آنها که ابوحامد را نمیشناسند و مدام میگویند چرا فاطمیون در سوریه میجنگند و در افغانستان نمیجنگند باید بدانند که ابوحامد قبل از جنگ در سوریه در افغانستان و ایران نیز میدان نبرد را تجربه کرده بود.
او یکی از فرماندهان ارشد در سالهای جهاد افغانستان بود و بعدها در هشت سال دفاع مقدس ایران نیز حضور فعال داشت. برای ابوحامد و امثال او، مرزهای جغرافیایی معنایی ندارد و آنچه مطرح است، مرزهای عقیدتی است و نه هیچ چیز دیگر.
اگر روزی داعش در افغانستان بخواهد علیه شیعه مظلوم قد علم کند، مطمئن باشید که دلاوران فاطمیون در خط مقدم خواهند بود. اگر روزی در افغانستان آتش جنگ در بگیرد، باز خواهید دید که چه کسانی در راه دفاع از ناموس و خاک وطن جانفشانی می کنند.
برای زنده نگهداشتن یاد این فرمانده دلاور به خاطراتی از زبان همرزمان شهید اشاره خواهیم داشت.
باید از کنار فرات برسیم به عراق
یکی از طرحهای ابوحامد برای بچههای فاطمیون در جنگ سوریه این بود که جبهه سوریه را از منطقه عملیاتی اثریا ، رود فرات به جبهه عراق وصل کند.
همیشه میگفت: آرزو دارم اگر خدا بخواهد، بچههای فاطمیون وقتی به سوریه میآیند سی روز به حضرت زینب (س) خدمت کنند بعد از طریق محور شهر رقه و رود فرات به عراق بروند و سی روز دوم رو در خدمت امام حسین (ع) باشند؛ بعد از آنجا برای مرخصی به پا بوس امام رضا (ع) بروند. اوایل فکر میکردم این فکر حاجی فقط شکل و بوی قشنگی داره، ولی بعدها فهمیدم که این آرزوی ابوحامد برای فاطمیون در اصل بهترین تاکتیک نظامی علیه دشمن هست.
من برای خدمت آمدهام
همیشه خودش رانندگی میکرد. هیچ کسی ندیده بود که حاجی از راننده استفاده کند. میدیدم که بعضیها برایشان این قضیه جای سوال بود؛ حتی برای خودم هم این سوال پیش آمده بود. شهید توسلی فرمانده مجموعهای به نام فاطمیون با این همه مشغله کاری چرا خودش همیشه رانندگی می کند؟
بالاخره فرماندهای در این سطح نباید خودش پشت فرمان مینشست. بیشتر مسئولین در رده او به غیر از راننده یکی دو نفر محافظ هم همیشه همراهشان است. خیلیها وقتی از ابوحامد میپرسیدند: «حاجی چرا خودت رانندگی میکنی؟» در جواب میگفت: «من کمرم درد می کند و روی صندلی کناری نمی توانم بنشینم، صندلی راننده برایم بهتر است، تازه توی مسیر حوصلهام هم سر نمیرود، و سرگرم میشوم».
ولی این جواب حاجی برای من قانع کننده نبود؛ در یک مسیری تنها شدیم. از او سوال کردم و جواب داد: «من خودم برای خدمت آمدهام اینجا، نیامدهام که کسی را به خدمت بگیرم. مسئله مهمتر اینکه میترسم وقتی کسی به عنوان راننده کنارم باشد؛ خدایی ناکرده غرور به من امان ندهد و برای یک لحظه فکر کنم آدم بزرگی هستم».
بعضی مسائل خیلی ناچیز و پیش پا افتاده، نشان دهنده روح بزرگ بعضی از انسانها است.
ماجرای پوتین ابوحامد که هدیه به یکی از رزمنده های خط شد
به پوتینهایش نگاه کردم و گفتم: «حاجی شما فرمانده یک لشکر هستید، این چیه پوشیدید، یک لحظه صبر کنید». میدانستم شماره پاهای ابوحامد با پاهای خودم یکی است، یک جفت پوتین که یکی از دوستان برایم هدیه آورده بود را به ابوحامد دادم.
چیزی نگفت، همان جا پوتینها را به پا کرد، میخواستم پوتینهای قدیمی را دور بیندازم قبول نکرد در پلاستیک گذاشت و همراه خود برد. یک هفته بعد با کمال تعجب دیدم که دوباره همان پوتین های قدیمی را به پا کرده بود. گفتم: «حاجی از پوتینهای جدید خوشتون نیامد»؟
سریع گفت: «نه اتفاقا خیلی هم خوب بود، ولی جایی برای نماز رفته بودم وقتی آمدم بیرون پیداشون نکردم و خندید». بعدها فهمیدم همان روز وقتی برای سرکشی به خط میرود، پوتین ها را به یکی از برادران در خط میدهد.
پیگیری مسائل فاطمیون حتی در مرخصی
بیست و دو یا سه روز بود که ابوحامد رفته بود مرخصی و جای خالیش خیلی احساس می شد. بعد از این همه مدت توی منطقه بودن، حقش بود که یه سری به خانواده بزند و به دور از استرس و دلهره و بار سنگین مسئولیت چند روزی رو به بچههایش بپردازد.
به سختی از پس امور بر میآمدیم. یک روز بالاخره توانستم با شهید توسلی تلفنی صحبت کنم. گفتم:«حاجی دلمون برات تنگ شده نمیخواهی از خانواده دل بکنی و زودتر برگردی؟» خندید و گفت: «فردا اگر خدا بخواهد قرار است به مشهد بروم». تعجب کردم، گفتم مگر تا حالا کجا بودی حاجی؟ گفت: «رفته بودم به چند تا از خانواده شهدا و برادران جانباز سر بزنم و به یکسری از مشکلاتشان رسیدگی کنم!!!»
بعد از این تماس، یک هفته بعد برگشت منطقه و ما خیلی خوشحال شدیم. ولی با یک حساب سر انگشتی می شد فهمید، حاجی بعد از هفت ماه کار سخت در منطقه و دوری از خانواده فقط چهار روز پیش خانواده بوده است.
فرماندهی که دوست رزمندهها بود
همه تصوراتم تا پیش از اعزام نسبت به جنگ این بود که؛ ما باید همیشه زیر توپ و خمپاره باشیم. با خودم میگفتم جنگ آن جا چنان شدید است که تا از راه میرسیم باید در خط مقدم شروع کنیم به جنگیدن. مطمئنا هم من اصلا دیده نمی شوم که حال بخواهم فرمانده را ببینم یا حتی با او برخورد داشته باشیم.
در تصوراتم بود که اصلا فرمانده را نمیبینم و اصلا وقت نخواهند کرد که به امثال ما سر بزنند. اما زمانی که وارد سوریه شدیم فهمیدم جنگی که تصور میکردم نیست. با اینکه فکر می کردم نمی توانم فرمانده را ببینم ولی در همان بدو ورود در فرودگاه، شهید توسلی را ملاقات کردم و چند روز بعد فهمیدم که فرمانده فاطمیون است.
در فکرم یک ارتباط سرباز و فرماندهی بود. اینکه او برخورد سنگینی خواهد داشت و مثل یک فرمانده ارتشی عمل میکند و همان برخورد سرباز و فرماندهی بر ارتباطات حاکم است. ولی هنگام ورودمان به سوریه و اینکه فهمیدم شهید ابوحامد فرمانده فاطمیون است تصوراتم عوض شد؛ این فرمانده کسی که فکر میکردم نبود.
به قدری با نیروهای خاکی و دوست بود و دوشادوش بچهها در سنگر کار میکرد و با همه شوخی و مزاح داشت که هیچ کس تصور نمیکرد فرمانده باشد
به گزارش دفاع پرس، شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده تیپ فاطمیون در 9 اسفند ماه 1393 در جریان آزادسازی تل قرین به همراه «رضا بخشی» جانشین فرمانده لشکر فاطمیون آسمانی شد.
انتهای پیام/