80 ماه حضور در جبهههای غرب و جنوب
شهید منصوری در 20 فروردین 1335 در روستای ییلاقی تنگه علیا از توابع شهرستان نیشابور متولد شد. پدرم در دوران جوانی که مصادف با حکومت ظالم طاغوت بود در فعالیتهای ضد رژیم چه در شهرستان و چه در تهران شرکت داشت.
همانطور که در خاطراتش برای ما عنوان میکرد پایگاه اصلی فعالیتش در تهران، مسجدی بود که شهید آیتالله سعیدی در آن فعالیت سیاسی داشت و شهید منصوری هم از همان مسجد مبارزات ضد رژیم طاغوت خود را آغاز و یا حرکتهای مردمی را پیگیری و دنبال میکرد و از این طریق در پیروزی انقلاب اسلامی سهمی داشت.
وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی ابتدا در کسوت بسیجی به جبهههای حق علیه باطل شتافت و بعد از آن هم به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و تا پایان جنگ و بعد از آن مدت 80 ماه در جبهههای غرب و جنوب حضور چشمگیر داشت و در این مدت در عملیاتهای مختلفی با مسئولیتهای فرمانده گروهان و فرمانده گردان نقشآفرینی کرد، همچنین در لشکر ویژه شهدا به فرماندهی سردار شهید محمود کاوه، فرماندهی گردان ویژه امام حسن (ع) را عهدهدار بود و در کنار این سردار پرآوازه خراسانی حضور داشت.
پدرم در طول دفاع مقدس چندین مرتبه تا مرز شهادت پیش رفت و به فیض جانبازی نائل گردید، اما جانبازی برای او عاملی برای عدم حضورش در جبهه نمیشد و بعد از بهبودی دوباره به جبههها عزیمت میکرد.
ای کاش من هم به خیل شهدا میپیوستم
این شهید بزرگوار بعد از پایان جنگ و دوران خدمت همیشه از اینکه از قافله همرزمان شهیدش جا مانده بود رنج میبرد و این مطلب را بارها بر زبان جاری میکرد که ای کاش من هم به خیل شهدا میپیوستم.
شهید منصوری بعد از بازنشستگی و تحولات سوریه خیلی خوشحال بود که باب جهادی گشوده شده و میتواند در آن حضور پیدا کند. با توجه به اینکه پدرم بازنشسته شده بود و شرایط اعزام برایش سخت و دشوار بود اما خیلی پیگیر بود و تلاش زیادی کرد تا به جبهه مقاومت اعزام شود. پیگیریها بالاخره بعد از یکسال یا یکسال و نیم نتیجه داد و با تخصصی که در رسته زرهی تانک داشت برای نخستینبار در جبهه سوریه حضور پیدا کرد و فرماندهی محوری را در نزدیکی خانطومان، واقع در حومه شرقی حلب بر عهده گرفت و در مدت حضورشان در این منطقه، عملیاتهایی را هم انجام داد که در آخرین عملیات در 20 خرداد 1395 به فیض شهادت نائل آمد.
آرزوی هر کسی هست که بعد از بازنشستگی در کنار خانواده و فرزندان و نوهها باشد اما پدرم این شوق و عطش را داشت که در این جهاد شرکت کند. خیلی از آشنایان و دوستان به ایشان میگفتند که شما در دفاع مقدس و بعد از آن دِینتان را به اسلام و انقلاب ادا کردید و ضرورتی ندارد که در جبهه سوریه حضور پیدا کنید ولی این دلایل شوق او را کم نمیکرد.
حالات قبل از اعزام به سوریه
پدرم قرار بود در تاریخ مشخصی به سوریه اعزام شود اما وقفه چندماههای پیش آمد و او در آن تاریخ اعزام نشد. در این مدت که آماده اعزام بود با اینکه سن و سالی از او گذشته بود اما یک حالت نشاط و شادابی جوانی داشت و حالات روحی متفاوتی نسبت به قبل بر پدرم حاکم بود و نشان از آن داشت که میخواهد به آنچه در انتظارش بوده دست پیدا کند. هر چند ما که در کنارش بودیم این حالات را درک نکردیم ولی آشنایان و اطرافیان بعد از شهادت پدرم به این مسئله اذعان داشتند.
دستگیری از ولینعمتان انقلاب
سال گذشته چند روز مانده به ماه مبارک رمضان و قبل از شهادت پدرم، از منطقه با من تماس گرفت و یادآور شد که طبق سنوات گذشته در ماه مبارک رمضان کمک به خانوادههای کمبرخوردار فراموش نشود و به من که فرزند ارشد او بودم متذکر شد که این رویه را ادامه بدهم حتی محل برداشت هزینههای این امر را هم به من اعلام کرد. برای من جالب بود که ایشان در حالی که در سوریه است باز هم از این عمل خیر غافل نبوده است.
شهید منصوری با توجه به اینکه از سادات بود ارتباط ویژهای با حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) داشت. وی جزو هیئتامنای هیئت امام جعفر صادق (ع)نیشابور بود و فعالیتهای فرهنگی زیادی در حوزه شهر و هیئت انجام داد. در مراسماتی که در هیئت برگزار میشد ارتباط خاصی با حضرات معصومین خاصه حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) بر قرار میکرد و ما که با ایشان مأنوس بودیم این ارتباط عاطفی را درک کرده بودیم. البته دوستان و همرزمان شهید هم وقتی از خاطرات پدرم میگویند به این حالات شهید در دوران دفاع مقدس هم اشاره میکنند.
توجه به نماز اول وقت قفل شهادت را گشود
توجه ویژه به نماز اول وقت و اقامه نماز به جماعت و بجا آوردن نماز شب از ویژگیهای فردی پدرم بود و در این
زمینه برای ما الگو بود. حتی نماز صبح را هم سعی داشت که به جماعت و در مسجد اقامه
کند و این را هم به بقیه توصیه می کرد. خادم مسجد میگفت آقای منصوری قبل از نماز
صبح و برای اذان من را بیدار میکرد.
اگر بگویم فیض شهادتی را که خداوند به پدرم مرحمت کرد پاداش اقامه نماز اول وقت بوده است گزاف نگفتم. در کمک به دیگران، از همان مال کمی که داشت دریغ نمیکرد و خداوند هم به زندگی و مال او برکت میداد به طوری که هیچ وقت نیازمند کسی نشد و این یکی دیگر از ویژگیهای فردی پدرم بودم.
حمایت و پشتیبانی از ولایت توصیه پدرم بود
توصیههای پدرم هم حول ویژگیهای فردی او همچون سفارش به تقوی الهی، اقامه نماز و حمایت و پشتیبانی از ولی فقیه امام خامنهای بود که به انجام این امور تأکید داشت و خود نیز آنها را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود و برای ما و اطرافیان هم الگو شده بودند. دوستان پدرم میگویند مسائلی که در کشور پیش میآمد و برای رهبری انقلاب دغدغه بود شهید منصوری بابت این مسائل خیلی خون دل میخورد.
در تقسیمبندی که شهید حمید باکری در مورد رزمندگان بعد از دفاع مقدس داشت، شهید منصوری مصداق همان دستهای بود که مسائل را میبینند و خون دل میخورند.
آشنایی مردم با آرمانهای شهدا در گرو عملکرد شماست
شهید منصوری برای بهتر برگزار شدن مراسمهای گرامیداشت شهدا که به مناسبتهای مختلف و با هدف زنده نگداشتن یاد و خاطره شهدا برگزار میشد تاکید فراوان داشت. در یادواره شهدا که جوانترها کارها را انجام میدادند پدرم برای بهتر برگزار شدن این مراسمها، ستاد اجرایی را راهنمایی میکرد.
وی معتقد بود حالا که ما از کاروان شهدا جاماندهایم باید در انجام امور فرهنگی به گونهای عمل کنیم تا مردم با اهداف و آرمانهایی که شهدا داشتند آشنا شوند و بتوانند دنبالهرو این عزیزان باشند و به اهدافی که آنها دنبال میکردند دست پیدا کنند. این شهید والامقام برای تحقق این هدف تلاشهای زیادی در سطح شهر و در بین تشکلهای مردمنهاد انجام داد. او سعی داشت نهضت آگاهسازی مردم کامل شود تا به اهدافی که شهدا جان خود را برای آن فدا کردند دست پیدا کنند.
پدرم چون خود در دفاع مقدس حضور داشت نگاهش به مقوله دفاع مقدس نگاه ویژهای بود. وی بر خلاف گروهی که از حضور خود در دفاع مقدس پشیمان هستند به حضور 80 ماهه خود در جبهههای حق علیه باطل افتخار میکرد و میگفت اگر برایم امکان فراهم بود بیشتر از این در جبهه حضور پیدا میکردم.
من و دیگر فرزندان شهید سعی کردیم پدرمان را برای خودمان الگو قرار دهیم. او از همان کودکی ما را با تعالیم اسلامی آشنا ساخت. پدرم ما را به همراه خود به جلسات قرآن و نمازهای جماعت میبرد به نحوی که به صورت یک رویه، جزو زندگی ما شده بود.
مطمئنم سفر پدرتان بیبازگشت است
بعد از شهادت پدرم سعی کردم که توصیههایش را در خصوص اقامه نماز اول وقت عمل کنم و این خصوصیت شهید را سرلوحه زندگی خود قرار دهم تا هم مدیون خون شهدا نشوم و هم اینکه حداقل انتظاری که او از من داشته را برآورده کنم.
یکی از دوستان پدرم بعد از اعزامش به من گفت ای کاش نمیگذاشتید پدرتان عازم سوریه شود چون با شناختی که از او دارم مطمئنم که به شهادت خواهد رسید و علت این ادعا، حالات و روحیاتی است که شهید قبل از سفر داشت. ما هر چند حال و هوای پدرم را قبل از اعزام دیده بودیم اما بحث شهادت ایشان را جدی نگرفتیم.
حضوری طولانی در جبهه مقاومت
پدرم به خانواده گفته بود که رفتن من به سوریه به یک مدت زمان معینی محدود نمیشود و حضورم در سوریه مدت زمان زیادی طول خواهد کشید. او با این حرف میخواست خانواده آمادگی لازم را پیدا کند تا دوری او برایش سخت نباشد.
شهادت پدر برای همه ما یک شوک بود. از یک طرف ما مدتی در کنار پدر بودیم و از اخلاق و شخصیت وجودی او بهرهمند شده بودیم و با شهادت پدر دیگر او را در کنار خود نداشتیم و این مسئله ناراحت کننده بود و از طرفی هم از اینکه پدرم به آرزوی خود رسیده بود خوشحال بودیم.
طلب شهادت در نماز
وی همیشه در نمازش از خداوند میخواست که خداوند مرگش را شهادت قرار دهد. این مرگ با عزت را، آگاهانه انتخاب کرد و به آن هم رسید و این برای ما مایه افتخار است. با شهادت پدرم، گوهر با ارزشی را از دست دادیم و شهادت ایشان برای ما سخت و ناراحت کننده بود.
شهدا مسیر را نشان دادند
خواسته تمام خانوادههای شهدا این است که راه شهدا ادامه پیدا کند و پرچمی را که شهدا آن را علم کردند به زمین نیفتد. در اکثر وصیتنامههای شهدا به اطاعت از ولی فقیه، نماز و حجاب سفارش شده است و با این توصیهها، شهدا مسیر را برای ما ترسیم کردند و ما باید در این مسیر تا رسیدن به سرمنزل مقصود حرکت کنیم.
خاطرهای از تشییع سردار شهید منصوری
زمانی که خبر شهادت پدرم را به ما دادند مصادف بود با ماه مبارک رمضان که هوا هم بسیار گرم بود. چند روزی طول کشید تا پیکر شهید منصوری را به ایران و شهرستان نیشابور منتقل کردند.
در فاصله زمانی اعلام خبر شهادت پدر و انتقال پیکر مطهر او جلسات هماهنگی برای برگزاری مراسم تشییع و خاکسپاری و مجلس یادبود در شهرستان برگزار شد. در این جلسات مهمترین دغدغه ما این بود که مردم با حضور در کلیه مراسمها در هوای گرم دچار مشکل خواهند شد و همه تلاشمان را میکردیم تا تدبیری اندیشیده شود که مردم به زحمت نیفتند. در جلسات، نظرات متعددی داده شد اما هیچکدام تأثیر چندانی برای کم کردن از فشار مردم نداشت.
عصر روزی که قرار بود شبش پیکر پدرمان برای مراسم وداع، تشییع و خاکسپاری به نیشابور منتقل شود، هوا ابری شد و باران شروع به باریدن کرد. با خودم گفتم این اقتضای فصل بهار است و از کنار این قضیه به سادگی عبور کردم. اما نکته جالب این جاست که این روند روز بعد هم که روز تشییع بود ادامه داشت. آن روز ابرها آسمان را یکدست پوشانده بود و از طلوع تا غروب آفتاب هوا کاملاً ابری بود و باد خنک و ملایمی هم میوزید و نم نم باران هم میآمد.
در آن روز مراسمی با عظمت و در شأن شهید برگزار شد و مردم ولایتمدار نیشابور با حضوری پر شور در مراسم تشییع شرکت کردند. علیرغم اینکه از محل برگزاری مراسم تشییع تا محل خاکسپاری مسافت طولانی بود اما هیچکس احساس خستگی و تشنگی نکرد. با مشاهده این اتفاق به این حقیقت پی بردم که خود شهدا برای برگزاری مراسمهای خود شرایط را به گونهای فراهم میکنند که مردم شرکت کننده به زحمت نیفتند.
حضور در جبهه نظامی و فرهنگیما باید راه شهدا را ادامه بدهیم ولی اگر شرایطی پیش بیاید که در جبهههای نبرد حق علیه باطل حضور پیدا کنیم افتخاری است که اینگونه راه پدر را ادامه دهیم و اگر شرایط فراهم نشد حضور و مجاهدت در جبهههای فرهنگی در داخل کشور را باید بر خود لازم بدانیم. به نظر من جنگ فرهنگی اگر اهمیتش از جنگ نظامی بیشتر نباشد کمتر نیست.
بعد از پایان جنگ، شبیخون فرهنگی از خیلی جهات به ما ضربه زد و میطلبد جوانان این مرز و بوم به فرموده مقام معظم رهبری به عنوان افسران جنگ نرم در جبهه فرهنگی حضور پیدا کنند تا به حول و قوه الهی مجاهدین جبهه حق همانطور که در جنگ نظامی در طول دفاع مقدس و در جبهه مقاومت پیروز میدان شدند در این جبهه هم موفق و پیروز شوند.
در سایه این پیروزی است که اهدافی را که ما در انقلاب، آن را دنبال میکردیم و در رأس آنها اتصال این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) است دست یافتنی خواهد شد. باید بدانیم که زمینهسازی ظهور آخرین ذخیره الهی در گرو تداوم راه شهدا است.
امیدواریم توفیق زیارت مقام معظم رهبری که برای خانوادههای شهدا یک افتخار است هر چه زودتر نصیب ما شود.