خاطره زیر برگرفته از این
مجموعه و از خاطرات جانباز «حبیبالله احمدیپور» از استان یزد است.
در نیروی هوایی خدمت میکردم.
با شروع جنگ تحمیلی برای اعزام به جبهه داوطلب شدم. چون نیروی هوایی اعزام زمینی نداشت
لذا ما را به تهران اعزام و در ستاد نیروی هوایی سازماندهی و سپس به ستاد جنگهای نامنظم
دکتر «مصطفی چمران» معرفی کردند.
از تهران به اهواز رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم.
روبروی مدرسه ساختمانی قرار داشت. گاهی مشاهده میکردیم
که فردی بالای پشت بام میرود و درب قفس را باز میکند و تعدادی کبوتر به هوا پرواز
میدهد. به محض اینکه کبوترها به آسمان میرفتند، گلولههای توپ و تانک و خمپاره به
سمت مقر ما شلیک میشد.
دو سه روزی این جریان ادامه داشت.
برای ما عجیب و سؤال برانگیز بود که چه رابطهای بین این فوج کبوترها و گلولههای دشمن
بعثی وجود دارد؟!
به فرمانده اطلاع دادیم، موضوع را بررسی کردند و متوجه شدند که این فردِ کفترباز جاسوس دشمن است و با پرواز آنها به دشمن گرا میداد. پس از دستگیری آن فرد کبوتری به آسمان فرستاده نشد و گلولهای هم به سمت ما نیامد. بین دوستان ما آن فرد به جاسوس کفترباز معروف شده بود.
انتهای پیام/