آزاده دفاع مقدس در گفت‌وگو با دفاع پرس:

وحدت و همدلی راز موفقیت ما 23 نفر بود/ ابوترابی می‌گفت طوری رفتار کنید که عراقی‌ها جذبتان شوند

«محمد باباخانی» آزاده دوران دفاع مقدس گفت: وحدت و همدلی، رمز موفقیت ما 23 نفر در دوران اسارت بود، برنامه‌ریزی و استفاده از فرصت‌ها و توجه به حداقل‌ها برای پیشرفت و موفقیت، سرمایه‌ای است که در دوران اسارت آموختم.
کد خبر: ۲۵۲۴۳۱
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۳ - 17August 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از کرمان، در طول دوران هشت سال دفاع مقدس از میان هزاران رزمنده‌ای که در اسارت رژیم بعث عراق بودند، 23 نفرشان شاید برای اولین‌بار و آخرین‌بار مجبور به دیدار با «صدام حسین» رئیس جمهور عراق شدند، یشتر قریب به اتفاق این 23 نفر، از رزمندگان تیپ «ثارالله» کرمان بودند، در 10 اردیبهشت‌ماه سال 1361 در جریان عملیات «بیت المقدس» در منطقه «بصره» به اسارت نیروهای عراقی درآمدند.

هر کدام از این 23 نفر که همگی در سنین نوجوانی به سر می‌بردند، با ترفندی خاص، خود را بزرگ‌تر از سن واقعی نشان داده و وارد جبهه شده بودند. یکی با دست‌کاری شناسنامه، یکی با پوشیدن کفش پاشنه‌دار و... خود را به هر سختی و مشکلی که بود به جبهه رسانده بودند. بنابراین وقتی اسیر شدند نیز تمام توان خود را برای اثبات مردانگی و جوانمردی و این که سنشان را بزرگتراز حد واقعی جلوه دهند به کار بردند، تا آبرو و حیثت ایران اسلامی را در برابر دنیای استکبار حفظ کنند و در زندان بدون داشتن سلاح، با ایمان و تعهد انقلابی خویش، با دشمنان بجنگند.

«احمد یوسف‌زاده» یکی از آن 23 نفر است که جریان اسارت خود و دوستانش را در کتابی با عنوان «آن 23 نفر» به تصویر کشیده است و مقام معظم رهبری نیز برای این کتاب تقریظ نوشته‌اند .

«محمد باباخانی» متولد سال 1346 و دانش آموز سال دوم راهنمایی یکی از این 23 اسیر است که امروز به گفت‌وگو با خبرنگار دفاع پرس نشسته است.

دفاع پرس: در چه تاریخی اسیر شدید؟ چه تصویری از جنگ داشتید؟

10 اردیبهشت سال 1361 اسیر شدم، می‌دانستم که به کشورمان تجاوز شده است، تصور خاصی از جنگ نداشتیم، هم کلاسی‌هایم که به جنگ رفته بودند، خاطراتی از آن‌جا برایم تعریف کرده بودند، بیشتر از همه مسائل این نکته برایم مهم بود که حضرت امام خمینی (ره) پیام داده بود: «هر کس می‌تواند سلاح بردارد باید به جبهه برود»

«اين جنگ، جنگ اعتقاداست، جنگ ارزشهای اعتقادی ، انقلابي و ما در مقابل ظلم ايستاده ايم»

با این پیام‌ها و بیاناتی بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران، همه جوانانی که خود را مطیع و عاشق ایشان می‌دانستند، باعزم و اراده‌ای استوار و نیز برای اطاعت از امر رهبری فرزانه، وارد میدان‌های نبرد می‌شدند. من هم یکی از این جوانان بودم.

دفاع پرس: چه مدت در جبهه بودید؟ آیا آموزش نظامی هم دیده بودید؟

برای اولین‌بار بود که به جبهه رفته بودم، یک‌ماه در منطقه «سیدجابر» جاده آبادان‌ ـ ماهشهر بودم. 25 روز در پادگان «قدس» کرمان آموزش نظامی دیدیم، 500 نفر بودیم، در دوره آموزشی کاربرد سلاح‌های سبک، کار با اسلحه ژ3، آر.پی.جی و خمپاره را یاد گرفتیم، تعدادی سنشان کمتر از 14 سال بود که سپاه اجازه نمی داد،بیشتر شناسنامه ها را دست کاری کرده و سنمان رازیاد کرده بودیم .

وحدت و همدلی راز موفقیت ما 23 نفر بود/ ابوترابی می‌گفت طوری رفتار کنید که عراقی‌ها جذبتان شوند
 
دفاع پرس: چه ترفندی زدید تا به جبهه اعزام شدید؟

فکر کردم، دیدم سنم کم و قدّم کوتاه است، سنم را 2 سال بزرگ‌تر کردم، متولد 46 را به 44 تبدیل و به عبارت خودم شناسنامه‌ام را درست کردم و کفش پاشنه داری پوشیدم تا قدم بلندتر جلوه کند.

دفاع پرس: در جبهه چه کار کردید؟

قبل از عملیات، یک سری صحنه نبرد را برای‌مان تشریح کردند، یک سری هم توصیه‌های نظامی و امنیتی را برای ما بیان کردند و آموزش دادند، که چگونه خود را از حلقه محاصره و نیز در مواقع سخت، بتوانیم از درگیرها خودمان را نجات بدهیم.

دفاع پرس: آیا فکر می‌کردید که اسیر شوید؟

فکر اسارت را هرگز نکرده بودم، ولی به  شهادت و مجروح شدن فکر کرده بودم. مثلا ممکن است پایم قطع شود یا اینکه شهید شوم.

دفاع پرس: چرا فکر نمی‌کردید که اسیر می‌شوید؟

باورمان نمی‌شد که اسیر شویم، فکر نمی‌کردم که دشمن دورمان بزند و در حلقه محاصره‌اش بیفتیم. در شب عملیات، تیپ ثارالله کرمان به دلیلی که خط شکن بود، زودتر از بقیه وارد منطقه عملیات شد و عملیات را آغاز کرد. نبرد سخت و نفس‌گیر شده بود، مقداری پیشروی کردیم و توانسنیم به پیشروی‌های خود ادامه دهیم.

دفاع پرس: از لحظه اسارت برای‌مان بگویید؟

در درگیری‌ها گروهی در کانال شهید شدند، عراقی‌ها در حین نبرد در کانال آتش سنگینی بر سرمان می‌ریختند و فکر می‌کردند که تعداد زیادی در کانال هستیم، در حالی که فقط ما  چهار نفر بودیم، یادم می‌آید که فقط دیدم دشمن از پشت سر و روبه‌رو وارد شد و ناگهان در حلقه محاصره دشمن افتادم و اسیر شدم.

پشت آتش سنگینی که ایران می‌ریخت خیلی سخت بود که بتوانیم در آن موقعیت زنده و سالم بمانیم. به هر سختی که بود، عراقی‌ها ما را کمی دورتر از خط آتش سوار نفربر کردند و کمی دورتر از خط مقدم که امن‌تر بود، بردند.

به قدری توپ‌خانه ایران می‌زد که هر لحظه می‌گفتیم یا خط دشمن سقوط می‌کند و آزاد می‌شویم یا در این آتش سنگین که روی محور عراقی‌ها می‌ریزد آسیب می‌بینیم. یک روز در خط بودیم، اما روز بعد عراقی‌ها ما را به خط «زبیر» نزدیک بصره بردند، 24 ساعت در این منطقه بودیم، در این مدت، تنها اسلحه‌هایمان را گرفتند و کار دیگری انجام ندادند.

وحدت و همدلی راز موفقیت ما 23 نفر بود/ ابوترابی می‌گفت طوری رفتار کنید که عراقی‌ها جذبتان شوند

دفاع پرس: افسران عراقی برای اینکه از شما اطلاعات بگیرند چه سوالاتی می‌کردند؟

وقتی افسران عراقی بازجویی اطلاعات عملیات را از اسرا آغاز کردند، سؤالات خاصی را مطرح می‌کردند، یک بخشی را نمی‌دانستیم چون یک تک‌تیرانداز ساده با سن کم که خیلی اطلاعات ندارد، اگر هم چیزی را دقیق می‌دانستیم به خاطر عرق ملی و دینی که داشتیم کتمان می‌کردیم و اطلاعات درستی به دشمن نمی‌دادیم و دروغ می‌گفتیم .

محوری که ما دستگیر و اسیر شدیم باتلاقی بود، عراقی‌ها پرسیدند: «تانک داشتید؟» گفتم: «در این محور تانک هم داشتیم» در صورتی که یک لنکروز به سختی برای‌مان مهمات می‌آورد.

افسر عراقی فهمید دروغ می‌گویم اعتماد نکرد و یک سیلی محکم به گوشم زد، بد و بی‌راه گفت. به افسر عراقی گفتم که من یک سربازم و اطلاعاتی ندارم، همین را که گفتم از من دست کشید و دیگر سئوالی از من نپرسیدند.

شبانه ما را به وزرات دفاع عراق در بغداد بردند و در یک محدوده کوچک تا صبح به سر بردیم.

دفاع پرس: آیا غذا هم در آن چند روز اول اسارت خوردید؟

در چند روز اول خورد و خوراک نداشتیم و نمی‌توانستند این همه اسیر (حدود 300) که از محورهای دیگر اسیر شده بودیم را یک دفعه غذا بدهند. اما در منطقه «زبیر» که رسیدیم،  یک دیگ برنج وسط گذاشتند، خورشتش یادم نیست چی بود. بدون این که ظرفی برای کشیدن بدهند و همه اسیران که چند روز بود غذا نخورده بودند به دیگ غذا حمله کردند، با پوتین دست و پای مجروح داخل دیگ رفتند و غذا می‌خوردند. من دست داخل دیگ  کردم غذا بردارم دستم بین لبه دیگ و ازدحام بچه ها گیر کرد فریاد زدم «غذا نمی‌خواهم، اجازه بدهید دستم را بیرون بیاورم.»

دفاع پرس: از جریان زندان و بغداد تعریف کنید؟

شب به وزارت دفاع رسیدیم، خیلی فشرده در یک اتاق کوچک همه با هم بودیم، ما را جلوی محوطه سلول زندان بردند و گفتند «اگر وسیله فلزی ،کمربند و پوتین دارید، بیرون آورده و تحویل دهید.»

دفاع پرس: در مرحله اول اسارت، عراقی‌ها چه رفتاری با شما داشتند؟

در همان ابتدا، در جبهه اسلحه‌هایمان را گرفتند، ولی تفتیش بدنی نشده و سایر وسایل‌مان را داشتیم.

مرحله اول با حالت وحشیانه با کابل و شلنگ وارد شده و محکم ما را می‌زدند، در عالم خودم بودم و با کمال آرامش داشتم کفشم را از پایم در می‌آوردم که یک مرتبه کمرم و گوشم به شدت سوخت، یک دفعه دیدم با شلنگ و کابل دارند اسرا را می‌زنند و فهمیدم که یکی از همین کابل‌ها به گوش وکمر من خورده است و احساس کردم دیگر گوشم وجود ندارد، تا این حد گوشم سرشده بود و تا چند روز گوشم را کنترل می‌کردم که بینم وجود دارد یا نه؟ چون حسش نمی‌کردم، هنوز هم گوشم مشکل دارد و خوب نمی‌شنود.

دفاع پرس: صدام به کمک اتاق فکرش و خبرنگاران چگونه با شما 23 نفر مانور تبلیغاتی راه انداخته بود؟

صدام از ما 23 نفر برای تبلیغات استفاده می‌کرد تا بتواند پوششی برای شکستش در عملیات «بیت‌المقدس» باشد، چون صدام گفته بود «اگر ایرانی‌ها خرمشهر را بگیرند، کلید «قادسیه» را به آن‌ها می‌دهم.»

مرتب خبرنگاران را می‌آوردند و تبلیغات می‌کردند و می‌گفتند: «ایران این بچه‌ها را به زور به جبهه فرستاده است» و می‌گفتند: «این‌ها می‌گویند ما مادرهایمان را می‌خواهیم.» در صورتی که این‌گونه نبود و دروغ می‌گفتند، یا اینکه برای تحقیرمان ما را به شهربازی بردند، یعنی ما بچه‌ایم، هر چند که با چهره های مصمم و استوار، در برابر همه ترفندهایشان با توکل به خدا و وحدت ایستادیم و دشمن را به زانو در‌آوردیم.

دفاع پرس: شما 23 نفر اسیر، میانگین سنی‌تان چه قدر بود؟

میانگین سنی ما 16 سال بود. ما را جدا کردند. اتاق فکر صدام به دلیل شکستی که در عملیات «بیت‌المقدس» خورده بود، خبرنگاران را مرتب سراغ ما می‌فرستادند و بعد چند روز خودمان روزنامه را دیدیم و خواندیم که دروغ می‌نویسند، از آن به بعد دیگر دوست نداشتیم خبرنگاری وارد ارودگاه شود، چون می‌دانستیم که واقعیات را منعکس نمی‌کنند.

دفاع پرس: چگونگی رفتن پیش صدام را برای ما شرح دهید؟

بعد از چند مرحله تفیش بدنی و بازرسی، ما را به سالن فرماندهان نظامی بردند و بعد به کاخ صدام بردند، صدام اول سلام و احوال‌پرسی و خوش‌آمدگویی کرد و شروع کرد از ما 23 نفر سؤال‌های معنادار پرسیدن. می‌دانست ما دانش‌آموز هستیم. از هر کدام می‌پرسید پدرهایتان چه کار می‌کردند؟

می خواست بیند ما هر کدام از چه طبقه‌ای هستیم، آیا نیاز مالی داشتیم که به جبهه آمده‌ایم؟

هریک از ما شغل پدرش را می‌گفت، یکی راننده، یکی معلم، یکی کشاورز و... صدام فهمید اشتباه می‌کند، ما از یک طیف خاص نیستیم. از همه اقشار و طبقات اجتماعی هستیم و به گروهی خاص تعلق نداریم. نتوانست نکته‌ای پیدا کند و عصبانی بود، اما هر از گاهی می‌خندید.

دفاع پرس: از ابتدا که 23 نفر باهم نبودید، چه شد که با هم یکی بودید و تصمیم اراده‌تان یکی بود؟

در حقیقت، در اسارت با هم آشنا شدیم، از قبل همدیگر را نمی‌شناختیم، شاید با 2 یا سه نفر را در جریان آموزش نظامی آشنا شده بودیم.

وقتی در برابر دشمن قرار گرفتیم، همگی فقط به این نکته رسیدیم که باید باهم باشیم و عرق ملی و مذهبی‌مان ما را باهم هماهنگ و یکی کرد، نگذاشتیم دشمن بتواند در بین ما نفوذ کند، به نوعی خودمان را با سلاح ایمان و وحدت مسلح کردیم تا بتوانیم با هر توطئه و ترفند دشمن مقابله کنیم و موفق هم شدیم.

دفاع پرس: چه کار کردید تا به اردوگاه بزرگترها پیوستید؟

با اعتصاب غذا و کشیدن سختی و مرارت به اردوگاه اسرا راه پیدا کردیم و فصلی جدید را در آشنایی با سایر اسرا و بهره‌گیری از نظرات حاج آقا «ابوترابی» آغاز کردیم، فصلی که هر یک از ما توانست با توجه به هوش و توانایی‌اش زمینه کار و ادامه تحصیل را بعد از اسارت فراهم آورد.

دفاع پرس: بعد از یک سال که شما را به اردوگاه بردند، چه دیدید؟

اوضاع کمی بهتر شد، زیر چتر حمایت بزرگترها قرار گرفتیم و با توصیه‌های آن‌ها و تجربه‌ای که کسب کرده بودیم، بیشتر از زمانهای‌مان برای یادگیری بهره می‌بردیم و کمی حساسیت‌ها در مورد ما چند نوجوان کمتر شده بود.

دفاع پرس: آیا عراقی‌ها کمک و حمایتی نیز از اسرا می‌کردند؟

عراقی‌ها می‌ترسیدند که اگر ما را کمک و حمایت کنند، افسران عراقی بفهمند و ما را بگیرند و شکنجه کنند و زیر شکنجه لو بروند یا جاسوسی در بین اسرا باشد که خبر بدهد. یا اگر هم کمکی می‌کردند، خیلی جزیی و سری بود، شاید بزرگترهای اسرا در جریان بودند ولی کسی حرفی نمی‌زد.

وحدت و همدلی راز موفقیت ما 23 نفر بود/ ابوترابی می‌گفت طوری رفتار کنید که عراقی‌ها جذبتان شوند 

دفاع پرس: برای حفظ روحیه‌تان چه کار می‌کردید؟

در اردوگاه کمپ شش، یک رادیو داشتیم که از عراقیها پنهانی برداشته بودیم، البته مدتی دنبالش می‌گشتند ولی وقتی پیدا نشد ناامید شدند و قضیه خاتمه یافت. البته به زحمت از این رادیو استفاده کرده و همواره از دید عراقی‌ها پنهانش می‌کردیم، این رادیو را یک جایی در درز دیوار پنهانش کرده بودیم دیوار را کنده بودیم؛ آخر شب که عراقی‌ها می‌خوابیدند رادیو را داخل بالش گذاشته و اخبار را گوش می‌کردیم و برای بقیه می‌نوشتیم تا اخبار ایران را به اطلاع بقیه اسرا برسانیم. باطری این رادیو را با کمک عراقی‌ها از‌ بیرون تهیه می‌کردیم.

دفاع پرس: عراقی‌ها به چه مسائلی بیشتر ایراد می‌گرفتند و اسرا را آزار و اذیت می‌کردند؟

گاهی مواقع خواندن نماز جماعت، برخی اوقات به دعای فرج، یا برخی زمان‌ها به آخر صلوات فرستادن‌های‌مان که «و عجل فرجهم» می‌گفتیم گیر می‌دادند. وقتی رزمندگان اسلام عملیات انجام داده و در جبهه جنگ به موفقیت‌هایی می‌رسیدند، عراقی‌ها به شدت بداخلاق و عصبانی بودند و به هر بهانه‌ای اسرا را شکنجه می‌کردند.  

اما حاج آقا ابوترابی پیام داده بودند، که «برادران! ایران به شما نیاز دارد، خودتان را برای انجام دادن مستحبات به باد کتک و شکنجه ندهید با عراقی‌ها طوری رفتار کنید که جذب‌تان شوند، با آن‌ها سلام و احوال پرسی کنید و هوشمندانه رفتار کنید.»

اسرا هم این حرف را سرلوحه کارها و برنامه‌های‌شان قرار داده بودند. عراقی‌ها با این کارمان خلع سلاح شدند و پس از مدتی فهمیدند نمی‌‌توانند حریف اقامه نماز جماعت ما شوند.

اذان را محدوده خودمان بگوییم، دعای ندبه را می‌گفتند نخوانید. یا تک‌تک بخوانید.

دفاع پرس: بعد از آزادی از اسارت چه کردید؟

زبان عربی و انگلیسی را در اسارت آموختم، به ایران که آمدم دیپلم گرفتم. سال 1371 ازدواج کردم. 13 سال کارمند وزارت مسکن و شهرسازی بودم، چندسالی بازنشسته شدم، بعد از پنج سال دوباره درخواست کار کردم و برگشتم و مشغول به کار شدم.

ثمره زندگی‌ام سه فرزند است. پسرم «نوید» لیسانس کامپیوتر، «وحید» فوق دیپلم مکانیک و «سعید» کلاس هفتم مشغول درس خواندن است. خدا را شکر که زندگی خوبی دارم و خانواده خوبی نصیبم شده است.

دفاع پرس: چه مسائلی در جامعه شما را ناراحت می‌کند؟ وظیفه پدران و مادران در عصر حاضر چیست؟

بیکاری جوانان در جامعه ناراحتم می‌کند، اما وظیفه پدر و مادرها است که در عصر حاضر آگاهی و افزایش جوانان را در زمینه‌های مختلف بالا ببرند. در عصر حاضر نیازمندیم تا با بهره‌گیری از علوم روز و تکنولوژی، این فضاها را برای فرزندانمان ایمن کرده و بعد وارد این عرصه شوند که این امکان نیز با ترویج فرهنگ بینش اسلامی در طول مسیر زندگی از ابتدای کودکی امکان پذیر است، باید از همان ابتدا خیلی مسائل و ارزش‌ها را به فرزندانمان یاد بدهیم تا در سنین بالاتر دچار مشکل نشوند.

مشکلات را می‌توانیم با همدلی عزم ملی حل کنیم و به فکر ساختن کشوری آباد و آزاد باشیم. باید بتوانیم در ادارات و مراکز فرهنگی کشورمان ارتباط سالم مطابق با ارزش‌های اسلامی را حاکم کنیم.

انتهای پیام/191 

نظر شما
پربیننده ها