امام جماعت مسیحی
«علی محمدی» همرزم شهید روایت میکند: جوانی محجوب با تیپ و قیافهای بندری به نام «عبدالله مسیحی» در واحد شناسایی اطلاعات کار میکرد. آقایان رزمحسینی، یوسفاللهی و انجمشعاع در راس کار بودند اما همیشه به مسیحی میگفتند تو باید امام جماعت باشی.
عبدالله با حجب و حیایی که داشت گردنش را کج میکرد و میگفت: «بابا جان! شما این همه مسلمون دور و برتونه، مسیحی باید پیش نمازتون باشه؟ دست بردارید!» همه میخندیدند و باز هم مجبورش میکردند که امام جماعت باشد.
به منطقه مریوان اعزام شدیم، من ذهنیت خوبی از بچههای اطلاعات داشتم و شنیده بودم خیلی اهل تهجد و معرفت هستند و اغلب هم شوخطبع و بذلهگو هستند و در یک کلام حال و هوای جذابی دارند. به همین دلیل خیلی دوست داشتم به جمع اطلاعاتیها بپیوندم.
شب شد. برای نماز جماعت در نمازخانه جمع شدیم، اینجا هم ماجرایی شبیه حسن یزدانی پیش آمد. در جمع رزمندگان جوان و رشید و هیکلمند، دیدم که یک جوان لاغر اندام و کمجثه پیشنماز شد. من حال آن نماز را هیچوقت فراموش نمیکنم. عبدالله ضمن اینکه خیلی اهل تهجد و معنویت بود، طبع با نشاط و شوخی هم داشت.
هنگامی كه میخواست شهيد شود، غسل شهادت كرده بود
عبدالله، عشق به شهادت داشت و همیشه دعا میکرد که شهادت در راه خدا نصیبش شود. مرتب روزه میگرفت، همیشه با وضو بود. وقتی میگفتم مادر این بار به جبهه نرو، میگفت: تا شهيد نشوم بر نمیگردم.
يكی از همرزمانش میگفت: وقتی عبدالله دعا خواند و ما دور و برش نشسته بوديم سه بار گفت بچهها من شهيد میشوم. همان شب هم شهادت نصيبش شد. هنگامی كه میخواست شهيد شود، غسل شهادت كرده بود.
پیشنمار میشد
عبدالله به من سفارش میکرد مادر جان! هر وقت قرآن میخوانی با معنی بخوان تا ثواب چندین برابر نصیبت شود. در معنی قرآن باید فکر کنیم و به آن عمل کنیم.
هر جایی هم كسی نبود پيش نماز شود، خودش پیشنماز میشد و نماز جماعت را برگزار میكرد.
خیلی بخشنده بود. حواسش به همه بچهها بود. حتی در جبهه سهميه غذا را كه برايش میآوردند نمیخورد تا مطمئن شود به همه رسیده. بعد غذایش را میخورد و اگر متوجه م شد کسی غذا نخورده، سهمش را با او می داد.
عبدالله میگفت: مادرجان! من زحمتهای شما را جبران نكردم. شما مادر نمونهای هستید.
هر وقت دوستان میگفتند: عبدالله عروسی كن تا شيرينی بخوريم میگفت: تا جنگ هست من ازدواج نمیكنم و هر وقت بخواهم ازدواج بكنم در مسجد عروسی میكنم.