شربت و شیرینی، ولیمه بازگشت شهید رفیعی به خانه بود
روز گذشته مردم شهر مشهد به مناسبت شناسایی پیکر سردار شهید ابوالفضل رفیعی به دیدار خانواده این شهید رفتند. عطر گلاب، شربت و شیرینی به یاد همه میآورد که باید شادمان از بازگشت سردار بود، هر چند اگر با پاهای خود راه را طی نکرده باشد.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، عصر دیروز به مناسبت شناسایی پیکر شهید ابوالفضل رفیعی پس از 34 سال، مردم شهیدپرور مشهد و مسوولان بنیاد شهید این شهر به دیدار خانواده سردار شهید رفیعی شتافتند و با عزاداری و نوحهخوانی، اندوه خود را از سالهای سخت هجران ابراز کردند.
پیکر این سردار شهید که چند سال پیش از در دهه فاطمیه تفحص و به عنوان شهید گمنام در جوار مسجد حضرت زهرا(س) واقع در دانشگاه فردوسی مشهد، به خاک سپرده شده بود، باید پذیرای سوز سینه خانواده سردار میشد و این همه سال درد جدایی را پایان میداد.
شربت و شیرینی، ولیمه بازگشت شهید ابوالفضل رفیعی به خانه بود
از ابتدای کوچه بینادل، نوای پرسوز مداح، دلها را به پیشواز و استقبال قدمهای پاک سردار شهید وطن میبرد، ساختمان سه طبقه منزل ایشان، سیاهپوش شده بود و صاحبان عزا، جلوی در به استقبال دوستداران و منتداران این شهید ولی نعمت ایستاده بودند، عطر گلاب، شربت و شیرینی، به یاد همه میآورد که باید شادمان از بازگشت سردار بود، هر چند اگر با پاهای خود راه را طی نکرده باشد و جسمش بیجان شده باشد، حتی اگر فرصتی برای وداع عزیزانش نمانده باشد و بیخداحافظی دفن شده باشد.
شربت و شیرینی برمیدارم و همراه سیل جمعیت از پارکینگ منزل به سمت راه پله میروم، سردار چه خانه کوچکی دارد، چقدر ساده میشود تمام اعضای خانواده را در همین ساختمان سه طبقه اما کوچک و بیآلایش دور هم جمع کرد، نه مبلمانی، نه تجملات و زیورهای گرانقیمت اما متعارف این روزگار و نه پذیرایی پرتکلفی دیده میشد، همه چیز در اوج سادگی و با کمترین زرق و برق برگزار شده بود، درست به همان شکلی که از یک پیرو راستین مرام روح الله، امام راستین امت، انتظار میرود.
خانواده شهید را میشد از داغ دلی که در چشمانشان حلقه زده بود، شناخت، داغی که 34 سال سینههاشان را سوزانده بود و شاید شنیدن خبر شناسایی عزیز گمگشتهشان، مرهمی شده بود بر زخم عمیق این همه سال دوری و سردرگمی که هیچ کدام نمیدانستند منتظر بازگشت فرزند، همسر، پدر و برادر خود باشند یا آمادگی شنیدن خبر شهادت عزیزشان را در خود محیا کنند.
سوز جگر، مهر میآورد
این همه مهر از کجا میآمد، با شنیدن چنین خبری که تمام امیدها برای بازگشت سردار را به یاس تبدیل کرد، با داغی که آرام نگرفته، شعلهور شد و در تمام این سالها روح و جان این خانواده را رها نکرد که قویتر شد، فرزندانی که انتظارشان این گونه پاسخ یافت و نوههایی که نمیدانند پدربزرگی که شهید است و شهیدی سردار است، یعنی چه؟ چطور این همه عشق و قدردانی و مهر دارند نسبت به ما مردمی که بعضیهایمان، فقط این موقعها سروکلهمان پیدا میشود برای تسلیت گفتن و ساکت کردن عذاب وجدان درونمان و باز غیب میشویم و پی دنیا و آرزوهای دور و دراز خود میرویم.
گلهای نبود، هر چه بود لطف و صفا بود، همه دور هم جمع شده بودند و بیهیچ حرفی، یکرنگ شدند، رنگ اشک! همه به رنگ اشک درآمده بودند، سردار همه این مردان و زنان داغدار، چند سال پیش بر روی دست خیل جمعیت دانشجویان دانشگاه فردوسی، تشییع شده بود اما با آنکه از اشکها و حسرتها خیابانهای دانشگاه، راهشان را به آسمان باز دیده بودند، غریب بود.
مردم اشک میریزند و این همسر و دختران و پسران سردار هستند که مردانگی را از او به یادگار دارند و همه را آرام میکنند، مداح میخواند و خانواده بزرگوار سردار ابوالفضل رفیعی، اشک از گونه تبدار جماعت، پاک میکنند.
دلها که آماده شد، چشمها به دهان پسر سردار دوخته میشود و او نیز حجت را تمام میکند و میگوید: اگر دعای ما خانوادههای شهدا را میخواهید، گوش به فرمان رهبرتان باشید، آنگاه که پشتیبان ولایت فقیه بودید، بدانید که دعای خانوادههای شهدا، بعد از هر نماز، بدرقه راه شماست، اما اگر خلاف فرموده امام امت(ره) حرکت کردید یا کوتاهی از شما سرزد، بدانید که بعد هر نماز جز نفرین برای شما نخواهیم داشت، ما هیچ جز این از شما نمیخواهیم، نمیخواهیم به دیدارمان بیایید، به احترام شما نیاز نداریم به آغوش و دیدهبوسی و کمک شما نسبت به شخص خودمان، نیازی نداریم، تنها خواسته ما پیروی، پشتیبانی و فرمانبرداری شما از رهبر فرزانه انقلاب اسلامی است و این از هرچیزی برای ما ارزشمندتر است.
اینها را با قدرت و اطمینان میگوید و حاضران را با وظیفهای سنگین و الهی پیوند داد، صدای تکبیرها، طنینانداز شد و مراسم به پایان رسید، بانوان به دیده بوسی و عرض تسلیت به خانواده سردار ابوالفضل رفیعی رفتند و با سپاسگذاری بیپایان این خانواده گرانقدر بدرقه شدند، آقایان نیز به بدرقه مسوولان بنیاد شهید و سرداران و همرزمان این شهید بزرگوار شتافتند.
خانه گرم شده بود و سیل جمعیت در تلاش بود تا راه خود را پیدا کند، یکی به دستبوسی میرفت، دیگری نصیحت میخواست، آن یکی میخواست بیشتر درباره شهید بداند و تمام این شور همراه با شعور به پاسخی گرم و گویا از خانواده سردار، سیراب میشد.
خانواده شهید ابوالفضل رفیعی آماده بودند تا به همراهی مردم، راهی مزار شهدا دانشگاه فردوسی شوند تا پس از گذشت سه دهه با پاره جگر و بزرگ خاندانشان، دیداری تازه کنند.
هنوز معبرهایی به قله پر فیض شهادت وجود دارد
به دنبال یکی از همرزمان سردار شهید، عباس پارسایی می روم و با او به گفتوگو مینشینم، او خود را بسیجی دوران دفاع مقدس میداند و میگوید:در سال 62، در عملیات خیبر همراه شهید بودم، شبی حوالی ساعت یازده به همراه شهید رفیعی و حمید آزمایش که شهید آزمایش با اصابت مستقیم گلوله به گردنشان، شهید شدند و پس از ایشان، حدود 200 متر جلوتر رفتیم و تیری به پیشانی سردار رفیعی اصابت کرد و او نیز شهید شد، من هم در این جریان به اسارت نیروهای عراقی در آمدم و پس از هفت سال اسارت به میهن بازگشتم، امروز با پیدا شدن پیکر این شهید بزرگوار، دانستیم که راه ایشان ادامه دارد و هنوز معبرهایی به قله پر فیض شهادت وجود دارد.
پس از 34 سال پیکر این شهید برای خانواده شناخته شد، در سال 90 در منطقه عملیاتی خیبر، پیکر شهید پیدا شد اما قابل شناسایی نبود و به همین دلیل تحت عنوان شهید گمنام در مزار شهدا دانشگاه فردوسی، در ایام فاطمیه تشییع شد.
عباس پارسایی میگوید: شهید رفیعی، پیش از هر چیز یک طلبه بود، هم طلبه و هم پاسدار بود، قبل از پیروزی انقلاب به عنوان یک نیروی انقلابی فعالیت میکرد و در مبارزات سهیم بود، پس از پیروزی انقلاب نیز به کمیته انقلاب و گشتهای شبانه و مبارزه با منافقین جلاد، ملحق شد و پس از آن نیز از همان ابتدای دفاع مقدس در جبهههای کردستان حضور یافت و بعد در جبهه تنگه چزابه، عملیات والفجر مقدماتی، والفجر یک، 3 و 5 و پس از آن هم در عملیات خیبر، جهاد کرد تا به شهادت رسید و این گواهی بر زندگی سراسر مجاهدانه آن شهید بزرگوار است که در کتاب علقمه که درباره شهید سردار ابوالفضل رفیعی نگاشته شده، میتوان بخشی از آن چهره انقلابی را رونمایی کرد.
از عباس پارسایی، آزاده فروتن دفاع مقدس که جز در وصف سردار، هیچ نگفت و خود را غرق در بزرگی او میدانست، خداحافظی میکنم و همراه جمعیت به بدرقه خانواده شهید رفیعی میروم، صاحبان خانه رفتهاند اما در خانه باز است و مردم هنوز شیرین کام میشوند از شربت گلاب و شهد شیرینی که نمودی از کرم صاحبخانه است.