اوج گیری نهضت و انقلاب اسلامی به رهبری امام با دوران سربازی حسین همزمان شد و در آن شرایط حساس با توجه به جو حاکم تصمیم گرفت به اتفاق جمعی از دوستانش با صلاحدید روحانیت مبارز در لباس سربازی به حمایت از نهضت امام برخیزد. به همین دلیل وظیفه ارتباط روحانیت و پادگان را بر عهده گرفت و ضمن شرکت مخفیانه در راهپیماییها، حقوق و مزایای خود را به حساب تعیین شده از طرف روحانیت واریز مینمود و به دلیل فعالیت به نفع انقلاب و پخش اعلامیههای امام در داخل پادگان بازداشت و زندانی شد و سرانجام در روز 22 بهمن با اتفاق دوستان با نصب پارچههای سفید و گفتن تکبیر و گشودن انبارهای اسلحه به تسخیرکنندگان پادگان یاری رساند.
پس از پیروزی انقلاب مسئولانه و دلسوزانه در شرایطی حساس با گروهی از دوستان داوطلبانه و برحسب وظیفه شرعی حفاظت و اداره امور تامینی شهر و مبارزه با ضدانقلاب را بر عهده گرفت و در این راه شبانه روز تلاش کرد.
با آغازجنگ تحمیلی با وجود رفاه و همه امکاناتی که در اختیار داشت داوطلبانه با پیوستن به بسیج مستضعفین به جبهههای غرب کشور اعزام گردید. انگیزه عبدالحسین در این هدف چیزی نبود جز رضای خدا و انجام تکلیف شرعی.
عبدالحسین در طول دو سال نبرد با متجاوزین، مسئولیتهای سنگین و ماموریتهای خطیری بر عهده گرفت. ارتفاعات و دشتهای آزاد شده و خونرنگ مناطق غرب در جبهههای گیلانغرب، آوزین، سیاه کوه، چرمیان، میان تنگ، قصر شیرین، سومار و مندلی، گواه راستین این ادعا هستند.
این فرزند پاکباز اسلام و عاشق امام سرانجام در عملیات «مسلم بن عقیل(ع)» در تاریخ بیست و پنج آبان 1361 به هنگام یورش به قلب دشمن با قلبی آکنده از ایمان به اسلام و رهبر و رهائی مستضعفین درجبهه سومار (مندلی) به فیض شهادت نائل آمد.
پیکر پاک آن شهید پس از یک شبانه روز در میدان جنگ با کوشش و فداکاری همرزمانش به پشت جبهه منتقل و با تجلیل فراوان توسط امت مسلمان و پیرو خط امام در کنگاور و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
فرازی از وصیتنامه شهید عبدالحسین سمیعی:
...ای خدا تو شاهد باش برای تکلیف شرعی به جبهه آمدم نه برای پست و مقام و برای انجام تکلیف شرعی مسئولیتهایی قبول نمودم و برای پیروزی اسلام، راه سرخ حسینی را انتخاب نمودم.
از شما عزیزان می خواهم که مرا حلال کنید و اگر برایتان مقدور است به جبهه بیائید و امام امت را یاری کنید. از شما پدر و مادر عزیزم که در زندگی شما را خیلی اذیت کردم و همیشه شما به فکر من بودید؛ مرا حلال کنید.
و از تو محمد، برادر عزیزم میخواهم که سلاح آغشته به خونم را برداری و در صف رزمندگان اسلام علیه کفار بجنگی و از شما خواهرانم میخواهم زینبوار زندگی کنید و مادربزرگ عزیزم که من بسیار مدیون تو هستم و برایم زحمت زیادی کشیدی و درکودکی راهنمای من بودی و مرا به مسجد میبردی و راه اسلام را از کودکی به من آموختی میخواهم مرا حلال کنی و در پایان میخواهم به وصیتم که نوشتهام عمل نمائید.
به امید زیارت کربلا و نجف اشرف و پیروزی رزمندگان اسلام در جبهههای حق علیه باطل.
انتهای پیام/