ماجرای جوک و خاطره گفتن سه فرمانده زیر آتش دشمن

سردار شفیع‌زاده روایت کرد: نزديک يک ساعت در سنگر تنگ با شهید شفیع‌زاده و یزدانی برای هم جوک و خاطره تعريف کرديم تا آفتاب غروب کرد و آتش دشمن قطع شد. يواشکی از سنگر خارج شدیم و به عقب رفتیم تا چشم‌مان به نیروهای خودی نیافتد که باعث شديم 2 ساعت زير آتش قرار گيرند.
کد خبر: ۲۴۹۴۱۷
تاریخ انتشار: ۰۳ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۴ - 25July 2017

ماجرای جوک گفتن سه فرمانده زیر آتش دشمنبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار «یعقوب زهدی» از فرماندهان توپخانه سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس به روایت خاطره‌ای از عملیات والفجر 2 و شهید «حسن شفیع زاده» فرمانده توپخانه زمینی سپاه پاسداران پرداخت که در ادامه آن را می خوانیم.

شهيد شفيع زاده در عمليات والفجر2 مسئوليت توپخانه عمليات را به عهده داشت و چون تقريبا با فاصله کمی عمليات والفجر3 در مهران انجام می‌شد، بنده هم مسئوليت توپخانه عمليات والفجر3 را عهده‌دار بودم. پس از پايان والفجر3 و آزادسازی مهران نزد شهيد شفيع زاده رفتم تا منطقه والفجر2 را هم توجيه شوم. در آن هنگام شهيد يزدانی هم آمده و قرار بود جايگزين شهيد شفيع زاده در آن منطقه بشود تا وی برای آمادگی و طرح‌ريزی عمليات والفجر4 به مريوان برود.

سه نفری به اتفاق شهيد شفيع زاده و شهيد يزدانی به خط مقدم در ارتفاع 2519 رفتيم که البته بخشی از مسير را هم چون در ديد و تير دشمن بود بايستی پياده می‌رفتيم.

در لبه ارتفاع 2519 دورتادور، کانال نفررو بود که نيروها در کانال و سنگرهای کوچک تير بار که سقفش پليت و چند گونی داشت، مستقر بودند. ما به گونه‌ای در آنجا راه می‌رفتيم که انگار در خيابان وليعصر تهران قدم می‌زديم و مرتب هم با دوربين منطقه و پادگان «چومان مصطفی» را که زير پايمان بود، بررسی می‌کرديم. چند دقيقه‌ای نگذشت که داد و فرياد نيروهای خط بلند شد که «برادر بخواب»، «برادر برو در سنگر» الان اينجا جهنم آتش می‌شود.

راست می‌گفتند يکباره توپ و خمپاره بود که به طرفمان سرازير شد. يکی از همان سنگرهای تيربار که شايد يک متر در يک متر و مثل يک قبر ايستاده در نزدیکمان بود، تصمیم گرفتیم داخل این سنگر برویم.

ابتدا شهید شفيع‌زاده را به جهت اینکه فرمانده بود، به داخل سنگر راهنمایی کردیم. شهید شفيع زاده با سر داخل سنگر شد ولی وسط راه چون هيکل درشتی داشت گير کرد. من و شهید يزدانی هم بيرون مانده بوديم و از چپ و راست کنارمان خمپاره به زمین می‌افتاد. ديديم جای ايستادن و تعارف نيست. هر کدام يک پای شهید شفيع زاده را گرفتيم و به داخل سنگر هولش داديم و به سختی خودمان را هم جا کرديم، طوری که سه نفری مچاله شده و به هم گره خورده بوديم.

نزديک يک ساعت در آن حالت برای هم جوک و خاطره تعريف کرديم تا آفتاب غروب کرد و آتش دشمن قطع شد. يواشکی از سنگر خارج شدیم و به عقب رفتیم تا چشم‌مان به نیروهای خودی نیافتد که باعث شديم 2 ساعت زير آتش قرار گيرند.

انتهای پیام/ 131


نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار