شهید علیرضا ترابی:

شهادت فوزی است عظیم و نفسی الهی می‌خواهد

شهید «سید علیرضا ترابی» در فرازی از وصیتنامه خود می‌نویسد: خدایا امرت هر چه باشد بدان راضی هستم، هر چه در راه دوست آید نیکوست چه شهادت، چه اسارت و چه معلولیت، البته می‌دانم که شهادت فوزی است عظیم و نفسی الهی می‌خواهد.
کد خبر: ۲۴۲۹۸۵
تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۸ - 11June 2017

دوست دارم در بهترین موقیعت زندگیم به جبهه برومبه گزارش دفاع پرس از زنجان، معلم مجاهد و دانشجوی شهید «سید علیرضا ترابی» در سال 1341 در زنجان متولد شد. او در دوران تحصیل همواره از شاگردان ممتاز کلاس به شمار می‌رفت. در دوران متوسطه با مشاهده تلاش‌های گسترده رژیم منحوس در جهت اسلام‌زدایی، به تلاش همه‌جانبه در زمینه خودسازی و کسب معلومات اعتقادی، اجتماعی و سیاسی پرداخت و با شرکت در تشکل‌های مذهبی و نشر و پخش اعلامیه‌های ضد رژیم، عملاً وارد مبارزات سیاسی شد و در سال‌های 56 و 57 بارها با مأمورین ساواک درگیری پیدا کرد و مورد ضرب و شتم قرار گرفت که با این سختی‌ها عزم او راسخ‌تر می‌شد و بیش از پیش بر فعالیت خود می‌افزود.

 وی در سال 59 دوران متوسطه را با نمرات عالی به اتمام رساند. در کنکور سراسری تربیت معلم شرکت کرد و با رتبه خوبی در رشته ریاضی قبول شد و به ادامه تحصیل پرداخت، ضمن تحصیل، در روستاهای محروم زنجان نیز تدریس می‌کرد. در طول جنگ تحصیلی بارها و بارها به جبهه‌های جنگ حق علیه باطل عزیمت نمود و در عملیات پیروزمندانه خیبر نیز شرکت داشت. در سال 63 در کنکور سراسری دانشگاه‌ها شرکت نمود و در رشته ریاضی دانشگاه تهران قبول شد و ضمن تحصیل در دانشگاه، تدریس در یکی از دبیرستان‌های جنوب شهر تهران را نیز عهده‌دار شد.

 پشتکار، نبوغ فکری و علاقه به تحصیل و تدریس اگر چه در او بسیار عمیق بود و جزء شاخص‌های وی محسوب می‌شد ولیکن هرگز نتوانست علاقه شرکت در جنگ حق علیه باطل را در او از بین ببرد. او با وجود مسئولیت سنگین پشت جبهه باز به میادین نبرد عزیمت می‌نمود به طوری که دوستانش به او لقب «رزمنده نستوه‌‌» داده بودند. می‌خواست به عنوان یک بسیجی بجنگد و به عنوان یک معلم تدریس و تحصیل نماید. او می‌خواست گمنام باشد و عمل به تکلیف کند. او می‌گفت من دوست دارم در بهترین موقیعت زندگیم به جبهه بروم. 

علیرضا در مهرماه سال 65 حرف همیشگی‌اش را تکرار کرد «در بهترین موقعیت زندگیم باید به جبهه بروم» چون احساس می‌کنم تکلیف در این است که به جای دانشگاه و مدرسه در جبهه‌ها باشم و با عزمی راسخ به عنوان یک نفر بسیجی حضور داشته باشم، سر انجام نیز معبودش اجر و مزد او را آنچنان که سزاوارش بود به وی عطا کرد و در 19 دی ماه سال 65 در عملیات پیروزمندانه کربلای 5 به عنوان یک بسیجی غواص و خط‌شکن به فیض عظیم شهادت نایل آمد.

فرازی از وصیتنامه شهید علیرضا ترابی:

خدایا با کوله‌باری از گناه و معصیت بر درگاهت آمده‌ام، سر بر زمین می‌سایم و اعتراف به گناهانم می‌نمایم. خدایا گواهی می‌دهم که تمامی شرایط و اسباب را جهت هدایت و ارشاد این بنده حقیر عاصی آماده نمودی ولیکن نفس اماره چه‌ها که نکرد.

خدایا من هنگامی این نوشته را می‌نویسم که جهت عبادت به محراب آمده‌ام و امید واثق دارم که رحمانیّت بیکرانت این ناچیز را نیز فرا خواهد گرفت چرا که خودت چنین فرموده و بارها در قرآنت شاهد آورده‌ای که خداوند قدیر خلف وعده نمی‌نماید.

خدایا امرت هر چه باشد بدان راضی هستم، هر چه در راه دوست آید نیکوست چه شهادت، چه اسارت و چه معلولیت، البته می‌دانم که شهادت فوزی است عظیم و نفسی الهی می‌خواهد که بدان دست یابد.

خدایا فرمودی «ادعونی استجب لکم» پس با تمامی حقارت و بی‌چیزیم به درگاهت آمده و این درخواست را که نسبت به قدرت رحمانیّت تو بی‌چیز است می‌خواهم، «اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود» چرا که به نام حسین (ع) و در راه حسین (ع) به اینجا آمده‌ام و امیدوارم که در تحت حمایت آن بزرگوار عالی مقام قرار بگیرم.

دیگر حرف کم کنم که زمان حرف نیست و میزان، عدل است.

در اینجا سخن کوتاهی با خانواده بزرگوارم دارم که با تأمین محیطی پر از مهر و صفا و روحانیت زمینه را مهیا نمودند تا من این شناخت را پیدا کنم که به حول و قوه الهی در این زمان پر فریب و نیرنگ خط صحیح و روحانی تشیع علوی را که اکنون در خط امام خلاصه می‌شود تشخیص دهم.

ای پدر بزرگم، ای منبع رحمت و صداقت الهی، امیدوارم که این فرزند جسور و بی‌ادب خود را که بارها علی‌رغم میل باطنی خود باعث مشکلاتی برای شما گشته است ببخشید و از دعای پدرانه در حق اینجانب کوتاهی نکنید زیرا بهترین توشه فرزند، دعای پدر می‌باشد و امیدوارم که ان‌شاءالله به جهت دعاهای شما مورد عفو الهی قرار بگیرم.

اما مادر عزیزم و مهربانم می‌دانم که خیلی صبور هستی ولیکن از قرآن آیه‌ای می‌گویم تا راسخ‌تر و محکم‌تر گردی. خداوند متعال می‌فرماید که «یا ایها الذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلاه ان الله مع الصابرین» بلی مادر گرامیم، می‌دانم که چقدر ناراحتت کرده‌ام هنوز جریان آن تلفن از یادم نرفته است و همواره به درگاه خداوند از این عمل متوجه می‌شوم و امیدوارم که خداوند متعال مرا ببخشد. مادرم شما با آن علم و اخلاق خود به من درس انسانیت دادی و با آن اخلاص و علاقه قلبی‌تان به انقلاب و امام مرا در پیروی از امام و خط امام راسخ‌تر و قویدل‌تر گردانید.

شما دو نفر (پدر و مادرم) راه قطبی در آسمان تیره من بودید که هر کدام با خصوصیات خود از جهتی افسار این بندگسیخته را مهار کرده و به راه حق و الهی راهنمائی کردید.

مادرم امیدوارم که مرا ببخشید و از تقصیرات من بگذرید که ان‌شاءالله در روز قیامت خدا از تقصیرات من بگذرد، از شما هم تقاضا دارم که مرا از دعای خیر خود در هنگام سحر فراموش نکنید چرا که خداوند متعال دعای مادر درباره فرزند را به هیچ وجه بدون اثر نمی‌گذارد. پس شدیداً التماس دعا دارم.

در اینجا از برادران بزرگوار خود و خواهران گرامی خواهشمندم که مرا ببخشند و حلالم بکنند و از روی فرزندان عزیزشان از عوض من ببوسند و بگویند که عمو و دایی شما در راهی رفت که خدا می‌خواست و امر خدا بود پس آنها را نیز طوری تربیت کنید در آینده بازوی انقلاب شوند و زمینه برای ظهور حضرت مهدی (عج) را هرچه بیشتر آماده‌تر بکنند.

از تمامی دوستان بخصوص دوستان تربیت معلم و آشنایان حلالیّت می‌طلبم و امیدوارم که مرا از دعای خیر خود فراموش نکنند انشاءالله. دیگر حرفی ندارم و خود را به قضای الهی می‌سپارم و راضی به امر او هستم ان‌شاءالله.

انتهای پیام/

 

نظر شما
پربیننده ها