به گزارش خبرنگار
ساجد، شهید «اسدالله لاجوردی» سال ۱۳۱۴ در تهران متولد شد. اولین فعالیت سیاسی وی در 14 سالگی شکل گرفت و در تظاهرات اعتراضی که به دعوت آیتالله کاشانی برگزار شده بود، شرکت کرد.
شهید لاجوردی به دلیل فعالیتهای زیرزمینی و همچنین خودداری از پاسخگویی راجع به اقدامات خرابکارانه خود به ۱۸ سال حبس جنایی محکوم شد.
وی در زندان با اعضای سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و به مقابله با انحرافات فکری آنان پرداخت.
شهید لاجوردی به همراه بسیاری از زندانیان در مرداد ۱۳۵۶ آزاد شد. وی از ۲0 شهریور ۱۳۵۹ با نظر مساعد امام خمینی (ره) و آیتالله بهشتی دادستان انقلاب تهران شد و در این سمت به مبارزه جدی با عوامل سازمان مجاهدین خلق (منافقین) پرداخت؛ اما در دی ۱۳۶۳ توسط شورای عالی قضایی از مناصبش کنار گذاشته شد. شهید لاجوردی در سال ۱۳۶۸ دوباره به مدیریت زندانها برگشت.
وی اسفند ۱۳۷۶ بار دیگر از سمت خود استعفا داد و به کار در بازار مشغول شد. شهید لاجوردی سرانجام اول شهریور ۱۳۷۷ در حالی که هیچ سمت رسمی نداشت، در محل کسب خود توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) ترور شد.
وصیتنامه شهید «اسدالله لاجوردی»
«بسم الله الرحمن الرحيم
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و ان عليا ولی الله وصی رسول الله و الائمه حادی عشر من بعد علی عليه السلام ائمه المسلمين
بارالها! با تمام وجود میگويم: «کم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته.»
خداوندا! عمری را (که بهترين نعمت بوده) از دست دادهام، در حالی که میتوانست در راه تو و خدمت به انسانهای مظلوم و مستضعف به کار گرفته شود؛ عمری که میتوانست تا حدودی در جهت از بين بردن ارزشهای منفی و ايجاد و احيای ارزشهای الهی- انسانی مثمر ثمر افتد؛ عمری که میتوانست در راه تحقق هدفهای مقدس اسلام و اعتلای کلمه التوحيد و تکامل صاحبش سپری گردد؛ عمری که میتوانست از کميتش بکاهد و بر کيفيتش بيفزايد و همگام با شهدای خداجوی، جويای راه وصول به تو باشد؛ عمری که با کميت نسبتا زياد، کوچکترين توشهای بر نگرفته. لذا همين جاست که تمامی اميدش را و تمامی رجايش را، به عفو تو و به اغماض تو و بزرگواری تو و رحمت و فضل تو بسته است. خدايا! باز هم اميد و باز هم اميد به فضلت! «اللّهم اغفر لي الذنوب التي تهتک العصم.»
خدايا! خوب میدانی آنچه را هم اکنون به قلم میآورم مدتهای مديدی است در درونم میگذرد و بر سر چند راهههای حيرت ندانم چيست؟ چه بايد کرد؟ امور به کجا میانجامد؟ چگونه است که با نام اسلام و در ذی اسلاميت شعارهای مردم فريب خالی محتوا، رواج پيدا میکند و آنها که مسئوليت جلوگيری از انحراف افکار را دارند ساکت مینشينند! و سهل است، بعضا تاييد هم میکنند و هزاران سؤال، که هر کدام راهی را ايجاب و خطی را ترسيم میکند، قرار گرفتهام. اما خوشبختانه چون مقلد امام عزيز هستم، راه سعادت برايم روشن است و از خدا میخواهم اگر عمری بود، توفيق عمل بدان را پيدا کنم .
خدايا! با تمام وجودم به اين انقلاب عشق میورزم و به همان مقدار که دوستدار انقلابيونم، نسبت به حاميان ضد انقلاب نفرت دارم و با همه اينها، اين مسئله را به خوبی دريافتهام که هر کس به نفع دشمنان انقلاب و به خيال واهی و بیاساس، رضايت به اصطلاح مردم و به خيال خام و پوچ، پايگاه به اصطلاح ملّی پيدا کردن، موضعگيری کند، مصداق فرموده گرانقدر معصوم (ع) است که: «من طلب رضی الناس بسخط الله، فجعل الله حامده من الناس ذامّا.»
خدايا! تو شاهدی به همان اندازه- بلکه صد چندان که به امام قاطع- و سازش ناپذيرم عشق میورزم، نسبت به سازشکاران و مدافعان عملی ضد انقلاب (اگر در لفظ و اعتقاد هم مخالف باشند) نفرت دارم. بيم آن دارم حوادث مشروطه مجددا تکرار شود و يا ايران اسلامی به سرنوشت الجزاير دچار شود. خداوندا! از تو مصرانه میخواهم دست و قدم، زبان و قلم همه کسانی را که در جهت رهانيدن ضد انقلابيون و مرتدين و محاربين از چنگال عدالت، اعمال قدرت و نفوذ کردهاند و همه کسانی که پذيرای اين ننگ شدهاند (تا چند روزي به کام وهم و خيال رسند)، برای هميشه از سرنوشت اين مردم شهيد پرور و شاهد قطع فرمایی.
خدايا! چون عاشق نظام بودهام، از آن ترس داشتم که افشای چهره سازشکاران، لطمهای ناچيز به نظام وارد آورد، به آنها توصيه میکنم که جدای از لفّاظی و بازار گرمیهای صنفی، به قيامت و حسابرسیهای دقيق آن روز باور پيدا کنند و مواظب باشند که از آن دستهای نباشند که قرآن دربارهشان فرموده: «لم تقولون ما لا تفعلون. کبر مقتاً عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون.»
وصيتم به صاحبان قدرت و نفوذ اين است که اگر حرکتشان را دوست میدارند، به جای شعارهای مردم فريب و سياستمدارانه، توصيههايی را که تلفنی و شفاهی در جهت استخلاص ضد انقلاب و مَلا و مترفين و حرامخواران و حرام اندوزان اعمال میدارند، با شهامت و رشادت، برای مردم بازگو کنند و از هر نوع توجيه و ماستمالی کردنهای حفظ سمت و استمرار موقعيت صدارت بپرهيزند که خودفريبی و مردم فريبی بالاخره به پايان رسد و سر و کار با خير الماکرين افتد و باز توصيهام به سردمداران اين است که به خدا توکل کنند و قاطعيت و سازش ناپذيری را از امام مردم بياموزند و شعار نه شرقی و نه غربی را که خواست و حق مردم است و علت موجده اين انقلاب بوده فراموش نکنند و مبادا که گذشت روزها و فرو افتادن، طبيعی شود و انقلاب و مهمتر از همه سختيهای حرکت و فشارهای بينالمللی موجب شود تعادلی را که شعار فوق ايجاب میکرده و بحمدالله تا حدودی ايجاد گرديده، به هم زنند و بدانند که قدرت مطلق از آن خداست و صرفاً تکيه بر اوست که از هر قدرتی، انسان را و جامعه را بینياز میکند و باز اين که بدانند که اگر دچار حسابگریهای سياسی جدای از توکل شوند و بر ذهنيتهای شکل گرفته، رضايت خدا و مردم مسلمان را ملاک قرار ندهند، گور خود و انقلاب را کنده و براي مردم، گورستانی بینام و نشان در پهنه تاريخ ايجاد کردهاند و يادشان باشد که علت موجده، علت مبقيه نيز هست و فراموش نکنند که سيادت و موقعيتهای اجتماعی آنان، اهدايی انقلاب اسلامی است و جدای از انقلاب، فردی از چهل ميليون افراد ديگر قبل از انقلاب خواهند بود.
خدايا! تو شاهدی چندين بار به عناوين مختلف، خطر منافقين انقلاب را (همانان که التقاط، به گونه منافقين خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که رياکارانه برای رسيدن به مقصودشان، دستمال ابريشمی بسيار بزرگ- به بزرگی مجمع الاضداد- به دست گرفتهاند، هم رجايی و باهنر را میکشند و هم به سوگشان مینشينند، هم با منافقين خلق، پيوند تشکيلاتی و سپس...! برقرار میکنند، هم آنان را دستگير میکنند و هم برای آزاديشان و اعطای مقام و مسئوليت بد آنان تلاش میکنند و از افشای ماهيت کثيف آنان سخت بيمناک میشوند، هم در مبارزه عليه آنان و در حقيقت برای جلب رضايت مسئولين و نجات بنيادی آنان خود را در صف منافقکشان میزنند و هم در حوزههای علميه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسير فقه را عوض کنند)، به مسئولين گوشزد کردهام ولی نمیدانم چرا؟ (گرچه نسبت به بعضی، تا اندازهای میدانم چرا!) ترتيب اثر ندادهاند.
به مسئولين بارها گفتهام که خطر اينان به مراتب زيادتر از خطر منافقين خلق است، چرا که علاوه بر همه شيوههای منافقانهی منافقين، سالوسانه در صف حزب اللهيان قرار گرفته و کمکم آنان را در صفوف آخرين و سپس به صف قاعدين و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آوردهاند، به گونهای که عملاً عقل و اراده منفصل برخی تصميم گيرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصبها و حفظ و ابقاءها دست به تخريب میزنند و اعمال قدرت میکنند .
اينها همه پوچ است و بیاهميت! مهم و بسيار مهم اين است که هدف غایی از همه اين تلاشها، گسترش فکر التقاطی و انحرافی سازمان ضد خداييشان است که جز انديشههای مادیگرايانه و ماترياليستی، چيز ديگری نيست و با بهرهگیری از تجربيات مثبت و منفی همپالگیهای چپ و منافقشان توانستهاند متاسفانه به نسبت بسيار زيادی (زيادتر از توفيق منافقان خلق در سالهای 51 تا 54، تعداد کثيری از روحانيون را تحت تاثير قرار دهند و با لطايف الحيل، بر ذهن و روان آنان اثرات دلخواهشان را بگذارند تا بدانجا که بر اعمال جنايتکارانه آنان با ديده اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظير به شهادت رساندن باهنر و رجایی، به دست روی دست ماليدنهای مسامحه کارانه و مصلحت انديشيهای پشيمانی آورنده متوسل شوند. باز مهمتر از همه اينکه با کمال تاسف، توانستهاند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده منحرف نمايند.
هان ای خانواده عزيزم! بهوش باشيد مبادا که فريب تاييد و تکريمهای رياکارانه اين منافقان جدا از دين را بخوريد. چه بسا با ظاهری چاکرانه و دلسوزانه به سراغتان بيايند و خود را چنان حزب اللهی جا بزنند که مسلمانها و ابوذرها را جرئت لحظهای هم لباسی و همشکلی با آنان نباشد!
فرزندانم! اگر گاهی بر شما سخت میگرفتهام و اين در حالي بوده که برايم امکان فراهم آوردن رفاه بيشتر بوده، از آن جهت بوده است که اعتقادی استوار به کريمه «ان مع العسر يسرا» داشتهام و اگر میتوانستم شما را و خانواده را بيشتر از آنچه تحمل کرديد قانع کنم به طور قطع چنان میکردم و يقين داشتم که در تکوين شخصيت سالم و رشد يابنده شما مؤثرتر و کارسازتر بود.
به هر صورت، پدرتان که از همه چيز جز انقلاب و اسلام بيشتر دوستتان میدارد، خير و صلاح شما را در رفاه نمیدانسته و نمیداند و اميد دارد در زندگی، رفاه جويی و عافيت طلبی را آگاهانه به دور اندازيد و با عزمی آهنين در کام مشکلات رويد و توقع نداشته باشيد ديگران برای حل مشکلاتتان اقدامی ولو ناچيز کنند. به جای چنين انتظاری در حل مشکلات مردم کوشا باشيد و از سختیها نهراسيد و به گونهای عمل کنيد که هر مصيبتی و هر مشکلی هر قدر عظيم، در پيش اراده و عزم شما سر تسليم فرود آورد و به جای اينکه بر شما چيره شود و شما را دست و پا بسته بر زمين افکند، بر امواج به ظاهر سهمگينش سوار شويد و مهارش را به دست گيريد و بدانسو هدايتش کنيد که میخواهيد و اجازه ندهيد که بر شما مسلط شود و تعادل شما را بربايد .
خانواده عزيز و مهربانم! درست است آنگونه که شايسته مقام والای انسانی شما بود، به خدمتتان کمر نبستم و در اين راه، تقصيرها و قصورهای فراوان داشتم، اما درستتر آن است که بر من ببخشاييد و اجازه ندهيد که در پيشگاه خداوند در روز (تبلی السّرائر) و در انظار خلايق، شرمنده و سر افکنده پيش رويتان قرار گيرم.
والسلام عليکم و رحمت الله و برکاته»
انتهای پیام/ 111