به گزارش
دفاع پرس از آذربایجان شرقی، «رسول سلیمی خطیبی» در 28 دیماه سال 1344 در خانوادهای متدین، چشم به جهان گشود. مقطع ابتدایی را در مدرسه ساسان (سلمان فارسی فعلی) کوچه باغ سپری نمود.
وی با اوجگیری فعالیتهای انقلاب در سال 1357 فعالیت خود را همراه پدرش در محله کوچه باغ شروع کرد. تحصیلات راهنمایی را در مدرسه آذرآبادگان نصف راه ادامه داد و بعد وارد دبیرستان سعدی شد.
رسول با پیروزی انقلای اسلامی و تشکیل پایگاههای مقاومت بسیج، در بسیج مسجد حاج قیمعلی (کوچه باغ) ثبت نام کرد و به فعالیتهای مذهبی و انقلابی خود ادامه داد. آموزش نظامی و سلاحهای سبک را آنجا گذراند.
با آغاز جنگ تحمیلی، خانوادهاش از کوچه باغ به محله خطیب نقل مکان کرد. رسول این بار فعالیتهایش را در پایگاه مقاومت محله خطیب ادامه داد و در راه حفاظت از انقلاب از بُعد اعتقادی، فرهنگی و نظامی از هیچ تلاشی فروگذار نبود.
وی درسهایش را ناتمام گذاشت و اولین حضورش در جنگ تحمیلی به تاریخ 12 آبانماه 1360 بود که عملیات مطلعالفجر را در منطقه گیلان غرب تجربه کرد.
اول فروردین 1361 وارد سپاه پاسداران شد. دوره سیزده سپاه بود که در پادگان سیدالشهداء (خاصبان) آموزش نظامی را سپری کرد و 13 مرداد 1361 به جبهه سومار اعزام شد...
بعد از عملیات والفجر 4 به واحد اطلاعات پیوست و در شناسایی منطقه قصر شیرین حضور یافت. یکی از ماموریتهای شناسایی که به همراه شهید نصرالله حصاری بود، بعد از پایان ماموریت و در راه بازگشت به سمت نیروهای خودی، موقع عبور از موانع خط دشمن، حوالی اذان صبح با مین برخورد کرد و 30 دیماه 1362 به فیض شهادت نائل آمد.
فرازی از وصیتنامه شهید:
پروردگارا! ما را از شر اعمالمان مصون دار و توفیق ده تا اعمالمان در جهت رضای تو باشد. بارالها! ما را در مبارزه با شیطان نفس یاری ده که بزرگترین بلای خانمانسوز است و تباهکننده اعمال انسان.
معبودا! جهان چون قفس برایم تنگ گشته است و تنها یک آرزو دارم و آن این است که بتوانم در راه دین تو مبارزه کرده و پیروزمندانه اگر لایق بودم، به شهادت برسم.
ای خوشا با فرق خونین در لقای یار رفتن
سر جدا، پیکر جدا در محفل دلدار رفتن
غوطه در خون جبین خوردن در پی غسل شهادت
در نماز عشق دور از صحبت اغیار رفتن
عاشقان را عشق فرمان میدهد، منزل به منزل
گه به خاک تیره خفتن گه فراز دار رفتن...
با سلام حضور پدر، مادر، برادران، خواهرم، تمامی برادران پاسدار و امت حزبالله. سخن زیاد و فراوان است اما من ماندهام که چگونه آن را بیان کنم. بدون آن که شما را در جریان رفتنم به جبهه قرار دهم، از شما جدا شدم. فیض رفتن به جبهه برای خودم نیز غیر منتظره بود. اما مادرم اگر من توفیق یافتم و اعمالم قبول گشت و به شهادت نائل گشتم، راضی نیستم حتی ذرهای ناراحت شوی، بلکه باید خوشحال باشی و با سربلندی این خبر خوش را پذیرا و مباهات کنی.
پدر بزرگوارم، امیدوارم زحماتی را که نسبت به تربیت من متحمل شدهای، بتوانم جبران نمایم و به نتیجه برسانم و در را «الله» قدم بردارم. خواهرم وصیتی که به تو دارم؛ پاسداری از سنگر حجابت است و زینبگونه بودن.
برادرانم؛ شما نیز با جدیت بکوشید تا سلاح شهدای انقلاب و جنگ زمین نماند. راه آنان را ادامه دهید. زیرا درخت اسلام برای رشد به خون شهید تشنه است.
برادران پاسدارم در حق شما دیگر زبانم عاجز از تکلم است. فقط سخن مولای متقیان علی ابن ابیطالب (ع) را بازگو میکنیم «اوصیکم به تقوالله و نظم امرکم» و پاسداری از حرمت پاسداری، اطاعت از امام امت و ولی فقیهمان روح خدا و حرکت در مسیر او...
انتهای پیام/