خاطرات تلخ عملیات «رمضان» هنوز در ذهنم وجود دارد/ اسلام به این خون شهدا احتیاج دارد

«احمد دواتگر» جانباز و آزاده هشت سال دفاع مقدس گفت: با کمک شهید «ولی الله استرآبادی» (اعزامی از گرگان)، او را از روی زمین بلند کردم، شکمش با تیر دوشکا پاره شده بود، لبخندی زد و با همان چهره‌ی مظلومانه و دوست داشتنی‌اش با صدای آرام گفت: «چیه دواتگر؟ نترس چیزی نشده. اسلام به این خون‌ها احتیاج دارد.»
کد خبر: ۲۴۷۶۵۸
تاریخ انتشار: ۲۳ تير ۱۳۹۶ - ۲۳:۵۴ - 14July 2017

اسلام به این خون شهدا احتیاج دارد به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، به مناسبت فرا رسیدن سالروز عملیات رمضان در ۲۳ تیر سال ۱۳۶۱، «احمد دواتگر» جانباز و آزاده هشت سال دفاع مقدس خاطره‌ای را به خبرگزاری دفاع مقدس در مازندران ارسال کرده است که در ادامه آن را می‌خوانید.

در طول هشت سال دفاع مقدس، عملیات‌های مختلفی توسط رزمندگان اسلام برای حفظ استقلال، امنیت، تمامیت ارضی و در یک جمله حفظ و بقای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که آن بزرگ معمار انقلاب حضرت امام خمینی (ره) بنا نهاده بود، شکل گرفت که برخی از آن‌ها با مشکل روبرو شد، اگر چه تعداد این عملیات‌های ناموفق به بیش از تعداد انگشتان دست نمی‌رسد، اما هر کدام از آن‌ها ناگفته‌های زیادی را با خود به همراه دارد، یکی از این عملیات‌های ناموفق، عملیات «رمضان» بود که خاطرات تلخ آن تا به امروز در ذهن این حقیر باقی مانده است.

در سال‌های اخیر فاز عملیات ناموفق «کربلای ۴» و شهدای مظلومش بارها سخن به میان آمده است، اما کمتر از عملیات رمضان و محاصره شدن گردان‌های عمل کننده و همچنین مشکلاتشان در منطقه «شلمچه» و «پاسگاه زید» گفته شده است، نمی‌دانم شهدای این عملیات از خدای خود چه خواسته بودند که همچنان غریب و مظلوم باقی مانده‌اند...

بگذریم

برای اولین بار بود که گرمای بالای ۵۰ درجه خوزستان را تجربه می‌کردیم، گرمایی که با رطوبت بسیار زیاد شهر اهواز، نفس کشیدن را برایمان با مشکل روبرو کرده بود.

خوب به یاد دارم که بعد از عملیات «بیت المقدس» به همراه نفرات باقی مانده از گردانمان به گردان دیگری (گردان ابوالفضل - گروهان ۴) منتقل شدیم، گردانی که قالب نیروهایش از بچه‌های استان اصفهان و از شهرهای «درچه»، «شاهین شهر» و... بودند و تنها جمع کمی از بچه‌های مازندران، گلستان، گیلان و تهران در این گردان حضور داشتند.

چند روزی بود که در شلمچه به عنوان خط نگه دار مسقر بودیم با ورودمان به پایگاه شهید بهشتی اهواز (مقر اصلی تیپ کربلا در آن دوران) حال و هوای خاصی میان بچه‌ها شکل گرفته بود، حال و هوایی که نشان از شکل گیری عملیات گسترده در آینده‌ای نزدیک را نوید می‌داد. در واقع از فضای معنوی حاکم در نماز و یا مراسم پرفیض دعای کمیل و یا دعای توسل در میدان صبحگاه تیپ کربلا می‌توانستنی این مهم را تشخیص دهی.

آن روزها، در پایگاه شهید بهشتی یک نمازخانه مستقلی که همه نیروها بتوانند در آن نماز بخوانند، وجود نداشت، لذا میدان صبحگاه بهترین مکان برای اقامه نماز بود، اما یک مشکل جدی وجود داشت و آن این بود که گرمای هوا، زمین میدان صبحگاه را چنان گرم می‌کرد که انگار وارد فضایی شده‌ای که بایستی پایت بسوزد...

یادم می‌آید چند شب قبل از عملیات، اعلان کرده بودند که به مناسبت شهادت آیت‌الله صدوقی، مراسم دعای کمیل توسط برادر حاج «صادق آهنگران» در تیپ نجف اشرف اجرا می‌شود. خدایی عجب شبی بود آن شب...  اگر چه ۳۵ سال از آن زمان می‌گذرد، اما نوحه‌ای که ایشان در آن مراسم معنوی خوانده بود را خوب یادم است، نوحه‌ای که ابتدایش با این متن شروع می‌شد:

 «آه صدوقی کشته شد، با لب عطشان و...»

در خاطرم هست که ماه مبارک رمضان بود، ولی هوای گرم تیرماه در اهواز نتوانست مانع از روزه گرفتن ما شود، با همه آن گرمای نفس‌گیر و طاقت فرسا، روزه گرفتن هم لذت و صفای خاص خودش را داشت. بگذریم، چند روزی گذشت تا آنکه در روز ۲۳ تیرماه، فرمانده گردان ما حاج «علی فردوست» دستور حرکت به سمت منطقه عملیاتی شلمچه را صادر کرد.

پس از طی مسیر جاده اهواز به خرمشهر به شلمچه رسیدیم، خدا رحمت کند جانشین گروهان‌مان شهید «احمد کاکا» و معاون گردان‌مان شهید «سید علی امامی» را که آن روز آرام و قرار نداشتند، دائما از این نقطه به آن نقطه می‌رفتند تا خدای ناکرده اتفاقی برای بچه‌ها پیش نیاید.

هنوز هوا روشن بود که شام را به ما دادند، با تاریکی هوا نمازمان را نیز در سکوت مطلقی که همه‌ی منطقه را فرا گرفته بود، خواندیم.

کسی نمی‌دانست ساعاتی بعد، این سکوت معنادار با ریخته شدن خون بهترین یاران و فرزندان خمینی کبیر شکسته خواهد شد، هنوز دقایقی از خواندن آن نماز که مخصوص شب‌های عملیات بود، نگذشته بود که گردان خط شکن به سمت خطوط دشمن حرکت کرد، گردان ما پشتیبان این گردان بود، به ما گفته بودند آماده باشید. یادم است که با شهید «حسین دلدار» و شهید «احمد نصرت‌الدین» از «محمودآباد» گرم صحبت بودم که به یک باره کل منطقه عملیاتی با صدای منفجر شدن مین‌های منور موجود در جلوی خطوط دشمن، روشن شد.

می‌دانم شاید گفتنش آسان باشد، اما باورش برای کسانی که فضای شب‌های عملیات را حس نکرده‌اند، بسیار سخت است، اما واقعیتی است که نمی‌شود آن را انکار کرد تا چشم کار می‌کرد آتش بود و آتش، همزمان هواپیماهای دشمن نیز با پخش منور فضای منطقه عملیاتی را همانند یک روز آفتابی روشن کرده بودند، بچه‌ها به شوخی به یکدیگر می‌گفتند «ظاهرا منورهای دشمن امشب با ما یار نخواهند بود.»

 همراه با روشن شدن منطقه توسط منورهای بالای سرمان، آتش سنگین تیربار و آرپی جی عراقی‌ها بر روی میدان متمرکز شد.

در چنین لحظاتی بود که دستور حرکت به سمت خطوط دشمن صادر شد، ابتدا فکر می‌کردیم خط شکسته شده است، در زیر آتش سنگین تیربارهای دشمن که هنوز برخی‌هایشان خاموش نشده بود، به میدان مین وسیعی رسیدیم که واقعا وحشتناک بود، زیرا در آن‌جا با صحنه‌های دلخراشی روبرو شدیم که گفتنش بسیار سخت است، یادم است توی میدان مین و در آن لحظات نفس گیر و دشوار، شهید حسین دلدار به بنده گفته بود: «دواتگر یواش چه می‌کنی؟ سعی کن روی دست و پاهای قطع شده شهدا و مجروحین پا نگذاری.»

خلاصه به هر طریقی که بود خط شکست اما صبح که شد، خودمان را در محاصره تانک‌های دشمن دیدیم، این لحظات در واقع چیزی شبیه به نبرد تانک با شکارچیان تانک بود، صدها تانک در محوری که در آن قرار گرفته بودیم روبروی ما قرار داشت آن هم در دشت باز لذا چاره ای جز عقب‌نشینی وجود نداشت.

در حین عقب‌نشینی معلم شهید «حسن تصفیه» از ساری که انسان شوخ طبعی هم بود، می‌کوشید تا به هر طریقی که می‌شد روحیه بچه‌ها را حفظ نماید، انگار محاصره در میان تانک‌‎های بی‌شمار عراقی‌ها فرقی برایش نداشت.

 گلوله مستقیم، به همراه تیربار گرینوف و دوشکای تانک‌ها، منطقه را تحت پوشش خود قرار داده بود.

در این گیر و دار بود که معلم شهید «محمد حسن نژاد» از آمل با شکم به روی زمین افتاد و با دست دنبال عینک خود بود که آن طرف‌تر پرتاب شده بود، عینک را از روی زمین برداشتم و به او دادم.

با کمک شهید «ولی الله استرآبادی» (اعزامی از گرگان) او را از روی زمین بلند کردم، شکمش با تیر دوشکا پاره شده بود، لبخندی زد و با همان چهره‌ی مظلومانه و دوست داشتنی‌اش با صدای آرام گفت: «چیه دواتگر؟ نترس چیزی نشده. اسلام به این خون‌ها احتیاج دارد.» انگار که نه انگار گلوله دوشکا شکمش را شکاف داده و روده‌هایش را به بیرون ریخته بود، خلاصه او را به هر طریقی که بود به عقب آوردیم، اما چند روز بعد در بیمارستان به شهادت رسید.

یاد همه شهدای هشت سال دفاع مقدس، خصوصاً شهدای مظلوم عملیات رمضان، شهیدان «محمود خراسانی»، «محمد حسن نژاد»، «مسلم محمدی»، «حسن تصفیه»، «ولی الله استرآبادی»، «محمد زمان چلچلایی»، طلبه شهید اسدی و ... همواره گرامی باد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار