تویی نسیمِ خوشِ راهیِ بهار شده
منم همیشهی دور از تو بیقرار شده
منم پریدنِ اقبال یک شکوفهی تلخ
تویی رسیدنِ یک سیب آبدار شده
تو را چگونه بخوانم تو را، خودِ تو بگو
شهیدِ زندهی تقدیمِ روزگار شده
بس است این همه پنهان شدن، بس است ببین
حقیقتِ تو برای من آشکار شده
من و تو آخر این قصه میرسیم به هم
دو چشم خیره به هم یا به هم دچار شده
دو سینه سرخ مسافر دو لحظه یا دو نفر
یکی به خانه رسیده یکی شکار شده
قسم به آب به آن لحظه های رفتن تو
قسم به خاک به این قطعه ی مزار شده
منم حکایت ِاندوه ناتمام خودم
تویی مراسم جشنی که برگزار شده!