خاطره زیر برگرفته از این
مجموعه و از خاطرات جانباز مرحوم «حسن غلامزاده مریمآبادی» از استان یزد است.
یکبار عید نوروز در
ارتفاعات شاخ شمیران، پایین تپه بین دهنه دو کوه قرار داشتیم. لحظه تحویل سال
فرماندهمان، برادر سلطانی که فردی باهوش، زرنگ و زیرک بود، گفت: با شاخههای
درخت چادرها را استتار کنید.
یکی از پایگاههای موشکی
جمهوری اسلامی حدود 5 کیلومتری مقر بود. هواپیماهای دشمن زیاد در آنجا گشت میزدند
و گاهی مناطق استقرار نیروها و روستاها را بمباران میکردند. هر نفر سنگری بیرون
از چادر درست کرده بود و با شنیدن صدای هواپیما در آن پناه میگرفت.
صبح روز عید فرمانده یک
گوسفند از مردم آبادی خرید و آن را ذبح کرد. گوشتها را در ظرفی بزرگ ریخته و قرمه
درست کردیم. وقت ناهار فرا رسید، رفتیم غذا بگیریم یک دفعه هواپیمای دشمن از روی
سر ما عبور کرد. به آبادی که رسید بمب شیمیایی زد که دود سفیدی از آنجا بلند شد.
مردم روستا از بمب شیمیایی اطلاعاتی نداشتند. همین که دیده بودند انفجاری رخ داده
دورش جمع شده بودند. حدود 80 نفر از اهالی شهید، زخمی یا شیمیایی شدند.
آمبولانسها به روستا رفته و مصدومین را انتقال دادند. بعد
از کمکرسانی همانجا که نشسته بودیم یک دفعه گردبادی پیچید، سریع غذا را به بالای
کوه در ارتفاع 400 متری بردیم. دوستان گفتند: اینجا از گاز شیمیایی خبری نیست، غذا
را میخوریم. جای شما خالی غذا را خوردیم و دراز کشیدیم.
در حین استراحت احساس کردم
نفسم کمی تنگ شده، بلند شدم گفتم: برادران بیدار شوید که اثرات گاز شیمیایی
اینجا هم آمده، 200 متر بالاتر رفتیم تا اثر گازها کم شد. ساعت 5 بعد از ظهر از
کوه پایین آمدیم. آن سال عیدمان را با طعم شیمیایی تحویل کردیم.
انتهای پیام/