نگاهی به زندگی شهید «سید امیرسعید عمادی»؛

برشی از زندگی شهیدی که از خدا شهادت یا سلامت خواسته بود

مادر شهید عمادی گفت: یک بار که با برادرش درباره‌ی جبهه حرف می‌زد شنیدم می‌گفت که دوست ندارم اسیر یا جانباز شوم. می‌خواهم یا شهادت نصیبم شود یا برگردم و با ادامه تحصیل به کشورم خدمت کنم.
کد خبر: ۲۶۲۱۰۱
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۴ - 16October 2017

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سید امیرسعید عمادی از نوادگان مرحوح آیت الله سید ضیاءالدین عمادی استرآبادی، زمانی که پدرش در سفر حج بود به دنیا آمد. هوش سرشارش باعث شد تا در سن پنج سالگی او را به مدرسه بفرستند.

با ورود به دوره دبیرستان، فعالیت‌های اجتماعی خود را گسترش داده و از طریق مسجد محمودیه چهارراه سرچشمه وارد بسیج شد. به دلیل شروع جنگ تحمیلی، در سال دوم دبیرستان، در سن ۱۷ سالگی، به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل در منطقه عملیات کردستان پاوه رفت. بعد از سه ماه دوباره به ادامه تحصیل مشغول شد.

با دریافت مدرک دیپلم وارد بازار کار شد. ابتدا سه ماه در وزارت علوم و سپس در نهاد بنیاد مستضعفان مشغول به کار شد. بعد از یک سال و نیم از شروع کار به خاطر شوق و علاقه اش به فعالیت های مذهبی دوباره وارد جبهه شد.

سید مهدی برادر کوچکتر امیر مهدی، کودکی شهید را اینگونه روایت می کند: خاطره‌های کودکی‌ام را که مرور می‌کنم او را با دوچرخه‌اش به یاد می‌آورم که با آن مرا به مدرسه می‌برد. هر وقت به مرخصی می‌آمد، خوشحال می‌شدم که با او به مدرسه می‌روم. خوش اخلاق و خوشرو بود و به خواهر و برادرها می‌رسید. فکر می‌کنم او بود که ارتباط صمیمانه‌ای بین خواهر و برادرها ایجاد کرد که تا الان هم ادامه دارد. برادر بزرگم کم حرف و آرام است ولی امیرسعید برعکس او بسیار شوخ طبع و پر جنب و جوش بود. هیچ روزه و نماز قضایی نداشت. در ۱۲ سالگی یک بار ختم قرآن داشت و تمام مسائل شرعی و احکام را می‌دانست. به خاطر پیگیری‌هایی که مادرم در امور اعتقادی و تحصیلی ما داشت همه ما قبل از سن تکلیف یک ختم کامل قرآن داشتیم.

پخش شدن تصویر امیرسعید در تلویزیون عراق/ پلاک و چفیه تنها چیزی که از شهید باقی ماند

دریاچه ماهی قسمتی از خاک عراق و نام محلی بود که ایران به آنجا پیشروی کرده بود. بعد از اینکه عملیات لو رفت، مجبور به عقب‌نشینی شده بودند، چهار ماه بعد از شهادتش، از منطقه به خانه شهید زنگ زدند و گفتند در فیلمی که تلویزیون عراق از محل این عملیات گرفته، تصویری هست که احتمال می‌دهیم متعلق به امیرسعید باشد. این فیلم را تلویزیون اهواز هم که به مرز نزدیک بود، نشان داده بود. برادر بزرگم برای شناسایی رفت. تاریخ فیلمبرداری مربوط به سه روز بعد از عملیات بود. جنازه‌اش در همان جان پناهی قرار داشت که دوستش می‌گفت و تنها جنازه قابل شناسایی بود. از آن زمان ۱۲ سال گذشت تا در سال ۷۶ دو کشور تصمیم به مبادله شهدا گرفتند و هزار شهید را آوردند. پلاک و چفیه‌اش تنها وسایلی بود که از او باقی مانده بود.

مادر شهید تعریف می کند: سال ۶۳ به جبهه رفت و سال ۶۵ شهید شد. از کردستان که آمد، چند ماهی در بنیاد مستضعفان مشغول فعالیت بود. وقتی خواست دوباره به جبهه برود همه پس اندازش را به برادرش داد تا هزینه‌ی ازدواجش کند. می‌گفت او برای ازدواج و تشکیل خانواده از من واجب‌تر است و برای اینکه مبادا مسئولیت شرعی داشته باشد ۳۵ روز روزه مستحبی گرفت و آخر هم ما از ادامه روزه گرفتن او جلوگیری کردیم.

پلاک و چفیه تنها باقی مانده از یک شهید 

کتاب تست کنکورش را به کردستان برده بود

ارتباطش با برادر بزرگش خیلی خوب بود و همیشه با هم به بسیج و جبهه می‌رفتند. برادرش که از طرف سپاه اعزام شده بود در جبهه جنوب بود. یک بار که با برادرش درباره‌ی جبهه حرف می‌زد شنیدم که می‌گفت: دوست ندارم اسیر یا جانباز شوم. می‌خواهم یا شهادت نصیبم شود یا برگردم و با ادامه تحصیل به کشورم خدمت کنم. به درس خواندن خیلی علاقه داشت و به برادران و خواهرانش هم همیشه سفارش می‌کرد. کتاب های تست کنکورش را همیشه داشت و حتی به جبهه کردستان هم برده بود. می‌گفت امکان ندارد تحصیلم را قطع کنم. یا جراح قلب می‌شوم یا اگر روحانیت را انتخاب کردم به سطوح بالا می‌رسم. در هرکاری جدیت داشت و طوری انجام می‌داد که نتیجه‌ای از آن بگیرد. به کم قانع نبود و به نظرم نتیجه‌اش را هم گرفت و به چیزی که معتقد بود رسید. قبل از انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی‌ها بود و بعد از پیروزی انقلاب در انتظامات نماز جمعه فعالیت داشت. در ۱۵ سالگی با برادرش عضو بسیج محله شده بودند. خاطرم هست که در آخرین جمعه سال ۶۳ که منافقان بمبی را در جایگاه سخنرانی آیت الله خامنه‌ای منفجر کردند، جزو انتظامات بود. ظاهرا محل انفجار بمب با آنها فاصله کمی داشته، وقتی به خانه آمد صورتش بخاطر موج انفجار برافروخته شده بود.

با شروع عملیات در 19 دی سال 63 امیرسعید در روز ۲۱ دی ماه به شهادت رسید. بعد از عقب نشینی نیروهای خودی، پیکر مطهر او و دیگر همرزمانش، در اقتدا به مولا و مقتدایشان، حضرت ارباب عشق، سه روز زیر آفتاب ماند؛ و سه روز بعد عکس و فیلم از شهادت رزمندگان ما در تلویزیون عراق منتشر شد.

سرانجام در اولین جمعه‌ی پس از شروع عملیات، فرمانده گردان و برخی همرزمان شهید در نماز جمعه‌ی تهران حضور یافته و خبر مجروح شدن وی را اطلاع دادند. اما همچنان پیکرش مفقودالاثر بود. با گذشت حدود چهار ماه از شروع عملیات و بازپخش فیلمی از پاتک نیروهای دشمن بعثی از تلویزیون عراق، خبر شهادت وی و برخی دیگر از همرزمانش مسلم شد و پیکر پاک این شهدا در منطقه عملیاتی شلمچه، کنار کانال پرورش ماهی، مدفون شد.

به دلیل مشکلات موجود میان ایران و عراق، پس از قبول قطع‌نامه ۵۹۸ سازمان ملل، تبادل جنازه شهدا مدتی به تعویق افتاد تا این که پس از گذشت حدود ۱۲ سال از عملیات کربلای پنج، منطقه عملیاتی مورد تفحص قرار گرفت و جنازه این شهدا تفحص شد و سپس در سال ۱۳۷۷، با بازگشت پیکر 30 هزار شهید دور از وطن، ۱۵۰۰ تن از آنان به تهران انتقال یافته و پس از تشییعی با شکوه توسط نمازگزاران نماز جمعه تهران با حضور رهبر معظم انقلاب، به آغوش خانواده‌های خود بازگشتند.

سید امیرسعید، در طول جبهه بارها در نامه هایی که برای خانواده می نوشت از اوضاع و احوال خود در میدان جنگ خبر می داد. از جمله نامه ای که از منطقه کردستان نوشته است: «سه چهار روز است که اینجا برف زیادی آمده است. یکی از این روزها که روی یکی از تپه‌های اطراف نگهبانی داده بودم موقع پایین آمدن پاهایم تا قسمت ران در برف فرو رفت، البته برف در همه قسمت‌ها یک اندازه نیست و کم و زیاد دارد، باید بگویم پریشب اولین درگیری ما با گروه‌های کوموله و دموکرات شروع شد. فکر می‌کنم آخرین درگیری هم نباشد چون این‌ها نقشه کشیده‌اند که زمستان تمام پایگاه‌ها را از دستمان پس بگیرند. به هرحال این کارها جگر می‌خواهد. جریان از این قرار بود که چند نفر از بچه‌های ما برای گشت به قسمت جنوبی ده رفتند که در تاریکی به چند نفر مسلح برخورد کردند، بعد از تیراندازی به سمت آنها درگیری آغاز شد، بچه‌ها به طرف ده برگشته برای پشتیبانی از بچه‌های گشت اقدام به تیراندازی کردند و از ماهم تقاضای آتش داشتند، ما هم به آتش دشمن جواب جانانه‌ای دادیم، به هرحال به خیر گذشت و ما بحمدلله هیچگونه تلفاتی نداشتیم و درگیری بعد از یک ساعت و نیم پایان پذیرفت و به قول بچه ها عشق کردیم، بچه‌ها دعا می‌کنند که اینها باز هم بیایند.»

پلاک و چفیه تنها باقی مانده از یک شهید 

از صدقه سر رزمنده‌ها مشمول رحمت خدا شده‌ایم

او در نامه دیگری که برای خانواده فرستاده حالات روحی و معنوی همرزمانش را این چنین توصیف می کند: «فعلا سرمان گرم آموزش‌های اینجاست، شب‌ها را که مصادف با عزاداری سیدالشهدا(ع) است، صرف عزاداری و سینه زنی و عموما وقف راز و نیاز می‌کنیم. مسلما تا کسی این محیط و این شور و حال عارفانه رزمندگان را در جبهه‌ها نبیند پی به غوغای درونی و شور دل، عشق، صفا و خلوص این بندگان خاضع و خاشع پروردگار نمی‌برد. حتما باید بیایید تا با چشم این بندگان حق را نظاره گر باشید. بلی اینجا تا هست، عبادت و ایثار و فداکاری و خدمت به اسلام و قرآن وجود دارد. ما هم صدقه‌سر این رزمندگان از جان گذشته، مشمول رحمت پروردگار شده‌ایم و برای او به اسلام خدمت می‌کنیم، غرض از سخنان بالا، خدای نخواسته خودستایی یا ریاکاری نیست، فقط خواستم تا شمّه‌ای از حالات این جمع را بیان کرده باشم.»

انتهای پیام/ 141
نظر شما
پربیننده ها