... مقر پشتیبانی یگان ما یعنی تیپ مقداد در سراب کرندغرب بود. مجبور شدیم به آنجا برگردیم. قبلاً چند بار با مسئولین تماس گرفته بودم و وضعیت نامناسب منطقه را گزارش داده بودم ولی آنها قبول نمیکردند. یک بار دیگر با آنها تماس گرفتم. باز همان جوابهای قبلی را شنیدم. تنها فکری که به ذهنمان رسید این بود که تعدادی از بچههای تیپ را که در سپاه کرند مانده بودند سازماندهی کنیم. آنها را در سراب کرند مستقر کردیم و دوباره خودمان برگشتیم.
پنج نفر بودیم؛ با جیپی از خیابان اصلی کرند عبور میکردیم که دو تانک را دیدیم که هر کدام دو چرخ داشتند. دو خانم هم محافظ آنها بودند. تقریباً 10 متر با آنها فاصله داشتیم. عکس یک زن و مرد که همان مریم و مسعود خائن بوند؛ روی تانکها چسبانده شده بود. از ما کاری برنمیآمد. یعنی نمیتوانستیم با آنها مقابله کنیم.
مردم خوب سرپلذهاب و کرندغرب که همچنان قلبشان برای نظام و حکومت میتپید، خیلی به ما کمک کردند. تعدادی از آنها پیش ما آمدند. مرا به اسم میشناختند. گفتند: «فلانی! اینها تانک و توپ دارند؛ جلو نروید.» حتی گروهی از مردم به منافقها گفته بودند که این افراد هیچ کارهاند و تقصیری ندارند. در همین فاصله ما بلافاصله ماشین را سر و ته کردیم و برگشتیم. آخرین تماس خود را با مسئولین برقرار کردم و با تندی با آنها گفتم: «شما که از صبح گفتید اینها عقبنشینی میکنند. نه از عقبنشینی خبری هست نه از فروکش کردن آتش! اینها تانک دارند. من خودم تانکها را با سرنشین دختر دیدم.» و با ناراحتی ارتباط را قطع کردم.
ما دو راه بیشتر نداشتیم؛ یا باید به طرف کرند برمیگشتیم یا به طرف گهواره. منافقین حدود پنج و شش غروب یک دژبانی در ورودی کرند دایر کردند. راه برای ما بسته شده بود. مجبور شدیم راه دوم را انتخاب کنیم؛ یعنی به طرف گهواره برویم.
انتهای پیام/