به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، 17 مردادماه سال 1377 بود، از چند روز قبل طالبان و نیروهای شبه نظامی به نزدیکی شهر مزارشریف رسیده بودند، این دومین بار در یک سال گذشته بود که شهر مزار شریف مورد حمله نیروهای طالبان قرار می گرفت. حمله نیروها هر لحظه شهر را تهدید می کرد، در این میان کنسولگری ایران در این شهر هنوز دایر بود و کارکنان با وجود پیش بینی حمله طالبان به شهر، به کار مشغول بودند. طالبان حمله و شهر سقوط کرد. زمان زیادی طول نکشید که نیروهای طالبان به کنسولگری ایران حمله کردند و 10 تن از کارکنان سفارت را به همراه خبرنگار «محمود صارمی» به شهادت رساندند. یکی از این شهدا «کریم حیدریان» بود.
وی متولد سال 1336 در یزد بود. سال های دفاع مقدس درست مصادف با دوران جوانی شهید حیدریان شد، آن روزها او هم مثل دیگر جوانان برای دفاع از مرزهای کشور به جبهه های حق پیوست، ابتدا به کردستان رفت و مدتی را هم در سیستان و بلوچستان به اجرای ماموریت پرداخت. پس از دوران جنگ به تحصیلات خود در رشته علوم سیاسی ادامه داد و به عنوان دیپلمات به افغانستان رفت و در جریان حمله طالبان به کنسولگری ایران در مزار شریف به شهادت رسید.
عشق به خدمت در مناطق پر خطر
«امیر عالمی» از دوستان شهید حیدریان در بیان خاطره ای از شهید روایت کرد: سال ۶۲ قرار شد به جبهه اعزام شویم. تقسیمات ناحیهای و منطقهای سپاه طوری بود که استانهای مرکزی، قم، سمنان و زنجان در یک منطقه قرار داشتند و منطقه یک محسوب میشدند. در حال اعزام بودم که متوجه شدم من و کریم در یک گروه هستیم. وقتی به ستاد منطقه یک در تهران مراجعه کردیم حکم ما برای مناطق غربی و شمال غربی صادر شد و بعد از این که اجرای این حکم قطعی شد تصمیم گرفتیم که خانواده خود را به ارومیه منتقل کنیم. پس از صحبت با شهید قرار شد یک خانه را به صورت شریکی با هم اجاره کنیم که پس از پرسوجو، منزل یکی از بازاریهای ارومیه را برای زندگی دو خانواده مناسب دیدیم. در یک طرف آن حیاط قدیمی و بزرگ، یک اتاق و یک آشپزخانه و در طرف دیگر آن دو اتاق دیگر و آشپزخانه قرار داشت. آن موقع زندگی آنقدر ساده بود که برای حملونقل اثاثیه زندگی هر دو نفر ما، یک تویوتا کافی بود. در آن روزها من یک پسر ۴۰ روزه و شهید یک دختر حدودا یک ساله داشت. پس از استقرار در ارومیه زندگی ساده هر دو خانواده آغاز شد. صفا و صمیمیت در زندگی موج میزد و آنقدر با هم نزدیک بودیم که حتی خرج زندگی هم در بسیاری موارد مشترک بود. از جمله یک یخچال در منزل بود که هر دو خانواده از آن استفاده میکردیم.
اگر یکی از ما چیزی میخرید و آن را در یخچال قرار میداد و برای دیگری مهمان میآمد با همان میوه که در یخچال بود کار پذیرایی از مهمان انجام میگرفت. فرهنگ آنروز حاکم بر زندگی جامعه و بویژه زندگی ما طوری بود که نمیتوانستیم از این سادگی خارج شویم چرا که هر لحظه مشتاق و آماده شهادت بوده و به دلیل جنگ تحمیلی و دیگر تهدیدات، هر لحظه امکان داشت اتفاقی رخ دهد. فلذا ساده زیستن و قناعت، سرلوحه زندگیها بود. البته لطف خدا شامل حال ما بود و همسران ما نیز مثل خود ما فکر میکردند. در مدتی که خدمت شهید حیدریان و خانواده محترمشان بودیم اگر یکی از ما به ماموریت میرفتیم دیگری به امورات خانواده دوست و همکار خود رسیدگی میکرد تا به خانواده طرف دیگر سخت نگذرد.
شرایط آن روز زندگی در برخی مناطق غربی و شمال غربی از نظر سیاسی و امنیتی چندان رضایت بخش نبود. گروههای کومله و دموکرات در منطقه حضور داشته و به دلیل حمایتهای زیادی که پشت سر خود داشتند، شناسایی و مبارزه با آنها بسیار سخت بود.
در بسیاری موارد برادران سپاهی و مذهبی را عناصر ضد انقلاب شناسایی کرده و آنها را در شهرهای دیگر به شهادت میرساندند. ولی با همه این خطرات خانوادههای ما حاضر شده بودند که در کنار همسران خود در منطقه بوده و از زندگی راحت در شهرهای خود جدا باشند. با همه این تفاسیر از سال ۶۲ تا ۶۵ آنجا بودیم ولی به دلیل پایان ماموریت و تغییر در تدابیر مسئولین از غرب کشور به شهر سمنان آمدیم. چند وقت کوتاهی با هم در سمنان بودیم که من به تهران منتقل شدم ولی شهید حیدریان از همان موقع به دنبال آن بود که در مناطقی خدمت کند که ارزش بیشتری داشته باشد تا نزد خداوند سرافراز گردد. مناطق محرومی که در آنجا امنیت و آرامش وجود نداشت و سر انجام خداوند سند بندگی او را مهر تایید زده و او را نزد خود و در کنار دیگر شهدا مهمان اباعبدالله (ع) کرد.
اعزام به حج، هدیه عربستان به قاری خردسال ایرانی
همسر شهید حیدریان در بیان خاطره ای از شهید گفت: شهید در سال ۱۳۷۶ به سفر حج مشرف شد. قبل از سفر، ایشان به همراه چند تن از همکاران (که تعدادی از آنها هم به همراه حاج کریم به شهادت رسیدند) و تعدادی دیگر در قالب یک کاروان به دوره آموزش اعمال حج رفتند که خبر آمد عربستان اجازه ورود کاروان آنها را نمیدهد. به هر صورت کاروان در مکانی جمع شده و ضمن دعا از خداوند متعال میخواهند که توفیق زیارت حرمین شریف نصیب آنها گردد. فردای آن روز اعلام شد کشور عربستان آنها را پذیرفته است که جریان پذیرش آنها به این صورت بود؛ در همان سال حافظ خردسال کشورمان محمدحسین طباطبایی به حج مشرف شده بودند. پادشاه عربستان استقبال زیادی از ایشان نموده و به دلیل سن کم وی، برای او اسباب بازیهایی را فراهم میآورد، ولی محمد حسین هیچ علاقهای نشان نمیدهد و در ادامه پادشاه عربستان از وی میپرسد چه چیزی را میخواهید تا بنده برایتان مهیا سازم؟ که محمد حسین در جواب میگوید: «یک کاروان در ایران هستند که اجازه ورود به آنها داده نشده است. اجازه دهید تا آن کاروان هم به حج مشرف شوند». بلافاصله بعد از این درخواست خبر موافقت کشور عربستان به ایران اعلام و حاج کریم و همراهانش به زیارت خانه خدا مشرف شدند.
انتهای پیام/ 141