روایت فرمانده تیپ یکم لشکر کربلا از روزهای پس از پذیرش قطعنامه در گفت‌و‌گو با دفاع پرس

سقوط خرمشهر مساوی است با انحلال سپاه/ 48 ساعت در محاصره

آتش سنگین دشمن از زمین و هوا بر سر ما می‌ریخت. شاید همه چیز تمام شده بود که صدای محسن رضایی از بی‌سیم آمد، «سقوط خرمشهر مساوی است با انحلال سپاه پاسداران»، این پیام امام بود. با شنیدن پیام نیروها قوت گرفتند. اگر در آن شرایط، این پیام نمی‌رسید و بچه‌ها روحیه نمی‌گرفتند، خرمشهر برای بار دوم سقوط می‌کرد.
کد خبر: ۲۴۲۶۵
تاریخ انتشار: ۰۶ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۶ - 28July 2014

سقوط خرمشهر مساوی است با انحلال سپاه/ 48 ساعت در محاصره

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از ساری، روایت سردار «ولی الله نانواکناری» فرمانده سابق تیپ یک لشکر ویژه  25  کربلا از عملیات مرصاد و تک دشمن بعد از این عملیات که باعث بازگشت مجدد خرمشهر به خاک وطن شد، در ادامه میآید.

شاید وقتی سوار بر خودرویی میشوی که با سرعت زیاد از ساری به سمت غرب مازندران حرکت میکند و یکی یکی شهرها را پشت سر میگذارد تا به فریدونکنار برسد، حتی هیچ فکرش هم به ذهنتان نرسد که در گوشهای از این شهر سرسبز و زیبا، خانهای باشد محقر و کوچک، در ابعاد 4*3 و دفتر کار سرداری باشد که قدمهای ما را به انتظار میکشد. وارد حیاط که میشوی عطر دل انگیز بهار نارنج مشام جان را مینوازد و لحظاتی بعد به اتاقی دعوت میشوی که قرار است مهمان خاطره های مردی شوی که صفا و سادگی کلامش تو را به سالهای دفاع مقدس می برد. سالهایی که هنوز همه خاکی بودند. سلام می کنی و باب گفت وگویی صمیمانه باز می شود. سردار از به خطر افتادن خرمشهر در سال 67  که همزمان با عملیات مرصاد اتفاق افتاد برای ما می گوید:

آغاز تهاجم مجدد به خرمشهر

بعد از قبول قطعنامه 598، نیروهای اسلام به مرزهای ایران بازگشتند. دشمن هم به عقب کشید. اما به تحریک آمریکا و کشورهای غربی، منافقین کوردل در منطقه سر پل ذهاب اقدام به عملیات کردند و تا کرند غرب و اسلام آباد غرب پیش روی کردند. اما با حضور نیروهای بسیجی و سپاهی و ارتشی، نزدیکیهای کرمانشاه در عملیات مرصاد زمین گیر شدند. از طرفی، همزمان با عملیات منافقین در غرب، دشمن برای اینکه بتواند عملیات منافقین را پشتیبانی کند، در جنوب کشور دست به تحرکاتی زد و با لشگرهای زرهیاش تا خاک شلمچه پیش روی کرد. تانکها و نفربرهای خود را در 47 کیلومتری خرمشهر مستقر کرد و در منطقه خرمشهر اقدام به عملیات کرد که در مرحلهی اول، خطوط پدافندی در منطقه شلمچه شکسته شد و نیروهای خودی عقب نشینی کردند و در جاده اهواز – خرمشهر مستقر شدند. تنها دو گردان علی ابن ابیطالب(ع) و گردان عاشورا از تیپ یکم لشکر ویژه 25 کربلا در خط ماند و کار مقاومت را انجام داد. به خاطر اینکه فرماندهان ما این احتمال را میدادند که دشمن بعد از قطعنامه هم دست به تحرکاتی در منطقه بزند.

48 ساعت در محاصره بودیم

با استقرار لشکر زرهی دشمن در خطوط پدافندی خرمشهر، جنگ دیگری آغاز شده بود. از نظر زمانی دو روز بعد از عملیات مرصاد بود که با مرتضی قربانی – فرمانده لشکر 25 کربلا – در قرارگاه لشکر نشسته بودیم. یک لحظه از قرارگاه بیرون آمدم و متوجه حالت غیر عادی منطقه شدم. حدسم درست بود. بوی شیمیایی تمام فضا را گرفته بود. سریع به داخل سنگر رفتم. به آقا مرتضی گفتم: منطقه شیمیایی شده است. ماسکم را برداشتم و جلوی صورتم گذاشتم. از سنگر بیرون آمدم. بچههای قرارگاه کربلا را دیدم که به سمت جادهی اهواز – خرمشهر برمیگشتند تا به نیروهای خودی ملحق شوند. به این ترتیب تنها تیپی که در خط مستقر بود، تیپ یکم از لشکر 25 کربلا بود. به دستور آقا مرتضی نیروها را فراخوان کردم. سوار موتور شدم تا خودم را به گردان برسانم. این توضیح را اضافه کنم که فاصلهی قرارگاه با محل استقرار نیروها حدود4-5 کیلومتر بود که به خاطر حجم سنگین آتش دشمن، چندین بار موتورم به زمین خورد و مسیر ده دقیقهای را یک ساعته رسیدم. اوضاع را بررسی کردم. جناح راست و چپ خطوط پدافندی خالی از نیرو بود. بنابراین در همان لحظهی آغازین ورود به منطقه، توسط لشکر زرهی عراق محاصره شدیم و بسیاری از نیروها به شهادت رسیدند و بعضی هم مجروح شدند و مجموعا 60-70 نفر از نیروها در خط باقی ماندند. ما با این تعداد از نیروها به مقابله با دشمن تا بن دندان مسلح رفتیم که با مقاومت تمام، 48 ساعت محاصره را تحمل کردیم و به پیروزی رسیدیم.

پیام امیدبخش حضرت امام خمینی(ره)

آتش سنگین دشمن از زمین و هوا بر سر ما میریخت. تانکها و نفربرهای دشمن با تمام قدرت به جلو میآمدند. هر لحظه امکان به اسارت در آمدن نیروها و سقوط مجدد خرمشهر وجود داشت. دیدن چهرهی ناامید نیروها، خستگی را بیشتر میکرد. شاید همه چیز تمام شده بود که صدای محسن رضایی- فرماندهی سپاه پاسداران-که از طریق بیسیم می آمد، باعث ایجاد روحیه شد. آقای رضایی پیام حضرت امام(ره) را مبنی براینکه «سقوط خرمشهر مساوی است با انحلال سپاه پاسداران» به من رساند. با شنیدن پیام حضرت امام(ره) نیروها قوت گرفتند. شاید اگر در آن شرایط، این پیام نمیرسید و بچهها روحیه نمیگرفتند، خرمشهر برای بار دوم سقوط میکرد و در آن شرایط بغرنج سیاسی و نظامی پاشنه آشیل نظام مقدس جمهوری اسلامی میشد.

حرف امام(ره) نباید روی زمین بماند

هرچند با شنیدن پیام حضرت امام(ره) بچهها روحیه گرفتند، اما حجم آتش دشمن بسیار سنگین بود و عدهای از دوستانمان را از دست دادیم. تعداد مجروحین هم زیاد شده بود. همه اینها در روحیه بچهها تأثیر گذاشت. عدهای از آنها از ترس اسارت دشمن، تصمیم به عقب نشینی گرفتند. خدا رحمت کند شهید «حسین محمد علی پور» را که بچهها را سوار مینی بوس کرد، به من گفت: بیا برگردیم. چرا که با این تعداد نیرو حریف این دشمن نمیشویم. این را هم بگویم که در هر شرایطی نیرو باید تحت امر فرمانده باشد. و آن زمان، من فرماندهی تیپ یک لشکر ویژه 25 کربلا بودم. عصبانی شدم و به تندی گفتم: هر که میخواهد، برگردد. من میمانم وتا زمانی که پیام امام(ره) محقق نشد، برنمیگردم.

تاکتیکی که جواب داد

آتش دشمن یک لحظه هم خاموش نمیشد. اوضاع وخیمتر میشد. خستگی، تشنگی و گرسنگی به سراغ تک تک بچهها میآمد. فقط یاد خدا و پیام حضرت امام(ره) به ما آرامش میداد و تحمل شرایط سخت و دشوار محاصره را برای ما آسان مینمود. در آن وضعیت، باید طرحی میریختیم و عملیات میکردیم تا هم پاسخ آتش پیاپی دشمن را بدهیم و هم این که دشمن به خالی بودن خط پی نبرد. با فرماندهان نشستیم. تصمیم گرفتیم نیروها را در فاصلهی 200 متر-300متر استقرار دهیم تا هر 10متر-20مترروی خط پدافندی حرکت کنند و به سمت دشمن تیر اندازی کنند. تکرار این کار باعث شد ضمن اعلام حضور در منطقه، دشمن روحیهاش را از دست بدهد و ما درعملیات به پیروزی برسیم و جبههی روبه دشمن را نگه داریم. به دنبال این، یک عملیات هم در جناح چپ تدارک دیدیم و با پوشش کامل منطقه توسط نیروهای خودی، مانع از ورود دشمن شدیم.

امیری خوانی زیر آتش دشمن

هیچ چیز قابل پیش بینی نبود. اینکه محاصره تا کی و چه مدتی ادامه پیدا کند، مشخص نبود. آتش دشمن بی امان و بیوقفه بر سر ما میریخت. خیلی از دوستانمان جلوی چشمانمان به شهادت رسیدند. شهادت بچهها در روحیهی نیروها تأثیر میگذاشت. همهی سعی ما این بود که خرمشهر را حفظ کنیم. پس باید فضایی ایجاد میکردیم که نیروها بتوانند وضعیت ناآرام منطقه را تحمل کنند تا برای ادامهی محاصره توان و روحیه داشته باشند. بنابراین شروع کردم به خواندن امیری. خدارحمت کند شهید «خانقاه جهانگردی» را که از طریق بیسیم جواب امیری را میداد. صدای امیری خوانی که در منطقه پیچیده بود برای تک تک بچهها حال و هوای شمال تداعی شد و روحیهی عجیبی گرفتند. یادم هست این اشعار را خوانده بودم:

نماشون صحرا ترده گیرنه گیلاره (هنگام غروب که گوسفندان از صحرا برگشتند)

تازه که بورده شیر دکفه پلا ره (تازه گوسفندانم به شیردهی رسیدند و امید وار شدیم که سفره مان رونق می گیره)

خور بیمو ورگ بزو مٍ گیلا ره (که خبر آوردند گرگ به گله زد و گوسفندانم را درید)

خدا می داند بعد از خواندن امیری بین بچهها چه شور و حالی پیدا شده بود. یکی میخندید، یکی گریه میکرد، یکی تشکر میکرد. خلاصه این که حال و هوای منطقه هم عوض شده بود. طوری که کسی فکر نمیکرد وسط میدان جنگ است و رگبار گلوله دارد بر سرش میبارد.

عطش در قمقمه

وضع تدارکات تعریفی نداشت. به خاطر این که جادهی شهید صفوی که از آن تدارک میشدیم، همان آغاز محاصره به دست دشمن افتاد. شدت تشنگی و گرسنگی امان نیروها را بریده بود. بچهها به دنبال قطرهای آب، داخل قمقمههای خالی را می گشتند. رزمندهای که قمقمهی خالی را  تکان میداد تا شاید به قطرهی آبی برسد که تشنگیاش را برطرف کند.اما وقتی که موفق نمیشد با نا امیدی آن را به زمین میانداخت. دیدن این صحنهها بسیار دردناک بود. دیگر رمقی برای ادامه کار نداشتم. آقای مظلومی -بی سیم چی گردان- یک عدد شکلات جنگی در کولهاش داشت آن را به من داد. شکلات را بین بچهها تقسیم کردم. همان مقدار هم به ما قوت میبخشید.

دشمن در محاصره

ساعتها از محاصره گذشته بود. لحظات با ناامیدی می گذشت. با مرتضی قربانی که روی جادهی اهواز –خرمشهر مستقر بود، در ارتباط بودم. به من گفت: بچهها را جمع و جور کن تا در جناح راست عملیات کنیم. بچهها را جمع کردم. تقریبا 30 نفر شدیم که در قالب یک دسته از جبههی راست وارد عمل شدیم. گردان یا رسول(ص) به فرماندهی یحیی خاکی که روی جاده ی اهواز –خرمشهر مستقر بود، با عبور از جادهی شهید صفوی به منطقه وارد شد و به ما دست داد. با رسیدن نیروی تازه، قوت مضاعف گرفتیم و موفق شدیم یک محاصرهی حلقوی برای دشمن ایجاد کنیم. درپی آن 12 تانک و نفربر دشمن را به اسارت در آوردیم. بعد از الحاق گردان یارسول(ص) لشکرهای دیگر به ما ملحق شدند و در خطوط پدافندی مستقر شدند. بعد از 48 ساعت محاصره شکسته شد و سقوط مجدد خرمشهر به دست دشمن صورت نگرفت.

گزارشی که به آقا دادم از همه شیرین تر بود

این پیروزی شیرین ترین خبر آن روزها بود. مقام معظم رهبری در بازدیدی که از منطقهی هفت تپه داشتند، در مقر لشکر ویژه 25 کربلا حضور پیدا کردند. در جلسهای که با حضور آقا تشکیل شد؛ گزارش کامل و لحظه به لحظهی آن عملیات را به آقا دادم. ایشان در حالی که لبخند شادی بر لب داشتند برای ما دعا کردند. دیدن لبخند آقا برای من لذت بخش بود. چند روز بعد ائمهی جمعه ی مازندران به همراه نمایندگان مجلس هم به بازدید از منطقه آمدند. بعد از شنیدن گزارش عملیات، به درخواست شان، امیری خواندم.

تهیه و تنظیم: حدیثه صالحی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار