تشكّل نيروهای انقلابی قم در منزل آيت‌الله پسنديده می‌پيوندد و محنت روزهای سخت انقلاب را در آغوش می‌كشد و با شجاعت كم‌نظيرش حماسه‌آفرينی می‌كند. استقامت‌ها به گل می‌نشيند و نهضت مبارک امام با انقلاب 57 شكوفايی می‌گيرد. گل‌های آزادی در سراسر خاک اين ميهن رستاخيز يافته می‌شكفد و امام به قم پای می‌گذارند و دل‌ها را به آرامش می‌رسانند.

عشق به خدا با حضور در ميان مردم

رضا به زادگاهش بر می‌گردد تا برای ويرانی‌های برجای مانده از نظام استبداد چاره‌ای بينديشد و در كنار دوستان هم‌دل دردی را به مداوا برخيزد. حضور رضا در كنار دوستان دلگرمی فراوان را به همراه دارد. همه او را با اراده و محكم در مسير ديده‌اند و به مساعدت‌ها و رشادت‌هايش دلگرم شده‌اند و نتيجه حضور دلاک در روستا اين است كه بوی سبزه و طراوت و آبادانی فضا را پر می‌كند. حفر چاه وحدت ركن‌آباد آبادانی را به روستا پيش‌كش می‌كند و لبخند رضايت را روی گونه هميشه آرام رضا و دوستان می‌نشاند.

جنگ نامحرم

روزهای آغازين مهر 1359 جنگ زندگی‌سوز بر وسعتی از خاک شيران پای می‌گذارد و به ويرانگری می‌پردازد. رضا برای حضور در ميدان‌های حماسه و ايثار به سپاه فراخوانده می‌شود و اين روح بلند و اين دلاور كم‌نظير به استقبال اين پيشنهاد مبارک می‌شتابد و قامت رضا را به لباس سبز سپاه می‌آرايد.

ديری نمی‌پايد كه رضا به كردستان مظلوم پای می‌گذارد، جايگاهی كه آن روزگاران با فتنه منافقان به كنام پلنگان و گرگان آدمخوار بدل شده است. چندين ماه حضور در آن ميدان از آن سردار پايدار دلاوری آماده‌تر می‌سازد كه در آينده با فرماندهی‌اش به نيروهای تازه به ميدان آمده جان می‌بخشد.

حضور در عرصه بسيج

اين سردار دلاور برای آماده‌سازی نيرو در كنار برادر نام‌آورش محمدرضا فروزان در بسيج قرار می‌گيرد و مسؤليّت كميته توزيع و مبارزه با محتكرين را عهده‌دار می‌شود. كاری كه اگر ارزشی بيش از جبهه ندارد كم‌تر از آن نيست. ولی در اين عرصه نيز چنان می‌درخشد كه همه را به تحسين وا می‌دارد.

روح بلند و روان شجاع او را حضور در ميدانی جز ميدان رزم روياروی با دشمن سيراب نمی‌كند. همه  آرزوی رضا اين است در برابر دشمن بيرونی قد برافرازد و بدانديشان را بر خاک مذلّت اندازد.

رضا با ياری دوستان به تدارک نيرويی عظيم در شهرستان ميبد می‌پردازد و با هماهنگی سپاه يزد و مركز راهی شهركرد می‌شود تا نيروهايش مشق ايثار كنند. كاری كه رضا هرگز از آن غافل نبوده و پيوسته در دل شب‌های ميبد بر آن تأكيد ورزيده است و نيروهای بسياری را آماده جنگ كرده است.

نيروی‌های همرزم و تحت فرماندهی رضا پس از آموزشی طاقت‌فرسا با آمادگی تمام در دی‌ماه 1360 به منطقه شوش دانيال عزيمت می‌كنند و حماسه‌آفرينی خود را در بخشی از آن سرزمين پاک به نمايش می‌گذارند و با اراده‌ای محكم پای بر زمين می‌فشارند و پيمان پايداری می‌بندند و جان در ميان می‌گذارند كه ان‌شاءالله در شب حمله فتح‌المبين غرور و غيرت ايرانی خود را آشكار نمايند.

نوروز آزادی‌بخش يا فتح‌المبين لشكر حق

با هدايت و فرماندهی سردار «محمدرضا دلاک» و با اراده خداوند قدير و دعاهای شبانه امام و پايداری همه مجاهدان راستين و عزم‌های آهنين، عملّيات مبارک فتح‌المبين در كمترين زمان به بار می‌نشيند و سرآغازی برای همه پيروزی‌های پس از خود می‌گردد. لشكر خدا ديدگان امّت امام را روشن می‌كند و برق شادی در چشم‌ها می‌درخشد. در اين عملّيات نجات‌بخش جمعی از ياران دلاک حنای خون می‌بندند و به وصال بهشتيان نايل می‌شوند.

 سرداری که گلوله ها نتوانستند آرامش كنند

 حضوری اشكبار در ميان خاندان شهدا

سردار پيروز جبهه‌ها به شهرستان ميبد برمی‌گردد تا با يک يک خانواده‌هايی كه پاره‌های تنشان در ميان ياران دلاک به خون نشسته‌اند ديداری داشته باشد و تسلی‌شان ببخشد. ولی از اين كه ياران او را تنها گذاشته‌اند و بی‌فرمانده‌اشان به بهشت شتافته‌اند شرمسار است و اشک حسرت گونه‌هايش را تر می‌كند.

تا فتح خرمشهر

رضای پايدار دوباره پای به عرصه نبرد می‌گذارد و اين بار فرماندهی محور عملياتی تيپ پيروز هفده قم را به عهده می‌گيرد و اين علم را با شجاعت تمام تا فتح خرمشهر مظلوم و تحكيم پايه‌های پيروزی بر دوش نگه می‌دارد و پس از آن برای آخرين ديدار با خانواده و جمعی از دوستان راهی زادگاه و آشيانه مادر می‌شود. اجل سر راهش را می‌گيرد و به آسمانش می‌فرستد و او را با خيل ياران شهيدش محشورش می‌كند.

روز هفده خرداد در نزديكی عقدای اردكان يزد در اثر سانحه‌ای دلخراش رضا با دو يار صديقش دنيا را در ميان يک رؤيا بدرود می‌گويند.

رضا پيش از آن به دوستان گفته بود با خوابی كه ديده‌ام  برايم مسلّم شده است كه شهادتم در ميدان نبرد نيست. زيرا مولايم «در خواب» در حين جنگ، در حال ناتوانی كمک كرد و بر سرپا داشت. افسوس كه خواب راننده را درمی‌ربايد و فرمانده‌ای شجاع و كارآمد در آن حادثه سايه را از سر رزم‌آوران جبهه نور برمی‌گيرد.

گوهر ديده‌ها كه جاری بود

تشييع اين گوهر پاک زير باران طوفانی چشم‌ها و در كمال ناباوری جان می‌گيرد. آنان كه بال در بال هم گذاشته‌اند و اين عاشق مستی فزا را روی دست دارند نمی‌توانند رفتنش را باور كنند. چون به بودنش نياز مبرم دارند. با آمدن محمدرضا، گلزار شهدای ركن‌آباد نام بهشت رضا را بر جبين خود نقش می‌كند.

انتهای پیام/                       

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار