به گزارش دفاع پرس از زنجان، هفته
دفاع مقدس فرصتی مناسب برای به تصویر کشیدن رشادت و ایثار مردان بیادعای هشت سال جنگ
تحمیلی است، هشت سال جنگی که
دارای خاطرات تلخ و شیرینی از رزمندگان اسلام است که برای خیلی از نسلهای
امروزی معرفی نشده است.
روایت زیر روایتی کوتاه و خواندنی از «احمد فتحی» رزمنده زنجانی و از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که در ادامه میخوانید.
شب جمعه بود. با بچههای لشکر دور هم جمع شده بودیم و دعای کمیل میخواندیم. بین پیرانشهر و مهاباد یک سوله بزرگ مرغداری قرار داشت که تبدیل به محل اسکان موقت نیروهای لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب شده بود. مأموریت داشتیم در منطقه سردشت عملیاتی انجام بدهیم.
در حال و هوای مراسم دعا بودیم که یکی وارد سوله شد و با ترس و هیجان فریاد زد: «دارن به طرفمون تیراندازی میکنن».
همهمهای بین بچهها افتاد. مراسم دعا به هم ریخت. رئیس ستاد لشکر، بلند شد و بیرون دوید. من و بقیه فرماندهان، نیروهایمان را جمع کردیم و با سلاحهایی مثل دوشکا و کاتیوشا جلو رفتیم.
طرف مقابل همچنان داشت تیراندازی میکرد. روی شانه خاکی جاده سنگر گرفتیم و جواب تیرهایشان را دادیم. آتش شدیدی بینمان در گرفت. با هر شلیک ما، بچهها تکبیر میگفتند. جای تعجب بود که وقتی آنها هم به سمت ما شلیک میکردند، صدای تکبیرشان بلند میشد.
در همان بحبوحه، یک نفر داد زد: «اونجا رو نگاه کنید، اونام لباس فرم پوشیدن».
خیلی به هم نزدیک شده بودیم، زیر نور منورها دیدیمشان. لباس فرم ایرانی تنشان بود. پرچم ایران را بالا بردیم و داد زدیم: «نزنید، نزنید برادرا، ما هم خودی هستیم».
تیراندازیها قطع شد. لب جاده که رسیدیم، همدیگر را شناختیم. آنها از بچههای تیپ ویژه شهدا و نیروهای «محمود کاوه» بودند. فکر کرده بودند ما ضد انقلابیم که وارد منطقه شدهایم.
یکدیگر را بغل کردیم و بوسیدیم. برایمان جالب بود که با آن حجم آتش، هیچ تلفات جانی نداشتیم.
انتهای پیام/