سوگنامه محرم/ 3

مرز بصیرت در عاشورا

از عبرت‌های حادثه کربلا حضور شخصیت‌های بی‌بصیرتی چون «عبیدالله بن حر جعفی» است که دعوت امام را نپذیرفت و وقتی شخص امام حسین (ع) به خیمه ابن حر رفت جواب رد شنید. در حالی که حر بن یزید ریاحی با وجودی که راه را بر امام حسین (ع) بسته بود به سبب ارادت و احترامش به حضرت فاطمه (ص) نجات یافت.
کد خبر: ۲۵۹۶۵۰
تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۸ - 29September 2017

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، کتاب «منتهی الامال» از منابع معتبر و اسناد موثقی است درباره تاریخ چهارده معصوم. بخش مهم و اعظم این کتاب به مقتل امام حسین علیه‌السلام اختصاص دارد. در این بخش رویدادهای قبل و بعد از عاشورا به ذکر جزییات روایت شده است.

همچنین وقایع روز عاشورا در این کتاب بدون کوچکترین تحریفی و بطور مفصل شرح داده شده است. متن زیر بازخوانی تاریخ شهادت امام حسین علیه السلام از این کتاب شریف است که به مرور منتشر خواهد شد. در قسمت دوم سوگ نامه محرم به حرکت امام حسین علیه‌ السلام از مکه به کوفه اشاره شد. در قسمت سوم این یادداشت به رویارویی لشکر حر بن یزید ریاحی با کاروان امام حسین علیه‌السلام اختصاص دارد که در ادامه می‌خوانید.

ملاقات امام حسين عليه‌السلام با حُرّ بن يزيد رياحى

حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام در ادامه راه نزدیک سرزمینی شدند که مردى از اصحاب آن حضرت گفت:

اَللّهُ اكْبَر!

حضرت نيز تكبير گفت و پرسيد: مگر چه ديدى كه تكبير گفتى؟

گفت: درختان خرمایى از دور ديدم.

جمعى از اصحاب گفتند: به خدا قسم كه ما هرگز در اين مكان درخت خرمایى نديده‌ايم!

حضرت فرمود: پس خوب نگاه كنيد تا چه مى‌بينيد؟

گفتند: به خدا سوگند گردن‌هاى اسبان مى‌بينيم.

وقتی معلوم شد که لشكری پیش می‌آید، کاروان امام حسین علیه السلام به جانب نقطه مرتفعی كه آن را ذوحُسَم مى‌گفتند حرکت کرد كه اگر جنگی اتفاق افتاد دست برتر را داشته باشند. پس در آنجا خيمه بر پا كردند.

زمانى نگذشت كه حُرّ بن يزيد تميمى با هزار سوار نزديك ايشان رسيدند در شدّت گرما در برابر لشكر امام صف كشيدند. آن جناب نيز با ياران خود شمشيرهاى خود را حمايل كرده و در مقابل ايشان صف بستند، وقتی امام حسین علیه السلام آثار تشنگى را در لشکر حر بن یزید ملاحظه فرمود به اصحاب و جوانان خود امر کرد آنها و اسب‌هایشان را آب دهند.

پس اصحاب سیدالشهدا لشکریان حر بن یزید را آب دادند.

پيوسته حُر با آن جناب بود تا وقت نماز ظهر شد حضرت به حَجّاج بن مَسروق فرمود اذان بگوید و جناب سيدالشهداء عليه‌السلام با ازار و نعلين و رداء بيرون آمد در ميان دو لشكر ايستاد و فرمود:

ايها الناس! من نيامدم به سوى شما مگر بعد از آنكه نامه‌هاى متواتر و متوالى و پيك‌هاى شما پياپى به من رسيده و نوشته بوديد كه البته بيا به سوى ما كه امامى وپيشوایى نداريم شايد كه خدا ما را به واسطه تو بر حق و هدايت مجتمع گرداند، لاجرم بار بستم و به سوى شما شتافتم اكنون اگر بر سر عهد و گفتار خود هستيد پيمان خود را تازه كنيد و خاطر مرا مطمئن گردانيد و اگر از گفتار خود برگشته‌ايد و پيمان‌ها راشكسته‌ايد و آمدن مرا كارهيد من به جاى خود بر مى‌گردم.

آن بي‌وفايان سكوت نموده و جوابى نگفتند. پس حضرت به حُرّ فرمود:

مى‌خواهى تو هم با لشكر خود نماز كن.

حُرّگفت: من با شما نماز مى‌كنم.

آن حضرت به لشكر کوفی فرمود:

ايهاالناس! اگر از خدا بپرهيزيد و حق اهل حق را بشناسيد خدا از شما بيشتر خشنود شود و ما اهل بيت پيغمبر و سزاوارتريم از اين گروه كه به نا حق دعوى رياست مى‌كنند و در ميان شما به جور و عدوان سلوك مى‌نمايند و اگر در ضلالت و جهالت راسخيد و راى شما از آنچه در نامه‌ها به من نوشته‌ايد برگشته است باكى نيست برمى‌گردم.

حُرّ در جواب گفت: به خدا سوگند كه من از اين نامه‌ها و رسولان كه مى‌فرمایى به هيچ وجه خبر ندارم.

حضرت عقبه بن سمعان را فرمود: خرجين را كه نامه‌ها را بیاور.

عقبه خرجينى مملو از نامه كوفيان را آورد و آنها را بيرون ريخت.

حُرّ گفت: من از آنهابى كه براى شما نامه نوشته‌اند نیستم و ما مامور شده‌ايم تو را نزد ابن زياد ببريم.

حضرت در خشم شد و فرمود: مرگ براى تو نزديكتر است از اين انديشه.

پس اصحاب خود را حكم فرمود كه سوار شويد.

وقتی لشکریان امام حسین علیه السلام خواستند كه برگردند حُرّ با لشكر خود سر راه گرفته و مانع شدند. حضرت به حُر گفت:

مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مى‌خواهى؟

حّرگفت: اگر ديگرى غير از تو نام مادر مرا مى‌برد. نام مادر او را می‌بردم هر كه می‌خواهد. باشد اما در حق مادر تو به غير از تكريم سخنى بر زبان نمى‌توانم بیاورم. من مامور نشده‌ام كه با تو جنگ كنم. حالا كه از آمدن به كوفه امتناع مى‌کنی راهى را برو كه نه به كوفه منتهى شود و نه مدينه تا من نامه در اين باره به پسر زياد بنويسم تا شايد اتفاقی بیافتد كه من مجبور به جنگ با تو نشوم.

آن جناب از راه قادسيّه و عذيب راه برگرداند و حُرّ نيز با لشكرش در پی ایشان راهی شد. وقتی به عذيب هجانات رسيدند ناگاه چهار نفر را ديدند كه از جانب كوفه مى‌آيند و راهنمایشان طرماح بن عدى است. این چهار نفر وقتی رسیدند به امام عليه‌السلام پيوستند.

حُرّ گفت: اينها از اهل كوفه‌اند من آنها را حبس می‌کنم و به كوفه برمى‌گردانم.

حضرت فرمود: اينها یاران منند. و به منزله کسانی هستند که با من آمده‌اند و ايشان را چنان حمايت مى‌كنم كه خود را و اگر مانع شوی با تو جنگ خواهم كرد.

حُرّ از دستگیری آن جماعت دست کشید.

حضرت از مردان کوفی احوال مردم كوفه را پرسيد. مجمّع بن عبداللّه گفت:

اشراف کوفه رشوه‌هاى بزرگ گرفتند و جوال‌هاى خود را پر كردند. اینها متحد شده‌اند که با تو جنگ کنند. ولی دل‌های مردم مردم با تو و شمشيرهای آنها بر جفاى توست.

حضرت فرمود: از فرستاده من قيس بن مسهر چه خبر داريد؟

گفتند: حصين بن نمير او را گرفت و به نزد ابن زياد فرستاد ابن زياد او را امر كرد كه لعن كند بر تو و پدرت، او درود فرستاد و لعنت كرد ابن زياد و پدرش را. مردم را خواند به نصرت تو و خبر داد به آمدن تو، ابن زياد نیز امر كرد او را از بالاى قصر بیاندازند.

امام عليه‌السلام از شنيدن اين خبر گریان شد و فرمود: فَمِنهُم مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدّلوُتَبْديلاً. اَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لَهُمُ اْلجَنَّةَ نُزُلاً وَ اجْمَعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ فى مُسْتَقَرّ رَحْمَتِكَ وَ غائبَ مَذْخُورِ ثَوابِكَ.

طرماح عرض كرد: من در کنار تو یاری نمى‌بينم اگر همين سواران حُرّ با تو بجنگند کافی است. من يك روز پيش از بيرون آمدنم از كوفه به پشت شهر رفتمو اردویى ديدم كه هرگز نديده بودم. سبب آن را پرسيدم گفتند مى‌خواهند سان ببينند و به جنگ حسين بفرستند. اينك يا بن رسول اللّه ترا به خدا قسم مى‌دهم اگر مى‌توانى به كوفه نزديك نشو و اگر پناهگاهى خواسته باشى كه خدا ترا در آنجا از هجوم دشمن نگاه دارد قدم رنجه دار كه تو را در كوه اجاء كه منزل قبيله طى است فرود آورم و بيست هزار مرد شمشير زن از قبيله طى در ركاب تو حاضر کنم.

حضرت فرمود: ميانه ما و اين قوم اتفاقی گذشته است كه از اين راه انصراف نيست.

طرماح بن عدى وعده كرد كه بار خويش به خانه برساند و براى نصرت امام عليه‌السلام باز گردد. چنين كرد ولى وقتى كه به همين عذيب هجانات رسيد سماعة بن بدر را ملاقات كرد او خبر شهادت امام را به طرماح داد طرماح برگشت .

حضرت ازعذيب هجانات عبور كرد تا به قصر بنى مقاتل رسيد و در آنجا فرود آمد و نظرش به خيمه‌اى افتاد پرسيد: اين خيمه از كيست؟

گفتند: از عبيداللّه بن حُرّ جعفى است

فرمود: او را به سوى من بطلبيد.

چون پيك آن حضرت به سوى او رفت و او را به نزد حضرت طلبيد عبيداللّه گفت: به خدا قسم من از كوفه بيرون آمدم حسین را نبینم. فی‌الحال مى‌خواهم او مرا نبيند و من او رانبينم.

پیک آن حضرت برگشت و پیغام ابن حر را رساند. حضرت خود برخاست و به نزد عبيداللّه رفت و بر او سلام كرد و نزد او نشست و او را به یاری خود دعوت كرد. عبيداللّه همان كلمات را تکرار کرد.

امام حسین علیه السلام فرمود: اگر به يارى ما نمب‌آیی. از خدا بترس و در صدد قتال من نيا به خداقسم كه هر كه استغاثه و مظلوميّت ما را بشنود و يارى ما ننمايد خدا او را هلاك خواهد كرد.

پس حضرت برخاست و به خیمه خود برگشت و چون آخر شب شد جوانان را امر كرد كه آب بردارند و ازآنجا كوچ كنند و پیوسته می‌رفتند تا به نزدیکی نينوا به زمين كربلارسيدند.

در اين حال سوارى از جانب كوفه نمودار شد كه كمانى بر دوش افكنده و به تعجيل مى‌آيد آن دو لشكر ايستادند به انتظار آن سوار چون نزديك شد بر حضرت سلام نكرد و نزد حُرّ رفت و بر او و اصحاب او سلام كرد و نامه‌اى به او داد كه ابن زياد براى او نوشته بود. چون حُرّ نامه را گشود ديد نوشته است :

اما بعد؛ پس كار را بر حسين تنگ گردان در هنگامى كه پيك من به سوى تو رسد و او را نياور مگر در بيابانى كه آبادانى و آب در او ناياب باشد، و من امر كرده‌ام پيك خود را كه از تو مفارقت نكند تا آنكه انجام اين امر داده و خبرش را به من برساند.

پس حرّ نامه را براى حضرت و اصحابش قرائت كرد و در همان موضع كه زمين بى‌آب و آبادانى بود راه را بر آن حضرت سخت گرفت و امر به نزول کرد.

حضرت فرمود: بگذار ما را كه در اين قريه‌هاى نزديك كه نينوا يا غاضريه يا قريه ديگر كه محل آب و آبادانى است فرود آیيم.

حرّ گفت: به خدا قسم كه با حكم ابن زياد نمى‌توانم مخالفت کنم.

زهير بن القين گفت: يا بن رسول اللّه! دستورى دهيد كه ما با ايشان مقاتله كنيم كه جنگ با اين قوم در اين وقت آسا‌ن‌تر است از جنگ با لشكرهاى بى حد و احصا كه بعد از اين خواهند آمد.

حضرت فرمود: من كراهت دارم از آنكه ابتدا به قتال ايشان كنم.

پس در آنجا فرود آمدند و خیمه‌های اهل بیت و یاران امام حسین علیه ‌السلام را بر پا كردند.

حضرت اصحاب خود را جمع کرد و خطبه‌اى ادا نموده فرمود:

همانا كارما به اينجا رسيده كه مى‌بينيد و دنيا از ما رو گردانيده و جرعه زندگانى به آخر رسيده و مردم دست از حق برداشته‌اند و بر باطل جمع شده‌اند. هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد بايد كه از دنيا روى برتابد و مشتاق لقاى پروردگار خود گردد؛ زيرا كه شهادت در راه حق مورث سعادت ابدى است و زندگى با ستمكاران و استيلاى ايشان بر مؤمنان به جز محنت و عنا ثمرى ندارد .

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها