مادر دو شهید لشکر فاطمیون:

شرمنده حضرت زینب (س) هستم

مادر شهیدان موسوی گفت: بعد از شهادت سید اسحاق یک شب بی‌قراری کردم تا اینکه شب در عالم خواب بی‌بی حضرت زینب (س) را دیدم که فرمودند من در یک روز 72 شهید دادم شما فقط اسحاق را دادید و من از خجالت نتوانستم سرم را بالا بگیرم، زبانم قفل شده بود.
کد خبر: ۲۴۳۵۲۱
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۶:۲۷ - 14June 2017
شرمنده حضرت زینب (س) هستمبه گزارش دفاع پرس از مشهد، مادر شهیدان سید اسحاق و سید محمد موسوی از رزمندگان لشکر فاطمیون، دو پسر خود را در راه دفاع از حرم آل‌الله تقدیم کرده است و یکی از پسران دیگرش مدال جانبازی در جبهه مقاومت را بر سینه دارد و دیگری هم رزمنده میدان مبارزه با پرچمداران اسلام انگلیسی است.
 
این مادر صبور فرزندانش را اینگونه روایت می‌ کند: پنج فرزند پسر داشتم که یک فرزندم به اسم سید اسحاق موسوی شهید شد، فرزندم دیگرم به اسم سید محمد موسوی مفقودالاثر شد، یک فرزندم جانباز و یک فرزندم به نام سید مهدی موسوی در حال حاضر رزمنده جبهه سوریه است.

وی با بیان اینکه دامادم در جبهه است گفت: سید اسحاق کارش شناسایی بوده و سید مهدی کارش تخریب، فرزند شهیدم مجرد بود، فرزند مفقودالاثرم سه فرزند دختر دارد و فرزند مدافع حرمم به تازگی پدر شده است.

مادر صبور شهیدان موسوی با ذکر این مطلب زمانی که سید اسحاق برای نخستین‌بار می‌خواست اعزام شود من و پدرش به شدت مخالفت کردیم،‌ ادامه داد: اتفاقا محرم بود من و پدرش می‌خواستیم برویم هیئت، سید اسحاق جلو ما را گرفت و گفت نروید، ما تعجب کردیم و گفتیم سید تو که از بچگی هیئتی هستی، اهل مسجدی، چه شده که این حرف را می‌­زنی؟ گفت برای شما چه فرقی می‌ کند که بروید یا نروید وقتی اجازه نمی­‌دهید از ما از خواهر امام حسین‌(ع) دفاع کنم.

این حرف سید اسحاق جرقه بیداری معرفتی ما شد و با رضایت کامل راهی سوریه شد.

سید اسحاق از خوشحالی تمام محله را شیرینی داد. چهار مرحله به سوریه اعزام شد که هر مرحله دو ماه طول کشید. مرحله سوم که برگشت خیلی بی‌تاب بود می­‌گفت مادر من لیاقت شهادت را ندارم. تا این که برای مرحله چهارم اعزام شد و در این مرحله خبر شهادتش را برای ما آوردند و هنوز پیکرش نیامده است. 

بعد از شهادت سید اسحاق یک شب بی‌قراری کردم تا اینکه شب در عالم خواب بی‌بی حضرت زینب (س) را کنار خود دیدم. بی‌بی فرمودند: «من در یک روز 72 شهید دادم شما فقط اسحاق را دادید...» بعد از این کلام حضرت زینب (س) این قدر شرمنده شدم که از خجالت نتوانستم سرم را بالا بگیرم، زبانم قفل شده بود.

صبح که بیدار شدم از خدا و حضرت زینب (س) معذرت‌خواهی کردم. از آن روز به بعد آرامش عجیب و باور نکردنی به من روی آورد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار