تکتیرانداز عملیات رمضان بدون خداحافظی رفته بود
شهيد موسي شجاعی در نامهای خطاب به پدر و مادرش نوشت: مادر و پدر عزیز معذرت میخواهم که از شما خداحافظی نکردم. من این نامه را برای شما نوشتهام که شما از حال من باخبر باشید. به دایی هم بگویید که خیلی متأسف هستم که از او خداحافظی نکردم.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، شهید موسی شجاعی سال 1345 در تهران به دنیا آمد. وی هنگامی که شش ساله شد، با خانواده به خاطر ماموریت پدرش به بندرعباس رفت.
موسی در بندرعباس به مدرسه رفت و دوران ابتدائی و 2 سال از دوران راهنمائی را در آن شهرستان گذراند. شهید موسی شجاعی از خصوصیات ویژهای برخوردار بود، از همان دوران کودکی پسری آرام و متین و محجوبی بود او معمولاً از اشخاص پایینتر از طبقه خودش معاشرت میکرد و در طول مدتی که در بندرعباس اقامت داشت، تنها دوست او پسر مستخدم همان مدرسهای بود که در آنجا تحصیل میکرد. پس از مدتی درشهريورماه سال 1360 به اتفاق خانوادهاش به شهرستان کرج نقل مکان کردند.
شهيد موسي شجاعی باتوجه به عشق وعلاقه اي كه نسبت به انقلاب و امام داشت نمي توانست درمورد جنگ تحميلي و مسائل و مشكلات انقلاب يك فرد بي تفاوتي باشد بعد از مدتي توسط يكي از دوستانش به نام صادق خداياري به بسيج مسجد جامع رجائي شهر معرفي شد و پس از اتمام دوره تعليماتي به اتفاق چند نفر از دوستانش در تاريخ پنجم فروردین ماه سال 1361 به پادگان امام حسين (ع) منتقل شد و بعد از پشت سر گذاشتن دوره آموزشي فشرده در تاريخ بیست و هفتم فروردین ماه سال 1361 به همراه ديگر برادران رزمنده اش به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل اعزام شده و در عمليات بيت المقدس شركت كرد و پس از نبردي بي امان و پيروزمندانه به علت مجروح شدن به آغوش خانواده بازگشت ولي عشق او به خدا و علاقه اش به راه امام حسين (ع) به او اجازه نداد كه بيش از چند روز در خانه بماند و مجددا روانه جبهه ها شد و در عمليات رمضان بعد از وارد كردن ضربه اي كاري به دشمن در ميدان نبرد به وصال معشوق خود رسيده و به لقاءاله پيوست و در بهشت زهرای تهران بخاک سپرده شد.
نامه شهید برای والدینش از جبههپس از سلام خدمت پدر و مادرم: اميدوارم كه حالتان خوب باشد اگر از حال من بخواهيد حال من خوب است مادر و پدر عزيز خيلي معذرت مي خواهم كه از شما خداحافظي نكردم . من اين نامه را براي شما نوشته ام كه شما از حال من باخبر باشيد. به دائي هم بگوييد كه خيلي متاسف هستم كه از او خداحافظي نكردم و آن كاري را كه برايم پيدا كرد، من زدم زير قولم. به دائي بگوييد كه انشاءالله وقتي كه برگشتم يك كار ديگر برايم پيداكند چون مادر عزيز اين همه زحمت براي من كشيدي خيلي از تو و آقا جان تشكر مي كنم.
اگر مرا ديگر نديديد مرا ببخشيد چون من آدرس اينجا را نمي شناسم ما مي خواهيم برويم مهدي و حسين حالشان خوب است به عمه بگو كه ناراحت نباشد.