روایت شهادت رزمنده ایرانی فاطمیون در ماه محرم امسال

پدر شهید «رضا سنجرانی» گفت: رضا چهار بار به سوریه اعزام شد؛ اولین بار 2 سال پیش بود. اصرار داشت تاسوعا و عاشورا در منطقه بماند، ماند و در نخستین روزهای ماه محرم شهید شد.
کد خبر: ۲۵۹۶۲۱
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۶ - 27September 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس،‌ در منطقه معروف به «کرار» بود، از همرزمان نزدیک شهیدان «مرتضی عطایی» و «حسن قاسمی دانا» که بعد از چهار بار اعزام اول مهرماه در دیرالزور شهید شد.
 
شهید «رضا سنجرانی» رزمنده مدافع حرم ایرانی از لشکر فاطمیون بود که پس از جانبازی از ناحیه دست و پا در اول مهرماه و مصادف با دوم ماه محرم الحرام به مقام رفیع شهادت نائل شد.
 
پدرش شهید سنجرانی می‌گوید: «رضا در 40 سالگی شهید شد و امروز بعد از 40 سال احساس می‌کنم پسرم را نمی‌شناختم، انگار از جنس ما آدم‌های عادی نبود، من خودم هم سال‌ها در جنگ هشت سال دفاع مقدس بودم اما رضا از من پیشی گرفت، او لایق شهادت بود و من نه.»

خانه پدری شهید سنجرانی در منطقه قاسم آباد مشهد مشخص است، عکس‌های شهید بر ورودی خانه و مهمان‌هایی که می‌آیند و می‌روند و «یوسف سنجرانی» پدر شهید خودش در مقابل ورودی خانه ایستاده و با وجود درد فراق و نبود پسرش صبورانه و با روی باز یکی یکی به مهمان‌ها خوش آمد می‌گوید. متن گفت‌وگو با پدر و مادر این شهید مدافع حرم در ادامه می‌آید:

رضا با خدا معامله کرد

مادر خیلی کوتاه و مختصر سخن می‌گوید. حرف‌هایش را در چند جمله خلاصه کرده و می‌گوید: رضا با خدا معامله کرد از همان روز اول می‌دانستم این پسر پیش من نمی‌ماند و مال من نیست. روزی که می‌خواست به سوریه برود، گفتم: «من جواب بچه‌هایت را نمی‌توانم بدهم»، رضا گفت: «مادر! من اگر نروم از حرم دفاع کنم، شما فردا می‌توانی سرت را مقابل جدت حضرت زهرا(س) بالا بگیری؟ به حرم بی بی(س) جسارت می‌کنند، من چطور آرام بنشینم؟» حالا هم در عجبم که چرا اینقدر آرامم و صبور. مطمئنم در حقم دعا کرده وگرنه مگر می‌شو خار به پای فرزندی برود و مادرش آرام بنشیند. بخدا رضا برایم دعا کرده است.
 
روایت شهادت رزمنده ایرانی فاطمیون در ماه محرم امسال/ رضا بزرگ شده هیأت بود

آقای سنجرانی! از فرزندتان بگویید. چطور شد که آقا رضا به این نتیجه رسید که لباس مدافعان حرم را بپوشد؟

من خودم نظامی بازنشسته‌ام که در جبهه‌های هشت سال دفاع مقدس حضور داشتم اما مثل پسرم لایق شهادت نبودم، یادم می‌آید آن زمانی که جبهه می‌رفتم، هر بار که می‌آمدم با همان سن کم و دنیای کودکانه‌اش اصرار می‌کرد او را هم ببرم، خلاصه اینکه من سال‌ها نبودم و نقطه شروع حسینی شدن رضا و ارادتمندی وی به اهل بیت(ع) از همان روزها و سال‌هایی شروع شد که من جبهه بودم اما مادرش بچه‌ها را مسجدی و هیئتی بار آورد.

رضا بزرگ شده مسجد و هیئت‌های عزاداری بود/ بیشتر وقتش یا در مساجد می‌گذشت و یا به آموزش در پادگان

در حقیقت رضا بزرگ شده مسجد و هیئت‌های عزاداری بود و به قولی مگر می‌شود بچه هیئتی باشی و جسارت به حرم بی بی زینب(س) را تاب بیاوری؟ رضا بسیجی فعال، قاری قرآن و مداح اهل بیت(ع) بود. خودش دوست داشت تمام وقتش را صرف ائمه اطهار(ع) کند. بیشتر وقتش یا در مساجد می‌گذشت و یا به آموزش در پادگان. طوری رفتار می‌کرد که انگار این روزمرگی‌ها برایش مهم نیست.
 
روایت شهادت رزمنده ایرانی فاطمیون در ماه محرم امسال/ رضا بزرگ شده هیأت بود

مدرسه‌اش که تمام شد همین دانشگاه آزاد مشهد قبول شد. راستش از همان کودکی شوق لباس رزم داشت، با او خیلی صحبت می‌کردم، مثل دیگران درست را بخوان، سرکار برو و زندگی‌ات را بچرخان اما رضا ضمن تمام احترامی که برای خانواده قائل بود، همیشه حرف از هدفی بزرگ می‌زد و زندگی که برایش با این پشت میزنشینی‌ها معنایی نداشت. من به عنوان پدر این را فهمیده بودم که رضا راهش را انتخاب کرده و روحش در قالب یک زندگی مادی و عادی نمی‌گنجد. انگار ساخته شده بود که شبانه روز پوتین پایش کند و در لباس رزم باشد. در آزمون استخدام بانک ملی به درخواست من شرکت کرد و قبول شد، صبح تا عصر که در بانک بود اما بلافاصله بعد آن یا خودش را به پایگاه بسیج می‌رساند و یا کلاس‌های آموزش قرآنش در مساجد.

با التماس در فاطمیون ثبت نام کرد/ چهار بار به سوریه رفت

شهید سنجرانی جزو مدافعان حرم ایرانی بود که همراه بچه‌های افغانستانی فاطمیون راهی سوریه شد، این موضوع چطور اتفاق افتاد؟ چند بار رفت و بازگشت؟

راستش چون من مشکل قلبی دارم مراعاتم را می‌کرد و خیلی حرف‌ها را به من نمی‌زد، فقط بعدها از همرزمانش شنیدم که چون رضا ایرانی بود با هزار التماس و درخواست کاری کرد که با رزمندگان و برادران افغانستانی خود در قالب لشکر فاطمیون عازم سوریه شود. می‌گفتند آنقدر شوق جبهه و دفاع از حرم داشت که چاره‌ای جز موافقت با اعزامش نبود.

رضا چهار بار به سوریه اعزام شد، اولین بار 2 سال پیش بود. یادم می‌آید یک روز آمد و گفت: «من تا به حال از بانک مرخصی نگرفته‌ام و حساب کرده‌ام به اندازه سه ماه مرخصی دارم.» به من چیزی نگفت اما به همسرش گفته بود می‌خواهد به سوریه برود. من بعدها فهمیدم که کجا رفته است. بعد که متوجه شد من فهمیده‌ام، به سراغم آمد و گفت: «اجازه بده به سوریه بروم.» من گفتم: «رضا جان اگر مجرد بودی مشکلی نبود اما من جواب دو فرزندت را چه بدهم؟» این را هم بگویم که هنوز بچه‌هایش خبر ندارند پدرشان شهید شده است.

اوایل اصلا من راضی نمی‌شدم، نگران بچه‌هایش بودم. اما رضا می‌گفت: «کسی که من را حمایت کرده، فرزندانم را هم حمایت می‌کند.» و بالاخره رفت، راستش من و مادرش به رضا افتخار می‌کردیم اما نمی‌توانستیم نگرانش نباشیم. دومین بار که رفت، در «تدمر» از ناحیه پا مجروح شد، منتقلش کردند مشهد و با وجود عمل جراحی و جایگذاری پلاتین در پایش اما باز هم می‌رفت پادگان برای آموزش، بار سوم که رفت از ناحیه دست هم مجروح شد. قبل از آخرین اعزام به رضا گفتم: «تو هم دستت مجروح شده و هم پا، دیگر جایی برای رفتن نداری، چطور می‌خواهی دفاع کنی؟» رضا گفت: «می‌توانم» و باز رفت ولی این آخرین رفتنش بود که بازگشتی نداشت، دلتنگم.
 
روایت شهادت رزمنده ایرانی فاطمیون در ماه محرم امسال/ رضا بزرگ شده هیأت بود

در نخستین روزهای محرم شهید شد

از آخرین اعزام شهید سنجرانی بگوئید.

همسر و فرزندان رضا را برده بودند سوریه، هم برای زیارت و هم اینکه رضا را ببینند، ماموریتش تمام شده بود، به او گفته بودند با همسرت برو مشهد اما رضا اصرار داشت تاسوعا و عاشورا در منطقه بماند، رضا ماند و در نخستین روزهای محرم شهید شد. بعد از اینکه رضا همسر و فرزندانش را از سوریه به مشهد بدرقه کرد عملیات در دیرالزور آغاز شد، همسرش می‌گفت: شب قبل از عملیات، رضا پیام داد که «اگر شهید شدم حلالم کن.» معمولا اینطور پیام‌ها را رضا برای من نمی‌فرستاد، می‌دانست بخاطر مشکل قلبی طاقت ندارم.

چطور از شهادتش باخبر شدید؟

یک روز پسرانم همه با هم آمدند خانه، ساعت از 11 شب گذشته بود، گفتم: «شما سابقه ندارد این موقع شب باهم بیایید. چیزی شده؟» گفتند: «در همین مسجد سر کوچه بودیم و گفتیم بیاییم سری به شما بزنیم.» پرسیدند: «از رضا خبر نداری؟» گفتم: «نه؛ دو روز است خبری ندارم.» کمی این پا و آن پا کردند و گفتند: «بابا شایعه است که می‌گویند رضا مجروح شده.» همانجا شصتم خبردار شد. گفتم: «نیاز به این پا  و آن پا کردن نیست، اگر رضا شهید شده راستش را بگوئید.»

اول به ما گفتند در عملیات چهار نفر بودند و یک نفر شهید و سه نفر مجروح شده اما بعد مشخص شد یک نفر مجروح و سه نفر شهید که پسر من هم در میان آن سه شهید بوده است. یادم می‌آید خبر شهادتش که تائید شد مادرش رفت در اتاق دیگر، من نشستم با خودم خلوت کردم، برای حال خودم و همه سال‌هایی که جنگیدم و لیاقت شهادت نداشتم روضه خواندم، من خودم مداح بوده‌ام و رضا هم مداح بود و دیگر پسرانم هم، رضا هم مداحی می‌کرد و هم قاری قرآن بود.

شهید سنجرانی چه سمتی در منطقه داشت؟

به من که راستش را نمی‌گفت، تازه بعد از شهادتش فهمیدم که مسئول محور و مسئول آموزش بوده، هر بار که از او می‌پرسیدم می‌گفت: «من آنجا یا برای رزمندگان آب می‌برم یا در آشپزخانه کار می‌کنم و گاهی چای می‌ریزم و خلاصه پشت خط کار می‌کنم.»

پسرانم بعضی شب‌ها با رضا از سر مزاح دعوا می‌کردند که کداممان اول شهید می‌شویم

بعد از مجروحیتش، هیچ وقت نخواستید مانع رفتنش به سوریه بشوید؟ از خاطرات پدر و پسری‌تان بگویید. رفتارتان با هم چطور بود؟

جالب است این را بگویم رضا همه تلاشش را می‌کرد که ما مانع رفتن دوباره‌اش نشویم، بعد از سه بار اعزام که هم دست و هم پایش مجروح شده بود، در خانه طوری وانمود می‌کرد که انگار هیچ چیزی نشده، حتی گاهی کارهای سنگینی در خانه انجام می‌داد تا نشان دهد حالش خوب است. من به همسرش هم گفتم: «رضا راهش را انتخاب کرده بگذار برود.»

من با رضا پنج فرزند دارم و رضا فرزند ارشد خانواده بود. خدا را شکر می‌کنم همه شان یا قاری قرآن هستند یا حافظ قرآن، پسرانم که همه بسیجی‌اند و یادم هست بعضی شب‌ها با رضا از سر مزاح دعوا می‌کردند که کداممان اول شهید می‌شویم.

من و رضا خیلی با هم شوخی می‌کردیم، همیشه از منطقه زنگ می‌زد و به شوخی می‌گفت: «چطوری حاجی سنجر؟» یک روز من هم به شوخی به رضا گفتم: «گیرم که شهید شدی، شهادتت چه گلی به سر من می‌زند؟» خندید و گفت: «بابا من اگر شهید شوم عظمت پدری‌ات را بالا می‌برم، مطمئن باش مایه عزتت خواهم شد.» و واقعا هم همین شد، همین دو سه روز پس از شهادتش به من اثبات شد. هنوز از خیلی اتفاقات و حرف‌هایش مات و مبهوت مانده‌ام، حالا در دلم با او حرف می‌زنم و می‌گویم: «رضا! بابا هنوز در این 40 سال نشناختمت، من این دو روز فهمیدم که تو چقدر آسمانی بودی.»

حتما شنیده‌اید که برخی می‌گویند مدافعان حرم  برای پول می‌روند سوریه و حرف‌هایی را نقل می‌کنند که مایه رنجش دل رزمندگان و خانواده‌های شهدا می‌شود. شما پاسخ این حرف‌ها را چه می‌دهید؟

این‌ها فقط یاوه سرایی است، می‌خواهند دور حرم بی بی خالی شود، اگر بخواهیم گوشمان را معطل شنیدن چنین حرف‌هایی کنیم کلاهمان پس معرکه است، همه فرزندانم فدای حضرت زینب(س)، همه ما سربازان روح الله و امام خامنه ای هستیم. فقط یک چیز را باید بگویم آن هم اینکه رضا کارمند بانک بود، مشکل اقتصادی و معیشتی هم نداشتیم، نه برای پول رفت و نه برای چیز دیگر، فقط عاشق لباس رزم بود و عاشق روضه‌های حضرت زینب(س). باید می‌رفت و در این راه هم شهید شد. من هم در جبهه‌ها بوده‌ام اما چقدر حسرت می‌خورم به پسرم، او رفت و من جاماندم.

یادم می‌آید رضا بارها برایم تعریف می‌کرد در بانک برایش کادو می‌آوردند، زمانی که 80 هزار تومان حقوق می‌گرفت یکی از مشتری‌ها 100 هزار تومان هدیه پول نقد داده بود، خوب یادم هست همه را برمی‌گرداند، من از کودکی بچه‌هایم را با نان حلال بزرگ کردم، این را گفتم که بگویم درد دارد که انگ پول به حرکتی بزرگ در مسیر یک عقیده برای یک رزمنده بزنند.
 
منبع: تسنیم
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار