به گزارش دفاع پرس از خراسان شمالی، «اصغر فرهادی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس خراسان شمالی است، که مدت 45 ماه در جبهههای حق علیه باطل به دفاع از وطن پرداخت.
وی در بخشی از خاطرات خود در کتاب «خاکیان افلاکی به روایت نسل سومیها» آورده است:
زمستان سال 59 بود دو سال بعد از پیروز انقلاب اسلامی، زمان قائلههای قومی و قبیلهای کردستان، سیستان، گنبد و رشت، همراه عدهای از برادران بسیج شهرستان، از پادگان امام حسن تهران، با اتوبوس از مسیر قزوین ـ زنجان وارد شهرستان بیجار شدیم.
شب را در آنجا استراحت نمودیم. صبح روز بعد یک کاروان نظامی به عنوان محافظ ما را تا شهر سقز همراهی نمود و پس از سازماندهی از آنجا ما را در ارتفاعات پاسگاه «سنته» از توابع شهرستان به همراه اکثر بسیجیان اسفراین مستقر نمودند.
ماموریت ما زمستان را هم در بر گرفت. برف فراوان و سرمای زمستانی، سنگرهای خاکی 1.5 در 2 متر ما را در خودش جای داد. در روزها و شبهای پر خاطره، این ماموریت آغاز شد. در غروب یکی از روزهای زمستان که از چند روز قبل برف سنگینی باریده بود صدای شکستن یخ زیر چکمههای دلاوران بسیج فضای خاموش شب را میشکست، گروه توپخانهای که در پاسگاه سنته پایین پای قله استقرار ما، چند گلوله توپ به هدف نامعلوم برای ما شلیک شد. پیام رسید گروههای استقراری آماده باشید، کوموله و دمکرات از گروههای ضد انقلاب، جلوی جاده را بستهاند. بار تریلیها و کامیونهایی که برای مردم حمل میشدند، تخلیه و خیلی از رانندگان را دستگیر نمودهاند.
به دو دسته تقسیم شدیم. عدهای برای حفاظت پایگاه و عدهای دیگر در معیت برادران پاسگاه به محل درگیری رفتیم. وقتی به محل درگیری رسیدیم با تعقیب و گریز دشمن، هوا تاریک شد. گروهها به علت تاریکی هوا همدیگر را گم کردند.
ماشین حمل نیرو که از این نفربرهای پاسگاه بود از ترس اینکه در شب در کمین دشمن نیافتد، به پایگاه برگشته بود. اطراف کلاه نیروها از یخ قندیل بسته بود به طوری که یخ لباسها با سرنیزه اسلحه تمیز میکردیم. فاصله ما با پایگاه 5 کیلومتر بود و به راه و محل ماموریت هنوز خوب توجیه نشده بودیم فقط با اشاره با همدیگر صحبت میکردیم مسیر را به صورت تخمینی برگشتیم فاصله نفر اول با نفر آخری که به پایگاه رسیده بود 1.5 ساعت بود در راه برگشت هر کس با خود دعایی زمزمه میکرد.
هیچکس از دشمن صحبت نمیکرد، گویا خداوند محافظی برای رزمندگان گمارده بود، هر یک از افرادی که به پایگاه میرسیدند میخندیدند گویا یخهای چسبیده به لباس آب گرم است. صبح روز بعد ماموریت پاکسازی شروع شد. خیلی از منافقین از همان محلههایی که ما در همان شب عملیات عبور کرده بودیم دستگیر شدند. بازمانده بار کامیونها در همان محله پیدا شد. اسرا در همان محله ردیابی شدند. در این ماموریت گویی خداوند دشمن را کور کرده بود.
انتهای پیام/