به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «غلامرضا نامدارمحمدی» خبرنگار و عکاس دفاع مقدس در 17 بهمن 1341 چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران وارد تبلیغات لشکر 27 محمد رسول الله (ص) شد و در مناطق مختلفی حضور یافت و سرانجام در 23 اسفند 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید.
وصیتنامه شهید «غلامرضا نامدارمحمدی»
به نام او که عرشش به قطرههای یتیمان به لرزه درمیآید
و به یاد آنکه عشقش به تپشهای قلب عاشقان بیافزاید
«و آنان که کافر شده و تکذیب آیات خدا کردند را عذاب خواری و ذلت است و آنان که در راه رضای خدا از وطن خود هجرت گزیدند و در این راه کشته شدند یا مرگشان فرا رسید البته خدا رزق و روزی نیکویی در بهشت ابد نصیبشان میگرداند که همانا خداوند بهترین روزی دهندگان است».
به نام الله و به یاد مهدی عزیز و یاد حسین شهید و شهدای کربلا و کربلای ایران
الله عزیز جلجلاله میفرماید هرگاه هر چه از شما بگیریم اولا یا مثل آن یا بهتر از آن را به شما میدهیم و همچنین این گرفتنها و دادنها برای امتحان شماست. مرگ و موتها انسان را تحت تاثیر قرار میدهد که بسیار باید به فکر رفتن بود. تا به حال هر چه به فکر مرگ بودیم اکنون باید آن لحظات عمر خود را ضرب کنیم و بسیار به یاد مرگ خود باشیم.
الهی این بدن من مملوک توست، ملک توست، انشاءالله که عبد توست با آن هر چه میخواهی معامله کن. اگر میخواهی آن را بسوزانی بسوزان، اگر میخواهی آن را تکهتکه کنی، تکهتکه کن، اگر میخواهی آن را بیسر کنی چنین کن، اگر میخواهی این پیکر را مانند مولایم اباعبدالله لگدمال ستوران کنی چنین کن و اگر میخواهی مانند عباس عموی تشنگان حسین (ع) بدنم را بیدست و پا کنی چنین کن و اگر میخواهی...
ولی از تو تقاضایی دارم، تو را به عزت زهرای مرضیه (س) با این بدن عاصی قهر مکن، چرا که اگر بدانم تو از عذابم لذت میبری بسمالله.
اگر بدانم تو با دیدن بدن سوختهام شاد میشوی بسمالله.
اگر بدانم تو با بدن بیسرم خرسند میشوی بسمالله.
کور باد آن چشمی که غیر تو را ببیند و برای غیر تو ببیند. کر باد آن گوشی که برای غیر تو بشنود و غیرکلام تو را بشنود. بریده باد آن دستی که برای غیر تو حرکت کند. بریده باد آن پایی که برای غیر تو رود. مهر باد بر آن قلبی که غیر از منزلگه تو باشد، قلبی که تو عنایت کردی و آن را حرم الله خواندی، قلبی که حرم توست، اگر اجنبی را راه دهد، ختم شود.
خدایا! تو را سپاس که دستم را گرفتی و به طرف خود کشاندی.
خدایا! تو را حمد که به چشم گفتی که غیر تو را نبیند.
خدایا! تو را شکر که به گوش من فرمان دادی کلام غیر تو را نشنود.
خدایا! تو را تعظیم که به قلبم امر فرمودی: «این جای من است، غیر مرا راه مده».
خلاصه در یک کلام ای معبود و معشوق من، ای همه دست و پا و چشم و گوش و عقل و قلب من، تو را سجده که مرا خریدی و به راستی تو را سجده که مرا خریدی.
ای حضرت دوست! یک کلام را شاید بتوانم به جرات البته با جراتی که آن را هم تو دادی بیان کنم که هیچ چیز را خود نتوانستم بشناسم الا آن که تو آن را به من شناساندی، اگر سبیل تو نبود، هرگز و هرگز هیچ چیزی را نمیشناختم. در واقع نمیتوانستم بشناسم، از خود تو گرفته تا پیامبران راستینت و از پیامبران صادق تو گرفته تا ائمه طاهرینت و از ائمه طاهرینت گرفته تا علماء و فقهاء زمان ما حضرت روحالله الموسوی الخمینی روحی فداه را.
هر شکری که تو را میگویم عرق شرمم فزونتر میشود، قلبم بیشتر به لرزه میافتد، چرا که مگر میتوان با این کلام به حق ناقص و نارسا شکر تو معبود را گفت، هرگز، هرگز، هرگز.
پدر و مادر عزیز و برادران و خواهران گرامی شما را به آن چیزی وصیت میکنم که علیبن ابیطالب (ع) هنگام مرگ چنین وصیت نمودند؛ تقوای خدا را پیشه کنید تا خیلی از حجابها از پیش چشمتان برداشته شود. همیشه با خودم میگفتم آیا میشود روزی من نیز به فیض کامله شهادت نائل شوم و دین خود را به اسلام عزیز و انقلاب و امام ادا کنم؟ و گاهی میگفتم خیر نمیتوانم چون تا سعادت نباشد شهادت نیست، پس من سعادتی را ندارم و گاهی نیز دل خود را تسکین داده میگفتم بله میشود، مگر آنها که شهید شدهاند غیر از ما بودهاند فقط آنها خود را خالص کردند و متقی شدند و بعد مهاجر الی الله گشتند.
پس باید اول خود را ساخت؛ یعنی اول باید سعادت را کسب نمود و بعد شهادت را و به همین منظور بود که همیشه بعد از نماز دعا میکردم که خدایا مرا لایق شهادت بگردان و شاید خدا به حرمت شهدا واقعی مرا نیز لایق...
آیاتی را که در اول وصیتنامه نوشتهام آیاتی است که وقتی برای جبهه استخاره کردم آمد و خدا میداند از اینکه خدا مژده وصل به من داده است خیلی شاد شدم و آن آرزوی دیرینه خود را تقریبا برآورده دیدم.
بدین وسیله به عرض تمام بازماندگان عزیز خود میرسانم که اولا از یکایک آنها التماس دعا دارم، ثانیا طلب عفو، و نکتهای را که لازم میدانم تذکر دهم این است که این راه را با شناخت کامل انتخاب کردهام و هیچ زور و اجباری در انتخاب این راه در کار نبوده است، لذا تقاضایی که از همه عزیزان دارم این است که اولا بعد از کشته شدن من و شاید شهادت، کسی را مسئول نداند و نیز برای من گریه نکنند، چرا که من فدای اسلام و انقلاب شدهام و لذا نباید برای فدایی چنین چیزهایی ارزشمندی گریست و نیز کاری نکنید که دشمن پوسیدهمان شاد گردد.
از تمام دوستان و عزیزان و مخصوصا پدر و مادر و برادران و خواهرانم خواهشمندم مرا ببخشند و چنانچه از من رنج و ناراحتی به آنها رسیده است آن را به بزرگی خود ببخشند. از چیزهایی که در قلب من جای دارد این امام عزیز است که خدا میداند همیشه با خدای خود میگفتم که اگر میخواهی امام را به نزد خود ببری ای خدا اول مرا بمیران چرا که نمیتوانم غم از دست دادن او را تحمل کنم، لذا از شما عزیزان که شاید این وصیتنامه را میخوانید میخواهم که امام عزیزمان را تنها نگذارید و قدر این نائب امام زمان (عج) را بدانید و اگر خدمتش مشرف شدید سلام من حقیر را نیز به او برسانید و هرگز فریب این منافقین و ابرقدرتها را نخورید چرا که قرآن میفرماید: «جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» یعنی باطل رفتنی بوده است و هرگز فریب عشوهگیریهای دنیا را نخورید چرا که ما از آن اوییام و به او بازمیگردیم.
انالله و انا الیه راجعون
والسلام
یابن الحسن، یابن الحسن، یابن الحسن
دلم میخواهد در آخرین دم نیز این نوای دلانگیز را بخوانم. امیدوارم روی ماهش را ببینم.
حسین جان، حسین جان، حسین جان
انتهای پیام/ 181