به گزارش دفاع پرس از کرمان، طلبهی شهید «محمد جواد یعقوبی» در سال 1341 در روستای «سرآسیاب» در حوالی «زرند» متولد شد. پدر و مادرش با قالیبافی، مخارج زندگی را تأمین میکردند. محمد جواد از دوران راهنمایی به بعد، همزمان با درس و تحصیل، کار میکرد تا گوشهای از مخارج خود را تأمین کند.
حضور در حوزه علمیه صحفهی جدیدی در زندگی او گشود، جنگ تحمیلی، فرصتی برای ادای تکلیف در مقابل دین و ولیفقیه بود که محمدجواد با درک عمیق این مهم، در پی انجام تکلیف راهی جبهههای نبرد شد. او پس از حضور در عملیاتهای مختلف به عنوان نیروی رزمی و تبلیغی نهایتاً در عملیات «کربلای 5»، کربلایی و پیکر مطهرش در محل زادگاهش به خاک سپرده شد.
دوران دبیرستان را که می گذراند، به خاطر وضع مالی خانواده، روزها در یک کفاشی کار میکرد و شبها نیز درس میخواند. او نمیخواست که هزینه تحصیلات خود را به خانوادهاش تحمیل کند. بعد از طی دوران دبیرستان و اخذ دیپلم، وارد حوزهی علیمه شد و همزمان در فعالیتهای انقلابی حضور فعال داشت.
بعد از انقلاب وقتی به روستا بر میگشت، همیشه یک قوطی رنگ به همراه داشت و در محلهایی که اهالی روستا بیشتر تجمع میکردند، شعارهایی را مینوشت. از جمله روی یکی از دیوارها از قول امامخمینی (ره) نوشته بود، «هی نگویید انقلاب برای ما چه کرد؟ ببینید شما برای انقلاب چه کرده اید؟» از هر فرصتی برای انتقال پیامهای انقلاب بهره میگرفت.
هنگام دفن شهید، پدر به بالین پسر آمد. روی او را باز کرد. خم شد و صورت شهید را بوسید. با نام حضرت زینب (سلام الله علیها) دست زیر جنازه انداخت آن را تکان داد و گفت: «خدایا! این قربانی را از ما بپذیر».
در قم منزل داشت که سفارش کرده بود بعد از شهادتش آنرا اجاره دهند و اجارهی منزل را طی دو یا سه سال به آقای جاویدی مدیر حوزه بدهند و گفته بود در این چند سالی که به عنوان طلبه شهریه گرفتم، نتوانستم خدمتی برای اسلام انجام دهم. این اجاره را به حوزه علمیه بدهید بابت آن شهریههایی که گرفتهام.
کلام شهید:
ای کسانی که بیتفاوت هستید، نسبت به دین، به مواج انسانهای عاشق و خداگونه بنگرید. دینا برای دنیاپرستان تمام میشود و اما زندگی جاویدان برای آنها یکی است که در رابطه با آخرت کار میکنند.
وصیتنامه شهید محمد جواد یعقوبی:
وقتی مرا در قبر گذاشتید، چشمهای مرا باز کنید تا ضدانقلاب بفهمد که من کورکورانه این راه را انتخاب نکردهام. پنجهی دستم را مشت کنید تا منافقین و دشمنان ببینند که من در حال شعار «اسلام پیروز است و دشمن اسلام نابود است» دنیای فانی را کوچ کردم. دهان مرا کمی باز بگذارید تا بعضیها بدانند که من در حال راضی بودن به رضای الهی جان سپردم.
وی در وصیتنامهاش نوشتهاست: «شهید عزادار نمیخواهد، شهید پیرو میخواهد». او با پیروی از راه حسین (ع) و شهدای کربلا به اینجا رسیده بود و ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام را لبیک گفت و سفارش میکرد بعد از من، سلاح مرا بردارید.
میگفت: «خواستن توانستن است». بسیاری از کارهای فرهنگی منطقه سرآسیب 6 با محوریت او انجام میشد. در کنار کار، به ورزش و تفریحات سالم هم توجه داشت و در عین حال میگفت: «در شوخی کردن حد و حدود را رعایت کنید، مبادا موجب ناراحتی شود». امیدواری به انجام کار و وظیفه همواره در چهرهاش موج میزد.
در جذب نوجوانان به کارهای مذهبی و فرهنگی بسیار موفق عمل میکرد. در مورد برخورد با بعضی از افراد به او میگفتند: اینها قابل جذب نیستند خودت را خسته نکن ولی او با عمل خود به گونهای به آن اشخاص رفتار میکرد که خودشان برای همکاری و مشارکت در کارها پیشقدم میشوند. جاذبهی او بسیار بالا بود.
در جبهه هر گاه برای کارهای سخت و پرمخاطره، داوطلب میخواستند، او جزو نفرات اول بود. با اعلام آمادگی او، دیگران نیز تشویق میشدند. مثلاً یک روز تعدادی از جنارههای شهدا در منطقه مانده بود و بعثیها آن منطقه را زیر آتش گرفته بودند. ایشان دواطلبانه برای آوردن جنازهی شهدا اقدام کردند.
انتهای پیام/