مُهر امام رضا(ع) بر چشمان سربازان عراقی

یک آزاده آبیکی گفت: سربازان عراقی به من می‌گفتند مُهر امام رضا (ع) دارید که پاسخ مثبت دادم و آنان مهر را بر چشم می‌مالیدند و می‌گفتند ما هم مسلمان هستیم.
کد خبر: ۲۵۵۳۳
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۷ - 19August 2014

مُهر امام رضا(ع) بر چشمان سربازان عراقی

به گزارش دفاع پرس، میگوید رفتن به جبهه و دفاع از مملکت، وظیفه و از واجبات بوده است.

دوره آموزشی را در ۱۰ بهمن ماه سال ۶۲ در پادگان ۲۱ حمزه تهران گذرانده و زمانی که به آنان گفته میشود هر کس مشکلی در خانه دارد میتواند برگردد، وی یک لحظه هم درنگ نکرد و وارد جبههها شد.

جبهه برای وی تداعی جنگ یزیدیان با حسینیان بود و معتقد بود هر چه خدا مصلحت میداند همان میشود و شهادت هم سعادت میخواهد و نصیب هر کسی نمیشود.

این مقدمه بخشی از سخنان آزاده سرافراز شهرستان آبیک از آزادگان هشت سال دفاع مقدس است.

به بهانه فرا رسیدن ۲۶ مرداد سالروز آزادی آزادگان، گزارشی از زندگی، رفتن به جنگ، به اسارت درآمدن و نحوه آزادی محمود سردهقان از آزادگان سربلند و جانباز ۴۵ درصد دفاع مقدس شهرستان آبیک تهیه کردیم.

برای تهیه گزارش ساعت شش عصر قرار مصاحبه گذاشتم البته به دلیل موضوعی تا برسم به منزل این آزاده عزیز یک ربعی تاخیر داشتم و زمانی که رسیدم عذرخواهی کردم که با رضایت و لبخند آزاده آبیکی و همسرش مواجه شدم.

محمود سردهقان به خبرنگار فارس در آبیک اظهار میکند: در ۱۰ بهمن ماه سال ۶۲ زمانی که ۳۲ سال سن داشتم، دوره آموزشی را در پادگان ۲۱ حمزه تهران گذراندم.

آن زمان صاحب شش فرزند بودم و تمام عزم خود را جزم کرده بودم که به جبهه بروم چراکه معتقد بودم اگر ما نرویم چه کسی باید برود.

غروب هر روز نیروها برای خط مقدم صف میکشیدند و حنابندان داشتند، دید و بازدید میکردند، شوخی میکردند و اسلحهها را روغنکاری میکردند و برای جنگ آماده میکردند.

* چگونه وارد منطقه عملیاتی شدید؟

وی در پاسخ به این سئوال میگوید: ساعت ۹ صبح یکی از روزها که ۴۰۰ نفر بودیم چند نفر چند نفر سوار قایق شدیم و برای رفتن به جزیره مجنون حرکت کردیم که در بین راه رزمندگان غنایم بسیاری از دشمن به دست آورده بودند بعد از یک ساعت، سوار دو کامیون بزرگ شدیم و به منطقه عملیاتی رسیدیم.

هر ۴۰۰ نفر پیاده و به خط شدیم و به ستون در کانالی که جرثقیل حفر کرده بود حرکت کردیم همه ذکر میگفتند تا تیر تکتیراندازهای عراق به آنان اصابت نکند حتی تیر آتش که از بینی ما رد میشد را کاملا میدیدیم.

به جایی رسیدیم که نعل اسبی مانند بود و دو نفر دو نفر در آنجا خود را جا دادیم. بعد از ظهر روز سوم هواپیمای عراقی برای شناسایی بر فراز سر ما پرواز کرد و صبح روز چهارم آمدند لانه زنبور سنگرها را زدند و همه پراکنده شدند.

جلوی ما جاده، پشت جاده کانال آب و پشت سر ما باتلاق بود ۲۰۰ یا ۳۰۰ متر به عقب رفتیم و از پشت به من تیر خورد و با یک ترکش از ناحیه شکم زخمی شدم و اینگونه شد که زمینگیر شدم.

* سربازان شیعه عراقی مُهر امام رضا (ع) را بر چشمانشان میمالیدند

سردهقان میافزاید: عراقیها که برای پاکسازی منطقه آمده بودند ۳۰ تا ۴۰ کیلومتر مانده به نزد ما برگشتند ولی ساعت چهار غروب همان روز دوباره برگشتند و دستم را گرفتند و در یک تخته گذاشتند و به آن طرف مرز بردند.

البته نکته جالب این بود که سربازان عراقی به من گفتند مُهر امام رضا (ع) را دارید که پاسخ مثبت دادم و مهر را به آنان دادم و آنان مهر را بر چشم میمالیدند و میگفتند ما هم مسلمان هستیم. یعنی بچه شیعهها را در خط مقدم قرار میدادند و بعثیها در پشت جبههها بودند.

بازجوییها در کانکسی که منتقل شده بودم آغاز شد. آن قدر درد کشیده بودم که از کابل زدن عراقیها احساس درد نمیکردم و بیحس شده بودم.

۳۰۰ نفر از اسرای ایرانی در دو اتاق ۱۲ متری قرار گرفته بودند ترکشی که به شکمم اصابت شده بود عفونت کرده بود و انگار در ذغال میسوختم روز دوم مرا به بیمارستان موصل بردند.

بردن به بیمارستان به این خاطر بود که از ۶۰ کشور خبرنگار آمده بود و میخواستند ثابت کنند که ما به فکر اسرای مجروح هستیم و مداوایشان میکنیم.

البته لازم به ذکر است از ۱۰۰ نفری که از گردان قزوین اعزام شده بودیم ۶۰ نفر اسیر شده بودند و ۴۰ نفر هم تکلیفشان مشخص نبود.

این آزاده آبیکی این را هم گفت که ۲۱ روز در بیمارستان بصره بستری بودم البته زیر تخت ما پارچهای نبود ولی به سفارش یکی از عراقیهای مسلمان پنبه زیرمان میگذاشتیم.

دو عراقی مسلمان به نام داوود و قاسم به ما رسیدگی میکردند و میگفتند پدر و مادرمان سفارش کردهاند که هوایتان را داشته باشیم و کمبود نداشته باشید.

زمانی که از این دو عراقی پرسیدم حق با شما است یا با ما در پاسخ گفتند حق با شماست و زمانی که گفتم چرا قیام نمیکنید، گفتند زمانی که امام نبود چرا قیام نکردید ما که کسی را نداریم، قیام کنیم.

* اسرات سرنوشتی بود که برایم رقم خورده بود

سردهقان توضیح میدهد: اسارت سرنوشتی بود که برای ما رقم خورده بود. تنها مطلبی که به ذهنم خطور کرد این بود که ببینم عراقیها با اسرای ایران چه میکنند به فکر همسر و فرزندانم نبودم. هیچ گاه احساس پشیمانی از آمدن به جنگ و اسارت نکردم و میدانستم روسیاهی به ذغال میماند که ماند.

اصلا شکست کشور را یک ذره به ذهن نمیآوردم و میدانستم روزی پیروز میشویم و درها باز میشود.

در اردوگاه موصل یک، کمپ دو مستقر شدیم. در اردوگاه انگار روز قیامت بود هر کس به فکر خودش بود هر روز بازجویی میکردند.

وی تصریح میکند: تنها دو نفری میتوانستیم صحبت کنیم ولی یک روز دیدم آقای فصیحی رامندی که فرمانده گردان قزوین بود با رزمندگان دوز بازی میکرد به این فکر بودم که چرا فرمانده ما به این بازی مشغول است که بعدا متوجه شدم هدفشان این است که به این بهانه، بچهها را جمع کرده و وظیفهشان را تبیین کند.

کمابیش کتاب مطالعه میکردیم. یک روز آمدند و گفتند چه کسی خیاطی بلد است که من دستم را بالا بردم و مسئول خیاطی اسرا شدم. زمانی که پاسداران و بسیجیان را از هم جدا کردند حق نداشتند با هم صحبت کنند و با ترفندی خاص (تعویض لباسهای فرم) این همصحبتی فراهم شد.

برخی از اسرا موظف بودند لباس اسرای پیرمرد ۶۰ و ۷۰ ساله را بشویند و خشک کنند به آنان قرآن بیاموزند حتی پیرمردها سواد نوشتن نداشتند ولی قرائت قرآن کریم را به طور کامل یاد گرفته بودند.

برخی از اسرا زمانی که آسایشگاه خلوت بود به ورزشهای رزمی مانند جودو و کاراته میپرداختند.

سردهقان در خصوص پذیرایی عراقیها از ایرانیها بیان میکند: غذای عراقیها که اسرا را سیر نمیکرد صبحها یک لیوان متوسط یقلوی(آش)، ظهرها خورشت و هشت قاشق برنج و شبها هم دو قطعه نان ساندویچی بود. البته ما سفره وحدت پهن میکردیم و با یکدیگر غذا میخوردیم. تلخترین خاطره در آسایشگاه، درگیری بین اسرا و شیرینترین خاطره، وحدت بین اسرا بود.

ما دومین گروهی بودیم که آزاد شدیم که البته در ۳۰ مرداد سال ۶۹ صورت گرفت.

زمانی که پا به خاک مرز گذاشتیم احساس کردم نفسهای محبوسم آزاد شدند. نفس کشیدن در عراق با نفس کشیدن در مرز ایران بسیار تفاوت داشت.

این آزاده آبیکی خاطرنشان میکند: از مردم هیچ انتظاری ندارم چراکه مردم خوبی داریم و در همه عرصهها حضور دارند ولی از مسئولان انتظار میرود بیشتر با آزادگان دیدار داشته باشند و در جمع چند نفره از آنان دلجویی کنند و حالشان را سئوال کنند.

مردم و مسئولان باید به تحقق شعار مقام معظم رهبری کمک کنند یعنی فرهنگ را درست کنند چراکه اگر فرهنگ نداشته باشیم گویی شناسنامه نداریم. البته مردم و مسئولان باید با توجه به اینکه دشمنان درصدد هستند تیشه به ریشه اسلام و نظام بزنند، باید ضمن حفظ وحدت هوشیارتر باشند و شاخهتراشی نکنند و به فکر رفع معضلات و آسیبهای فرهنگی در جامعه باشند.

* فرزندانم را با صحبت کردن قانع میکردم

همسر این آزاده آبیکی که چهرهای مهربان و تبسمی بر لب داشت، به خبرنگار فارس در آبیک میگوید: بزرگ کردن شش بچه قد و نیم سخت بود اما با بچهها صحبت میکردم و به راهشان میآوردم و میگفتم روزی پدرتان میآید.

زینب دهقانکار میافزاید: یک سال پس از اسارت همسرم متوجه شدم که ایشان به اسارت دشمن درآمده است خیلی خوشحال شدم که زنده هستند و میدانستم روزی میآید. البته یک روز نامهای دو خطی از سوی ایشان به دستمان رسید که خیالمان را راحت کرد که زنده هستند.

وی ادامه میدهد: یک سال که اثری از همسرم نبود فکر میکردیم ایشان را آب برده و در مرز عراق قرار داده و یا به شهادت رسیده است.

این همسر آزاده آبیکی تصریح میکند: دارای چهار دختر و دو پسر بودم، حتی پسر کوچکم که یک سال و نیم سن داشت زمانی که زبان باز کرد گفته بود بابا بیاید تفنگش را به من بدهد تا بروم صدام را بکشم.

دهقانکار اضافه میکند: فرزندانم را با صحبت کردن و سخن گفتن از حمله عراق به ایران آرام و قانعشان میکردم.

وی خاطرنشان میکند: زمانی که همسرم به منزل ما آمد دخترم دو سال بود که ازدواج کرده بود البته در نامهها به ایشان گفته بودیم که خواستگار مناسب دارد و ایشان قبول کرده بود و اجازه ازدواج دخترم را داده بود.

البته این همسر آزاده آبیکی این مطلب را هم گفت که همسر آزادهاش، دو پسرش که به همراه اقوام برای استقبال پدرشان به تهران رفته بودند را نشناخته بود و پس از مدتی بعد نامشان را به خاطر آورده و بر زبان جاری کرده بود و سپس با آن دو روبوسی کرده بود.

لازم به ذکر است، در عملیات خیبر یک هزار و ۸۰۰ نفر به اسارت دشمن بعثی عراق درآمده بودند که از این تعداد، ۴۰۰ نفر زیر ۱۴ سال سن داشتند حتی پس از دو سه ماه، این تعداد نوجوان را به اردوگاه رمادیه منتقل کرده بودند و عراقیها اذعان کردند که میخواهیم چون این تعداد بچهسن هستند، آنها را به ایران بازگردانیم ولی درصدد بودند روی بچهها بتوانند کار کنند و از آنان بازجویی کرده و حرف بکشند که بنا به گفته سردهقان آزاده آبیکی خوشبختانه روحیه و فکرشان از دیگر آزادگان بالاتر و بیشتر بود.

ساعت هشت غروب گزارش ما با این آزاده آبیکی و همسرش به پایان رسید گرچه از چشمان آقای سردهقان میشد فهمید که حرفهای بسیاری در سینه دارد و میتوان با نوشتن حرفها و درد دلهایش کتاب نوشت ولی ما در حد بضاعت توانستیم از زندگی در اسارت این آزاده در زندان عراق و زندگی همسرش در فقدان وی، مطالبی هر چند اندک را به رشته تحریر درآوریم و گوشهای از فداکاری و ایثار این آزاده و همسرش را روی کاغذ آوریم.

امید است که بتوانیم همه ما پیرو راه آزادگان و همیشه لبیکگوی ولایت فقیه باشیم تا دشمنان نتوانند به نظام و انقلاب ضربه بزنند.

منبع:فارس
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار