به گزارش گروه سایر رسانههای
دفاع پرس، خیلیها حاج «مهدی منصوری» را در قامت یک ذاکر اهل بیت میشناسند؛ مردی که 44سال است حنجرهاش را برای امام حسین(ع) و فرزندانش وقف کرده است.
میگوید پسر بچهای هشت ساله بودم که بلندگو به دست گرفتم؛ آن هم به واسطه پدربزرگی که خادم مسجد جامع ابوطالب در خیابان ابن سینای اصفهان بود. «منصوری» که البته این روزها به 52سالگی رسیده، نقطه اوج مداحیاش را روزهای جبهه و جنگ میداند.
او هرچند به دلیل کمبینایی اجازه رزم نداشته است، اما قریب به هفت سال از عمرش را در جبهه گذرانده و صدایش را در سنگرها و خاکریزها و البته گوش بسیاری از بچه رزمندهها و شهدا جا گذاشته است.
میگوید اگر آمدنم به جبهه یک روز دیر میشد، «حاج حسین خرازی» مواخذهام میکرد و میگفت: «شما قیامت جواب خدا را چگونه میدهید؟ اینجا رزمندگان به شما نیاز دارند؛ باید روحیه معنویشان را تقویت کرده و بالا ببرید».
او هرچند نامش برای رزمندگان به خصوص بچههای لشکر 14 امام حسین(ع) نام آشنایی است؛ اما نوحه «فاستقم کما امرتِ.....» او، خاطــــرخواه بیشـــتری، فرای لشکر داشته است! نوحه پرطرفداری که معتقد است خیلیها شبهای عملیات پای آن گریه کردند و فردایش به آرزویشان یعنی شهادت رسیدند. گفتوگو با «حاج مهدی منصوری» ما را رو در روی مردی نشاند که سالهاست با مداحی، رسانهای در خدمت انقلاب اسلامی بوده است. مداحی که این روزها هم به جبهه سوریه رسیده و صدایش در خدمت مدافعان حرم است.
از چه زمانی وارد عرصه مداحی شدید؟
من مداحی را چندسالی زودتر از جنگ آغاز کردم. دقیقا از سال 50 ، زمانی که هشت سال بیشتر نداشتم.
با چه انگیزهای رفتید سمت مداحی، آن هم از هشت سالگی؟
آن زمان پدربزرگ من خادم مسجد جامع ابوطالب در خیابان ابن سینا، کوچه «دروازه نو» اصفهان بود. به همین واسطه من از همان دوران کودکی در این مسجد مکبر بودم و اذان و اقامه میگفتم. چیزی نگذشت که به واسطه تشویقهای خانواده و اطرافیان، مداحی را شروع کردم و جذب این کار شدم.
یادتان هست اولین بار کجا مداحی کردید؟
دقیق یادم نیست، ولی خب قبل از انقلاب بود که در هیاتهای مذهبی و مساجد مداحی را شروع کردم.
اولین شعر یا نوحهای را که خواندید، به خاطر دارید؟
اولین نوحهای را که خواندم، شعری بود که مادرم یادم داده بود. همان شعر معروف «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؛ این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست».
چطور این علاقه به خواندن و مداحی روزبه روز در شما تقویت شد؟
اول که عنایت خداوند و مدد اهل بیت علیهم السلام بود؛ دوم هم دعای خیر پدر و مادر و لطف و بزرگواری و محبت بیش از حد مردم و در کنار همه اینها علاقه شخصی خودم. در این مدت به من ثابت شد که سعادت دنیا و آخرت هرانسانی در صورتی تامین میشود که او به جایی که تمام نیازهای دنیا و آخرتش را تامین کند، وابسته باشد. همان اهل بیت که تمامی علوم و فنون و نیازهای ما در دنیا و آخرت در معارف آنهاست.
اگر اشتباه نکنم کارتان را از ادعیه و مناجات خوانی شروع کردید! آن هم از حفظ.
بله؛ همین طور است!
بیشتر به ادعیهخوانی علاقه داشتید یا نوحهخوانی؟
من علاقه خاصی به دعا داشتم. به خواندن مضامین بسیار زیبا و دلنشین و پرمحتوای ادعیه. این شاید بیشتر مرا به ادامه راه تشویق کرد.
و چه دعاهایی را حفظ کردید؟
دعاهایی مثل کمیل، ندبه، توسل، عرفه، ابوحمزه ثمالی، زیارت جامعه کبیره و زیارت عاشورا.
خواندن مداوم این دعاها باعث حفظ آنها شد؟
بعضی از دعاها مثل دعای «کمیل، ندبه و ابوحمزه» را چون از بچگی میخواندم، حفظ شده بودم. ولی خب بعضی از دعاهای دیگر را به مرور حفظ شدم. یادم است نیمی از دعای عرفه را سال 64 زمانی که از کردستان به سمت شهرک دارخویین میرفتم، حفظ کردم. چون خیلی از نشستن در اتوبوس بدم میآمد، به این نحو، سر خودم را گرم کردم.
الان هم حفظ هستید؟
دعاهایی را که در عنفوان جوانی حفظ کردم مثل دعای عرفه، به هیچ عنوان یادم نرفته، ولی بعضی دعاها مثل ناحیه مقدسه که ده سال پیش حفظ کردم، فراموشم شده است.
آن اوایل خارج از استان اصفهان هم برنامه مداحی داشتید؟
قبل از شروع جنگ و زمان انقلاب بیشتر در خود استان اصفهان بودم و در مساجد و هیاتهای مذهبی مداحی میکردم؛ جز دومرتبهای که به مشهد و ساری رفتم.
و این مداحی کجا به اوج رسید؟
در جبهه.
کی عازم جبهه شدید؟
سال 61 بعد از عملیات رمضان.البته نه برای رزم.
چطور؟
باتوجه به مشکل مادرزادی و اینکه چشمهایم بینایی کافی نداشتند، اصلا با رفتن من به جبهه موافقت نمیشد. ولی خب آنقدر پیگیری کردم تا بالاخره رضایت مسوولان و موافقتشان برای حضور من در جنگ جلب شد.
با این شرایط چگونه موافقت مسوولان را برای رفتن به جبهه جلب کردید؟
گفتم حالا که من به دلیل عدم بینایی کامل برای جنگ و رزم مقابل دشمن لیاقت ندارم، حداقل اجازه بدهید بروم و برای رزمندهها مداحی و نوحه خوانی کنم. که خداروشکر بعد از مدتی با خواسته من موافقت شد.
پس میشود گفت مداحی و استعدادی که در این زمینه داشتید، پای شما را به جبهه باز کرد؟
بله؛ مداحی عامل حضور من در جمع بچههای باصفای جنگ شد.
اعزامی کدام لشکر بودید؟
لشکر 14 امام حسین(ع).
اولین حضورتان در جبهه به چه شکل بود؟
اولین بار از فرودگاه هشتم شکاری اصفهان به امیدیه رفتیم. از آنجا به اهواز و بعد شهرک دارخویین و بعد تیپ 14 امام حسین(ع). آن موقع هنوز به لشکر تبدیل نشده بود.
و اولین بار کی در جبهه مداحی کردید؟
همان شب اولی که وارد شهرک دارخویین شدیم.
خاطرهای از اولین مداحیتان دارید؟
قبل از رفتن بسیار مردد بودم که آیا میتوانم در جبهه نقش موثری داشته باشم یا خیر. اصلا بروم یا نروم! بالاخره بیتالمال بود و حساب یک ساعت و دوساعت نبود. تا اینکه شب اولی که به شهرک دارخویین رسیدیم، خداوند لیاقت داد دعای توسل را در مسجد امیرالمومنین(ع) و در بین رزمندگان و فرماندهان تیپ امام حسین(ع) آن زمان خواندم. آن شب آن چنان لذتی وجود من را گرفت که دیگر نتوانستم به نبودن در جمع این بچهها که هر کدامشان دنیای صفا و معرفت و معنویت بودند، فکر کنم. حال و هوای حماسی و مهم تر از آن معنویشان قابل بیان نیست. فکر کنم دیدن این صحنهها بود که من را ماندگار و برای ادامه راه پراشتیاقتر کرد.
امکان رفتن به خط مقدم و حضور در عملیاتها را داشتید؟
نه به دلیل همان مشکل بینایی، چنین اجازه به بنده داده نمیشد ضمن اینکه کارایی لازم برای رزم را نیز نداشتم.
پس با این وجود، عمده فعالیت شما در جبهه همان مداحی بوده است!
بله. من اصولا قبل از هر عملیاتی در تیپها و لشکرها حاضر میشدم و برای رزمندگان آماده جنگ، مداحی می کردم تا از لحاظ معنوی برای حضور در عملیات مهیا شوند. شبهای عملیات هم خداوند لیاقت میداد تا آخرین نقطهای که اجازه داشتم بروم نزدیک خط مقدم همراه بچهها باشم و برایشان نوحههای حماسی بخوانم و بیشتر اوقات قرآن هم روی سرشان بگیرم.
یعنی بیشتر در روزهای منتهی به عملیات و شبهای عملیات مداحی میکردید؟
نه، فردای عملیات هم با ماشین تبلیغات بین بچهها میرفتیم و برایشان مداحی میکردیم و یک سری بستههای فرهنگی مثل قرآن و مفاتیح و جانماز و ... در سنگرها توزیع میکردیم.
شما از ابتدای رفتن، در تبلیغات لشکر بودید؟
من چون کارایی نظامی نداشتم و نمیتوانستم جلو بروم، از همان ابتدا در خط دوم جبهه بودم و در حوزه تبلیغات جنگ خدمت میکردم. ابتدا در واحد تبلیغات لشکر امام حسین(ع) و بعد از آن به تبلیغات جبهه و جنگ در اهواز منتقل و از آن طریق، به تیپها و لشکرهای مختلف برای مداحی اعزام شدم.
چه تفاوتی بین این دو بود؟ تبلیغات لشکر با تبلیغات جنگ؟
واحد تبلیغات لشکر کوچکتر بود و فقط بچههای اصفهان را دربرمیگرفت، اما واحد تبلیغات جبهه و جنگ زیرمجموعهاش تمامی تیپها و لشکرها بودند و هرجا که نیاز به حضورم بود، میرفتم.
اولین نوحهای که در جنگ خواندید؟
اولین نوحهای که در جبهه خواندم، نوحهای بود که از آقای خورشیدی در مسجد جمکران شنیده بودم. نوحهای که عجیب به دلم نشسته بود. «چه بهار سرخیه که بوی خون میاد؛ همش عوض گل برامون نعش جوون میاد».
بعدها که خاطرات را مرور میکردم با خودم گفتم عجب شعری من آن روز خواندم. این شعر که به جای تقویت روحیه، ضعف روحیه رزمندگان را به دنبال داشته است.
با چه سبکی شروع کردید؟
ما در مداحی سه نوع سبک داریم. سبکهای شاد و دلنشین، سبک حزین و غمگین و سبک حماسی و رزمی. من وقتی وارد جبهه شدم، خبر نداشتم اینجا جز سبک حماسی نباید سراغ سبکهای دیگر رفت. بیشتر از سبکهای حزین و غمگین استفاده میکردم.
و بالاخره چه زمانی سراغ سبک حماسی رفتید؟
بعد از آشنایی با حاج صادق آهنگران که به نظر من مبتکر آهنگهای رزمی و حماسی در جبهه بودند.
و اولین نوحه حماسی که خواندید....!
«فاستقم کما امرت؛ ای روان سوی حسین» اولین نوحه حماسی و پرطرفداری بود که سال 61 در جبهه خواندم.
از شعرهای کدام یک از شعرا استفاده میکردید؟
«صائب اصفهانی، حبیبالله معلمی، دکتر رجایی، خاکسار دزفولی، حیاتی، کریمی خوزستانی و بشیر اردکانی».
کدام یک از نوحههایی که در جنگ خواندید برایتان بیشتر خاطرهانگیز بوده است؟
همان نوحه «فاستقم کما امرت، ای روان سوی حسین...». اولین بار این نوحه را در شهرک دارخویین خواندم و چندهزار نفر پای آن سینه زدند. نوحهای بود که هم حماسی بود، هم سوز خاصی داشت. نوار کاستش هم همه جا پخش شد و از این به بعد هرجا میرفتم درخواست میشد این شعر را بخوانم. شاعرش هم آقای خاکسار دزفولی بود. خیلی از بچه رزمندهها این شعر را گوش دادند و به شهادت رسیدند. «فاستقم کما امرت ای روان سوی حسین؛ انتظارت دارد ای خیبرشکن کوی حسین.» البته غیر از آن،«رزمنده بسیجی، بیمی زجان ندارد» شعر «احتشامی» و «ای دلیران غیور، جبهه میعاد حضور» شعر صائب اصفهانی را هم خیلی دوست داشتم.
اولین بلندگویی را که با آن مداحی کردید، به خاطر دارید؟
بله از این بلندگوهای بوقی بود. آن موقع لشکر هنوز اکو و وسایل صوتی و دم و دستگاهی نداشت و کسی هم دنبال این چیزها نبود. هر چیزی دستمان میرسید، با همان میخواندیم.
لقب خاصی هم در جبهه داشتید؟
نه معروف بودم به منصوری.
کی رفتید سراغ سبک؟ سراغ اینکه یک سبک خاص برای خودتان داشته باشید.
از همان زمان جنگ. وقتی دیدم آقای آهنگران برای هر نوحهای که میخوانند سبک جدیدی دارد، من هم سعی کردم در نوحههایی که میخواندم، ابداع و نوآوری داشته باشم. از طرف دیگر به دلیل اینکه خودم با دستگاه و آوازهای ایرانی تقریبا آشنا بودم، سبک را میساختم و به شاعر میگفتم روی این آهنگ برای من شعر بگو.
پس میتوان گفت که شما در سبکهایتان از آقای آهنگران الگو میگرفتید؟
بله همین طور است. «حاج صادق آهنگران» مبتکر و خلاق آهنگ حماسی و رزمی در جنگ بود و همین برای من باعث افتخار است که بگویم شاگرد ایشان بودهام. البته این را هم بگویم که هیچ وقت سبکهای ایشان را نخواندم.
شعرهای حاج صادق را چه کسی میسرود؟
مرحوم معلمی، شاعری که کشاورز بود و در گرمترین روزهای سال در حال کشاورزی هم برای «حاج صادق» شعر میگفت و البته اشعارش هم عجیب به دل مینشست. هرکسی که اشعار ایشان را میخواند، گمان نمیکرد یک کشاورز خالق آنها باشد از بس رنگ و بوی نظامی داشت. انگار شاعر هزار سال دوره دافوس دیده و کار فرماندهی کرده است.
و یکی از شعرهای ایشان که دوستش داشتید...؟
«ای لشکر صاحب الزمان؛ آماده باش آماده باش....» شعری که یک مصرع آن، هزاران نفر را راهی جبهه کرد.
اولینباری که با «آهنگران» آشنا شدید، کی بود؟ یا اینطور بپرسم اولینبار کی ایشان را دیدید؟
اولین بار که «حاج صادق» را دیدم، بعد از عملیات محرم بود که به لشکر امام حسین(ع) دعوت شده بودند. بعد از آن دیدار به مرور آشنایی و دوستیها بیشتر شد و «آهنگران» از من خواستند برای فعالیت بیشتر به قسمت تبلیغات جبهه بروم.
نوحههای قدیمیتان را بیشتر دوست دارید یا نوحههای فعلی؟
هر کدامشان در زمان خودش حال و هوای خاصی داشت. شاید خیلی از اشعاری که ما آن زمان میخواندیم از لحاظ ادبیات هم در اوج نبود، اما چون حماسی بود و احساسی و عاطفی، مخاطب زیادی را جذب کرد.
استاد خاصی هم داشتید؟
در دوران جنگ بیشتر تجربی میخواندم و اغلب شاعرانی که برایمان شعر میسرودند، اساتیدمان بودند.
یعنی از محضر هیچ استادی بهره نگرفتید؟
چرا، مدتی پای درس آواز استاد شاهزمانی بودم که به نظرم ایشان نقش مهم و موثری در ابداع و نوآوری سبکهای من داشتند.
با شعر کدامیک از شاعرها بیشتر اخت میگرفتید؟
خسرو احتشامی (رزمنده بسیجی) و صائب اصفهانی ( ای دلیران غیور)، معلمی و خاکسار دزفولی(فاستقم کما امرت).
تا کی جبهه بودید؟
من از بعد عملیات رمضان تا اواخر جنگ را در جبهه بودم و این مدت شاید تنها در دو عملیات حضور نداشتم.
شما که نقش نظامی نداشتید، چه عاملی این همه سال در جبهه ماندگارتان کرد؟
نقش و کارکرد نظامی نداشتم، ولی اگر یک هفته رفتنم به جبهه دیر میشد، حاج حسین خرازی مواخذهام میکرد و میگفت :«شما قیامت جواب خدا را چگونه میدهید؟ اینجا رزمندگان به شما نیاز دارند؛ باید روحیه معنویشان را تقویت کرده و بالا ببرید».
از شخصیتهای کشوری و لشکری کسی بود که بیاید جبهه و شما برایشان مداحی کنید؟
فرماندهان که بودند، «محسن رضایی، رحیم صفوی، شهید ردانی، شهید کاظمی، قاسم سلیمانی، ولی خب از همه بیشتر، آیت الله طاهری» به جبهه میآمدند. شبهای عملیات هم همیشه با آیت الله طاهری، تا خط مقدم میرفتم. خیلی نترس بود، بچهها وقتی می دیدند ایشان را، روحیه میگرفتند. خیلی مواقع شبهای عملیات من و «آیت الله طاهری» روی سر بچهها قرآن میگرفتیم.
جایی بود که شهید خرازی از شما تقاضا کنند برایشان مداحی کنید؟
بله بیشتر اوقات که میرفتم سنگر فرماندهی از من درخواست میکرد برایش بخوانم. علاقه عجیبی هم به روضه حضرت زهرا(س) داشت. البته حاجی با شهید تورجیزاده بیشتر از من اخت بود، چون هم صدای خوبی داشت و هم فرمانده گردان یازهرا(س) از گردانهای زیرمجموعه تحت امر ایشان بود.
با شهید تورجی زاده رفاقتی داشتید؟
رفاقت نزدیکی داشتیم و به گردانشان هم زیاد رفت و آمد میکردم.
رفت و آمد برای مداحی...؟
نه برای نوحهخوانی! من به دلیل علاقهای که به حضرت زهرا(س) داشتم و این گردان هم گردان یازهرا(س) و فرماندهشان هم مداح و دوست نزدیکم بود، بیشتر اوقات پاتوقمان آنجا بود و البته گردان امیرالمومنین به فرماندهی شهید احمد خسروی.
و زیباترین نوحهای که از شهید «تورجیزاده» شنیدید؟
به نظر من بهترین، دلنشینترین و ماندگارترین نوحهای که شهید تورجیزاده خواند، همان نوحه معروف «در بین آن دیوار و در؛ زهرا صدا میزد...» است که همه ماجرایش را میدانیم. این نوحه را شهید تورجی زاده از پشت بیسیم برای شهید خرازی خواندند وقتی حاج حسین دلش گرفته بود و خواسته بود شهید تورجی زاده برایش روضه حضرت زهرا(س) را بخواند.
چقدر دلتنگ آن روزها و نوحهخوانیهای در جبهه میشوید؟
هرچه با خودم فکر میکنم میبینم ما ضرر کردیم. متاسفانه خودخواهی و سرکشی در ما نفوذ کرده و هر روز بار گناهانمان سنگینتر میشود. دنیا جهنمی بیش نیست؛در حالی که جبهه وجب به وجبش بهشت بود. در یک کلمه ما را از آخرت به دنیا آوردند. از آن روزهای خوب فقط افسوسش برای من و امثال من مانده است.
شهید «خرازی» همیشه با شوخی به من و حاج احمد اصفهانی میگفت: «خدا به داد شما برسد، خیلیها پای منبرهای شما گریه کردند، الان شهید شدند و رستگار ،اما شما معلوم نیست جایتان کجا باشد».
و کی حاج مهدی منصوری شدید؟
حاجی شدنمان هم ماجرا دارد. سال 64بود.یک شب در جبهه وقتی متوجه شدم رفقایم راهی مکه هستند، دلم شکست. دعای توسل خواندم و به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. از ناراحتی شب هم رفتم در دل بیابان خوابیدم. نیمههای شب بود، یک نفر از سنگر فرماندهی آمد و من را از خواب بیدار کرد و گفت بیا تلفن کارت دارد. وقتی رفتم پشت تلفن، از آن طرف خط صدایی آمد که «مهدی» سریع بیا تهران، من کار مکه شما را درست کردم.
میشناختید آن بنده خدا را؟
نه؛ شوکه شده بودم. پرسیدم شما؛ گفت نیلی هستم. اول فکر کردم یکی از بچه های لشکر است سر به سرم می گذارد ، ولی بعد که حرفش را ادامه داد، دیدم نه موضوع جدیتر از این حرفهاست.
و بالاخره شما راهی شدید یا نه؟
بله راهی شدم. البته دستم هم خالی بود. مجبور شدم 30 هزار تومان قرض بگیرم. 27 تومانش را دادم برای حج، دو هزار تومانش را به خانمم و یک هزار تومان هم گذاشتم توی جیبم.
کی ازدواج کردید؟
سال 61 ازدواج کردم. چهار فرزند دارم: سه پسر و یک دختر.
شغلتان چقدر روی فضای خانواده تاثیر گذاشته از ابتدا تا به الان؟
متاسفانه یکی از آفات مداحی این است که تو کمتر با خانواده هستی ولی خب الحمدلله میدانم لقمهای که به بچهها دادهایم، به برکت امام حسین(ع) بوده است.
خانواده با شغل شما مشکلی نداشتهاند؟
نه، با اینکه همه این سالها اذیت شدند، مخصوصا که اغلب اوقات خارج از استان هستم.
مواقعی که در خانهاید، چقدر اهل کمک کردن به خانواده هستید؟
اخیرا خوبتر شدم و بیشتر وقت میگذارم. کاری هم از دستم بربیاد ، در خدمتشان هستم.(با خنده میگوید) مثلا «چایی بیارند، من بخورم».
اخیرا مطلع شدیم به جمع مدافعان حرم در سوریه نیز رفتهاید!
بله؛ خداوند لیاقت داد بعد از هشت سال جنگ تحمیلی، جبههای دیگر جلوی پایم باز شد و توانستم در خدمت مدافعان حرم در مناطق عملیاتی حضور پیدا کنم.
با چه انگیزهای؟
بهتر است حرفم را اینگونه آغاز کنم که در حال حاضر ما مدیون مردم سوریه هستیم نه مردم سوریه مدیون ما. در یک کلمه بگویم بچههای ما فاصله ایران و داعشیها را دو هزار کیلومتر دور کردند و به تعبیر دیگه داعشیها برای ما آمدند نه به خاطر مردم سوریه. امروز خط مقدم ما در سوریه است. و این جبهه خیلی زیاد با جبهه هشت سال جنگ تحمیلی فرق دارد. رزمندگان ایرانی امروز در سوریه مظلومتر و غریبتر هستند. بالاخره در وطنشان نیستند و تشخیص دوست و دشمن برایشان بسیار مشکل است. زبان آنها با ما متفاوت است. دشمن ما آن موقع لباسش مشخص بود، سلاحش مشخص بود، اما امروز واقعا مشخص نیست. اینجاست که غربت این بچهها مشخص میشود.
سوریه هم برای مداحی...؟
بله همین طور است.
حال و هوای جبهه سوریه را چطور دیدید؟
کسانی که به جبهه سوریه میآیند، کسانی هستند که از دنیا واقعا قطع رابطه کردهاند، کسانی که فقط خداوند را میبینند. عشقشان شهادت در راه خداست. با وجود اینکه جنگ تلخ است و گروههای مختلف داعشی و تکفیری ، احرارالشام و النصره در سوریه هستند، زمانی که دستاورد را نظاره میکنید، متوجه میشوید ایران به عنوان یک کشور مستشار توانسته فرهنگ خود را به خوبی به مردم سوریه منتقل کند. جوانان ما جوانان سوریه را با فرهنگ شهادت مانوس کردند.
امروز ما نه تنها فرهنگ شیعه که فرهنگ انقلاب و مکتب امام خمینی(ره) را نیز به پاکستان، لبنان، عراق، سوریه و هر مجاهد و آزادهای که از هرجای دنیا میآید برای مبارزه با تکفیریها، منتقل کردهایم. مهم ترین کاری که امروز در جبهههای سوریه انجام میشود، این است که حتی کشور ابرقدرت روسیه هم در بسیاری از موارد از ما خط میگیرد و آنها تعجب میکنند چطور بچههای ما با این امکانات، این روحیه مقاومت و جهاد را دارند. جالب است بدانید فرماندهان روسی از ایران خواستهشان این بود که کاری بکنید سنگرهای ما کنار سنگرهای شما باشد؛ چراکه هم شما کارکرد و تدبیر و درایت و برد عملیاتیتان خیلی قوی است، هم امنیت و هم اخلاقتان.
یکی از نوحههایی که در سوریه برای مدافعان حرم میخوانید...!
مدافع حرم بیمی زجان ندارد؛ دشمن زقدرت او تاب و توان ندارد....این قله قداست، این کوه استقامت، در سنگر ولایت، در سایه امامت، پاینده باید و جاوید تا عرصه قیامت. این مهر روشنایی هفت آسمان ندارد.....
حس و حال خواندن بین بچههای مدافع حرم چقدر شبیه هشت سال جنگ تحمیلی است؟
به نظرم شباهت زیادی دارد؛ هردو گروه راه و هدفشان یکی بود.بچههای مدافع حرم امروز برای زنده نگه داشتن نهضت امام حسین(ع) وارد میدان شدهاند؛ رزمندههای هشت سال جنگ تحمیلی هم به تبعیت از الگویشان که امام حسین(ع) و اهلبیت ایشان بود، با رژیم بعثی عراق جنگیدند. ما اگر الگویی مثل امام حسین(ع) نداشتیم، نه در آن جنگ موفق بودیم نه در جنگ با داعش در سوریه و نه انقلابمان.
از مداحان فعلی کدام یک را میپسندید؟
هر گلی یک بویی دارد، ولی به نظر من معجزه قرن در حال حاضر حاج «محمود کریمی» است، مداحی که با خلاقیت و نوآوری یک هزار و پانصد آهنگ جدید خوانده است.
و بعد از حاج محمود کریمی؟
«حمید علیمی، مهدی رعنایی، حاج احمد واعظ، حاج صادق آهنگران، حاج احمد اصفهانی، سروری و ...».
اگر به عقب بازگردید، باز هم شغل مداحی را انتخاب می کنید یا نه؟
بله؛ البته مداحی شغل نیست. ذوق است و هنر و عشق. مداح یعنی پل ارتباطی بین انسانها و خداوند از طریق اهل بیت. یکی از دوستانم به شوخی می گفت: «شما مداحان دزدید! به تعبیر او ما دزد دل های مردم هستیم».
نوحههای خودتان را هم گوش میدهید؟
(میخندد و میگوید) نه دوست ندارم و نه علاقهای.
یعنی تا به امروز اصلا پیش نیامده است؟
خیلی کم. بعضی وقتها که دلم میگیرد، همان «فاستقم کما امرت...» را گوش میدهم.
از چه زمانی مداحی در گلستان شهدا را شروع کردید؟ میشود گفت به نوعی پاتوق شما گلستان شهدا است!
از سال 58 خدا به ما لیاقت داد؛ قبل از رفتن به جبهه و جنگ و تا به امروز هم در خدمت مردم هستیم.
خواندن دعای ابوحمزه در گلستان شهدا را از چه زمانی آغاز کردید؟
از زمانی که جنگهای کردستان شروع شده بود.
همیشه در مداحیهایتان برای مردم ارزش خاصی قائل هستید و این جمله را هم عینا به زبان میآورید که ما هرچه داریم از این مردم داریم. علت اینکه تا این اندازه خودتان را مدیون مردم میدانید، چیست؟
اینکه خیلی این مردم را دوست دارم به خاطر این است که اگر این مردم نبودند ما هم نبودیم. مردم بودند که ما را تشویق کردند و به ما انگیزه دادند. «حضرت علی» هم در نامه 53 خطاب به «مالک اشتر» فرمودند که ای مالک هر چه داری به برکت مردم است. انقلاب ما به دست همین مردم بود، شهدای ما از همین مردم بودند؛ جنگ ما با همین مردم پیروز شد. پس ما خیلی به این مردم بدهکاریم.
اینکه شغلتان با گریه بر امام حسین(ع) گره خورده است، چقدر در زندگیتان تاثیرگذار بوده است؟
میتوانم بگویم بیتاثیر بوده ؟وقتی این همه بزرگواری و آقایی و برکت به چشم خود دیدهام.
به عنوان آخرین مبحث، برویم سراغ کرامتهایی که در جنگ دیدید...!
همیشه در دعاها میخواندم «الهی هب لی کما لا انقطاع الیک ....» خدایا من را از همه چیز منقطع کن و به خودت پیوندم بده ... من این را در جبهه دیدیم. اینکه بچهها از همه چیز بریده بودند. ما در جبهه خودمحوری ندیدم، خدا محوری دیدیم. خودخواهی ندیدیم. خداخواهی دیدیم. ما شنیده بودیم اصحاب امــام حسین(ع) شب عاشورا چه میکردند و چقدر خوشحال و خندان بودند، ما این را در جبهه و در شبهای عملیات هم دیدیم. تنها چیزی که بچهها به آن فکر نمیکردند، جانشان بود. دنیا برای آنها بیارزشترین دارایی بود. ما در جبهه معنای عشق و اخلاص و صفا و ایمان و مردانگی و ازخودگذشتگی را دیدیم. و اگر جبهه نبود من فکر نمیکردم مداحی را تا امروز ادامه بدهم. کسانی که شب عملیات بیشترگریه می کردند، سجدههای طولانی داشتند و نمازشان بااخلاصتر بود، همانها فردا شهید میشدند.
حرفی ناگفته مانده است؟
سلام ما را به مردم برسانید و به جوانها بگویید شهدا را الگوی خودشان قرار دهند. از جوانان میخواهم تاریخ را مطالعه کنند و مواظب باشند دشمن تاریخ را برای آنها تحریف نکند. اگر با قران و اهلبیت مانوس باشد هم دنیایتان تامین است هم آخرتتان...
منبع: مشرق