به گرازش خبرنگار ساجد، شهید «یونس زنگیآبادی» 1 فروردین 1340 در روستای زنگیآباد کرمان دیده به جهان گشود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای درگیری با ضد انقلاب به کردستان رفت و در سال 1360 به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
شهید زنگی آبادی در عملیاتهایی چون فتحالمبین، بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر شرکت کرد و این شجاعت باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر 41 ثارالله کرمان، حاج یونس 23 ساله را به فرماندهی تیپ امام حسین (ع) از لشکر 41 ثارالله کرمان برگزیند و سرانجام 25 دی 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
وصیتنامه شهید «یونس زنگی آبادی»
«بسم الله الرحمن الرحيم
علی (ع): (بالاترين مرگها شهادت است)
ان الله يحب الذين يقاتلون فی سبيله صفا کانهم بنيان مرصوص. (قرآن کريم)
(همانا خدا دوست میدارد کسانی را که در راه او صف زده کشته میشوند، گويا ايشانند بنيانی ساخته شده)
با سلام بر امام زمان (عج)، رهبر انقلاب، رزمندگان، شهدا و شما ملت شهيد پرور؛
هر بار که عملياتی میشود چندين نفر از ياران امام از جمع رزمندگان به سوی معشوق رهسپار میشوند و دعایشان که اول پيروزی بر دشمن و بعد شهادت است مستجاب میشود. دعای ما نيز اين است و حال نمیدانم که در اين عملياتهای آخرين آيا خداوند رحمان دعای اين عبد منان و ذليل را مستجاب میکند يا نه. بلی اين راهی است رفتنی و همگی بايد از اين گذرگاه و اين کاروان که دنياست عبور کنند، با توشههايی که خودشان برداشتهاند و کشتی که روی اين مزرعه انجام دادهاند، بايد رفت و هيچ ترديدی در آن نيست. حالا که بايد برويم چه بهتر از اين که در راهی خوب قدم بگذاريم و در آن برويم، ما که در اين راه قدم گذاشتهايم.
اميدوارم که خداوند ما را ثابت قدم بدارد و به برکت خون شهدا ما را نيز ببخشد. من از خدا میخواهم که مرگ مرا شهادت و در راهش از من قبول بفرمايد و ما را در جوار رحمتش با شهدای مخلص همراه بفرمايد. اين مسير، مورد تاييد انبياء و اولياء خدا بوده و اميدوارم که بتوانم خودم را در اين مسير حفظ کنم و نلغزم و از خدا میخواهم مرا ثابت قدم بميراند. مسئلهای که هست اين است که اين بدن برای روح انسان قفس است و روح ملکوتی انسان در آن زندانی است و اين بدن است و دست ماست که چگونه آن را بکار ببريم، آيا او را در راه صاحبش تعليم دهيم و يا دشمنش که هوای نفس و شيطان است و بعد از تعليم با مرگ است که قفل اين قفس شکسته شده و روح انسان پرواز میکند، به سوی رب و حال مانده است برداشت بذری که در اين دنيا کاشتهايم، خوب کاشتهايم که موقع برداشت خوب برداشت کنيم و يا بد کاشتهايم که مطابقش برداشت کنيم.
میخواستم سخنی هم با ملت داشته باشم اما میبينم که فهم ملت بالاتر از سخنان من است و بالاتر از صحبتهايی که من میکنم ولی بخاطر يادآوری چند کلمهای میگويم همانطور که ديگر شهدای عزيز ما در وصيتنامههای خود ذکر کردهاند و همان گونه که شما به آن عمل میکنيد اين است که مواظب منافقين داخلی باشيد و نگذاريد آنها پا روی خون شهدای ما بگذارند و ثمره خون شهدای ما را پايمال کنند و همان گونه که تا به حال ثابت قدم بودهايد از اين به بعد نيز پا در رکاب باشيد.
عرضی هم با خانواده دارم و اين است که خوشحال باشيد، توانستيد هديهای يا بهتر است بگويم امانتی که خدا بدست شما داده است توانستيد به نحو احسن تربيت کرده و به راه خدا رهسپار کنيد و امانت او را پس دهيد. اگر میخواهيد فغان و زاری کنيد در فقدان من، من حرفی ندارم اما شما کمی فکر کنيد آيا خون ما از خون امام حسين (ع)، حضرت علیاکبر (ع)، 72 تن از ياران عاشورا و ياران حسين (ع) رنگينتر است. از آنها بگذريم چون به پای آنها نمیرسيم، آيا خون ما از شهدای عملياتهای قبل رنگينتر است. چگونه آنان در راه حق فدا شدند ما هم مثل آنها و از آنها کمتر، از اين که بگذريم آيا شما از زينب (س) بالاتريد آيا از فاطمه زهرا (س) بالاتريد؟ آيا از مادران و پدران ديگر شهدای ما بالاتريد؟ چطور آنها در فقدان عزيزانشان صبر میکنند و شکوه و شکايت را برای آخرت میگذارند، در آن جا به شکايت قوم ظالم برخيزيد شما نيز دل خود را پهلوی دل آنها بگذاريد و خود را مانند آنها کنيد، اجر و ثوابش بيشتر از ناله و گريه و زاری کردن است.
از شما میخواهم مرا عفو کنيد، زيرا نتوانستم آنطور که شما میخواستيد باشم، اميدوارم که مرا ببخشيد. در ضمن لازم است که بگويم برای من نماز قضا بخوانيد و تعداد 18 روزه قضا دارم که اگر موفق نشدم بگيرم شما بگيريد. ديگر عرضی که قابل گفتن باشد ندارم، فقط از شما میخواهم که امام امت را تنها نگذاريد و از خدا میخواهم که امام امت را تا ظهور حضرت حجت (عج) حفظ کند. رزمندگان اسلام را پيروز فرمايد، ظهور امام زمان (عج) را نزديک فرمايد و اسلام را در سراسر جهان با نابودی کفر، رايج بگرداند. آمين يا رب العالمين.
در قاموس شهادت واژهای بنام وحشت نيست.
از همگی میخواهم که اگر بدی از ما ديديد عفو نمائيد.
(خدايا خدايا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمينی را نگهدار)»
وصيت شهید «یونس زنگی آبادی» به خانواده
«بسم الله الرحمن الرحيم
آنان که در راه خدا کشته شدهاند مرده نپنداريد بلکه آنان زندهاند و در نزد خدايشان روزی میخورند. (عمران/ آيه 169)
اگر با کشتن من اسلام باقی میماند، پس ای شمشيرها مرا فرا گيريد. (امام حسين عليه السلام)
بنده حقير اين سعادت بزرگ را در وجود نمیديدم، ولی وقتی به مهربانی و بخشندگی خداوند مینگرم، اميدوار میشوم. اميدوارم که خداوند ما را در زمره شهدا قرار دهد. چون وقت ندارم و همه دوستان تجهيزات بستهاند و آماده رزم با صدام جنايتکار هستند، لذا چند جملهای به عنوان وصيتنامه برای خانوادهام مینويسم. اول کلمهام اين است که انشاءالله مرا میبخشید و مرا حلال میکنيد، ای مادر مهربان انشاءالله که زحمات و تلاشهايی را که برای بزرگ کردن و با سواد کردن من کشيديد را به من میبخشيد و حلال میکنيد.
اميدوارم که در پيشگاه حضرت زهرا (س) در قيامت بگوييد که من هم دين خود را نسبت به اسلام ادا کردم. از عيال میخواهم که مرا ببخشد، اگر حرف بدی از من شنيده و کار بدی از من ديده مرا حلال کند و يک خواهش از ايشان دارم که پسرمان (مصطفی) را هم چون مادر قاسم بن الحسن (بزرگ، تربيت، با ادب و با سواد سازد) و در زمان نياز او را جهت مبارزه با دشمنان اسلام بفرستيد. از پدر و مادر عيال و برادرم و خواهرم میخواهم که مرا حلال کنند و اگر خطايی، بیادبی يا اشتباهی از من ديدهاند مرا حلال کنند. همسرم خانهای که در اختيار دارم را تا زمانی مادر من زنده هستند اين خانه از خودشان میباشد و از اين خانه سهميهای جداگانه دارند و زمانی که در حيات نباشند در اختيار خانوادهام قرار میگيرد انشاءالله در حقوقی که برايم میگيرند وامهای مرا بپردازيد و بدهکاریهای من به شرح زير میباشد.
1- 700 تومان نذر مادر سيد مهدی کردم که مادر شفا پيدا کنند آن را بپردازيد.
2- (1200) هزار و دويست تومان پول، بيت المال از من میخواهد آن را بپردازيد.
3- يک عدد اسلحه کلاشينکف و يک عدد اسلحه کمری دارم در صورت شهادت تحويل برادر آقای حاج قاسم سليمانی بدهيد.
4- اگر پول يا بودجهای پيدا کرديد به اندازه سه ماه نماز قضا به اندازه 15 روز روزه قضا برايم بخريد. ديگر بدهکاریها را که خودتان بهتر میشناسيد.
والسلام
برادر حقير شما يونس زنگی آبادی
شب عمليات ساعت 9 شب»
انتهای پیام/ 181