دفاع از امام خمینی (ره) در میان عراقی هاگرچه من در کربلا نبودم که ببینم کوفیان با امام حسین علیه السلام و یارانش چه کردند، ولی در کربلای خونین شهر بودم و دیدم که عراقی ها با یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام چه کردند.
شیخ شریف در آن ساعت نتوانست از اسلحه استفاده کند ولی از زبانش استفاده کرد. با اینکه مجروح بود، آن ها می زدند و روی زمین می کشیدند. شیخ به زمین می افتاد، ولی دوباره برمی خاست.
در آخرین ایستادن به زحمت برخاست و چون کوه در کنار ماشین سرپا ایستاد و در همان وضعیت با صدای بلند به زبان عربی فصیح فرمود: «الیوم الخمینی حسین علیه السلام و صدام یزید؛ امروز خمینی حسین زمان و صدام یزید زمان است. از زیر پرچم یزید بیرون بروید و زیر پرچم حسین علیه السلام قرار بگیرید.»
این کلام شیخ لرزه بر اندام دشمن افکند. آن ها شگفت زده به شیخ چشم دوختند. (راوی: رضا آلبوغبیش)
قتلنا الخمینیدر یکی از خیابان ها یک رادیوی کوچک پیدا کردیم. وقتی گوش کردیم، دیدیم رادیو بی بی سی به زبان عربی با ماهر الرشید یا عدنان خیرالله مصاحبه می کند.
خبرنگار گفت: «شما سه مرتبه اعلام کرده اید که خرمشهر را تصرف کرده اید ولی خرمشهر هنوز در دست ایران است.»
او در جواب گفت: «ما می دانیم که در خرمشهر تجهیزات جنگی مدرن نیست. جوان هایی هستند که گول حرف های یکی دو نفر را در سطح شهر می خورند. ما نمی خواهیم آن ها را قتل عام کنیم. ما از جوان ها می خواهیم یا تسلیم شوند یا شهر را تخلیه کنند.»
عراقی ها می دانستند که آن یکی دو نفر جز شیخ کس دیگری نیست. همچنان که بعد از شیخ شریف هم دیگر کسی نبود که نیروها را هدایت کند، لذا عراقی ها کینه ی عجیبی از شیخ شریف به دل گرفتند. اوج کینه عراقی ها در به شهادت رساندن شیخ شریف به طرز فجیع و رفتار آن ها با جسم بی جان او نمایان شد و این که گفته بودند « قتلنا الخمینی، قتلنا الخمینی؛ ما یک خمینی را کشتیم» (راوی: جانباز ایاد برام زاده؛ از رزمندگان دوران مقاومت در خرمشهر)
در اردوگاه های عراقدر اردوگاه های عراق هر شب جمعه برای شیخ شریف مراسم فاتحه می گذاشتیم و هر سال هم برای ایشان و دیگر شهدا سالگرد می گرفتیم، به این شکل که با پتو مزار شیخ شریف و دیگر شهدا را مانند هفتاد و دو تن ترسیم می کردیم و شمع هایی که برادران خودشان درست کرده بودند و همچنین خرما و پارچه و شیشه روی پتوها که به عنوان قبر بودند، می گذاشتیم. آن وقت چراغ ها را خاموش و عزاداری می کردیم؛ درست مثل اینکه روی قبر شیخ شریف نشسته بودیم. معمولاً نگهبانی هم می گذاشتیم که به وسیله ی یک تکه آیینه ی شکسته نگهبانی می داد. (راوی: محمد جواد قنواتی)
شریف قنوتی دارای سه قبراین قدر خاطره ی این شهید در دل مردم (اردکان) جاودانه مانده که قبرواره ای به عنوان یادواره از شهید قنوتی در قبرستان شهدای این شهر ساخته اند مردم که همواره برای زیارت قبور شهدا می روند، ابتدا به زیارت مزار شهید قنوتی می روند.
شهید شریف قنوتی در بهشت شهدای بروجرد و در میان خیل مقدس شهدا سنگ یادبودی جهت زیارت عاشقان خود دارد. ولی مدفن اصلی این شهید بزرگوار در گلزار شهدای آبادان است؛ جایی که شهدای گمنام، قبر آن بزرگوار را در برگرفته اند. (راوی: امرالله صنعتگر)
گفتار اسیر عراقی درباره شیخیک روز همراه شهید آبکار به منطقه کوی طالقانی رفته بودیم. در کوچه پس کوچه ها مشغول جنگ با عراقی ها بودیم چند نفر از آن ها را کشتیم و یک نفر را اسیر کردیم. من از اسیر عراقی پرسیدم« شما چه اطلاعاتی از ما دارید؟»
اسیر عراقی به ما گفت « شخصی بین شما هست، به نام شیخ شریف.»
ما واقعاً تعجب کردیم. با توجه به این که مدت بسیار کوتاهی بود که شیخ شریف به خرمشهر آمده بود، هنوز خود ما ایشان را درست نشناخته بودیم، اما عراقی ها می دانستند که شخصی به نام شیخ شریف در خرمشهر هست که رزمندگان را رهبری هدایت و فرماندهی می کند. (راوی: عنایت صحت شکوه)
گفتگو با اسیر عراقییک اسیر عراقی گرفتیم. شیخ شریف او را به داخل مسجد جامع آورد و سؤال پیچ کرد. شیخ به عربی به اسیر گفت: «خرمشهر چه دارد شما این همه نیرو وارد شهر کرده اید؟»
اسیر عراقی گفت: «صدام به ما گفت در عرض چند روز خرمشهر و خوزستان را باید تصرف کنید.»
شیخ شریف گفت: «شما الان نزدیک یک ماه است که خرمشهر را نگرفته اید. پس چه شد؟»
ما و بهروز مرادی و بقیه ی بچه ها دور اسیر جمع شده بودیم. اسیر عراقی به شیخ گفت: « ما به صدام گفته ایم که مسأله گرفتن خرمشهر، مسأله توپ و تانک نیست. لشکر کشی نیست، بمباران و موشک نیست، بلکه یک عده بچه محصل جمع شده اند و با ایمان کامل از خرمشهر دفاع می کنند و تانک های ما را در صد دستگاه وارد گل کرده اند. با این وضعیت تصرف خرمشهر خیلی سخت است.»
وقتی این اسیر عراقی از ایمان صحبت کرد اشک از چشمان شیخ شریف سرازیر شد. شیخ گفت: « می بینید این یک بعثی عراقی است. ببینید چگونه از ایمان شما صحبت می کند. ببینیدکه شما در خرمشهر چه کرده اید و چه بلایی بر سر لشکرهای عراق آورده اید؟ پس محکم باشید و بهتر و بیش تر کار کنید.» (راوی: عنایت صحت شکوه)
یک دست عمامه یک دست اسلحهشیخ شریف در منطقه ی چهار راه زندان داشت بچه ها را تقسیم می کرد. ما سمت آتش نشانی که آن موقع در خیابان نقدی بود، موضع گرفته بودیم. شیخ با نیروهایش به سمت خیابان امیرکبیر و به طرف عراقی ها که در خیابان طالقانی بودند، حمله کرد و یک حالت عجیبی داشت. یک دستش روی عمامه اش بود که نیافتد و دست دیگرش اسلحه بود و به سرعت به آن سمت رفت و با عراقی ها درگیر شد. ما در سمت چپ ایشان بودیم.
شیخ شریف باعث شد که دیگران هم حماسه بیافرینند. مثل حماسه ی سید جمیل که فقط با سر نیزه رفت و دو عراقی مسلح را اسیر کرد و آورد. (راوی: ایاد حلمی زاده)
بوسیدن پای رزمنده ی جوانصبح روز پانزدهم مهرماه سال 59 به همراه شیخ شریف برای سرکشی به مقرمان در خیابان چهل متری آمده بودیم. یک رزمنده ای آمد که خیلی خسته بود. جوانی بود هفده یا هجده ساله، به نام شاکر عدالت. انی قدر خسته بود که تعادلش را از دست داده بود. افتان وخیزان می آمد. حتی نزدیک بود که تفنگ از دستش بیافتد. وقتی شیخ شریف این رمزنده ی جوان خسته رادید، بلند شد و به استقبالش رفت.
شیخ اول صورتش را بوسید و بعد دو زانو نشست و پای این رزمنده را بوسید. وقتی که شیخ برگشت، به حالت اعتراض گفتم« جناب شیخ، شما چرا این کار را کردی؟ این کار شما اصلاً خوب نبود.»
شیخ شریف گفت« تو از کجا می دانی که کار من خوب نبود. این ها نزد خدا اجر و قرب زیادی دارند. وقتی که من پای رزمنده ای را می بوسم، می دانم چه کار کرده ام.»
«من خواسته ای از خدا دارم که امیداورم با همین بوسیدن پای یک رزمنده به خواسته ام برسم.»
گفتم: «حاج آقا خواسته ات چیست؟»
شیخ چیزی نگفت، اما من می دانستم که خواسته اش شهادت است. (راوی: رضا آلبوغبیش، از رزمندگان مقاومت خرمشهر)
حمله با چوب دستیوقتی که وارد خرمشهر شدیم. همراه شیخ شریف به منطقه ی درگیری رفتیم. ایشان یک چوب دستی (حدود پنجاه سانت) همراهش بود که با آن به بچه ها علامت می داد که به چپ یا راست بروند یا پشت سرش حرکت کنند. چون شیخ شریف کسی نبود که پشت سر او نیروها حرکت کنند، خودش جلو می رفت و می گفت: «هر کس که می خواهد بیاید، پشت سر من بیاید»
وقتی بچه ها دیدند ایشان جلوی گلوله ها سر می گذارد و می رود، دنبالش می رفتند تا دشمن راعقب برانند.
گاهی بعضی از نیروها با تعجب می گفتند: «این آقا با این چوب دستی کجا می رود؟ برادرانی هم که از شهرهای دیگر می آمدند، وقتی این روحانی نترس را می دیدند شیفته اش می شدند.» (راوی: محمدرضا راه طی کن)
طلبه ای بی ادعادر همان یکی دو روز اول چهره های خاصی نظرم را جلب کرد؛ خواهرانی که به جبهه ها کمک می کردند، زخمی ها را می بستند، مهمات حمل می کردند. با سردرگمی و حیرانی خاصی نگاهشان می کردم. به خاطر همین قضیه وجودم متحول شده بود.
از جمله افرادی که نظر مرا جلب کرد، طلبه ای بود که بعد ها فهمیدم شیخ شریف است. ایشان با چهره ای خندان در همه جا حضور داشت؛ برای حمل مهمات، بستن زخمی ها، حرکت های نظامی و… وجود شیخ شریف تقریباً حرارت و جنب و جوش خاصی در مسجد خرمشهر ایجاد کرده بود.
ایشان مایه ی دلگرمی شده بود؛ مخصوصاً برای کسانی که مظلومانه می جنگیدند. حضور این طلبه ی بی ادعا و خیلی ساده و راحت و شاد به همه روحیه می داد. حالت تکیده و روحیه ی بلند و سادگی و مظلوم بودن شیخ، ویژگی هایی بود که من در آن موقع حس می کردم.
شیخ در آن شرایط سخت و سنگین تاریخی که شهر از همه طرف محاصره شده بود، خودش را به این شهر رساند تا مونس و همدم رزمنده ها باشد، مونس و همدم مردم باشد و بماند تا همین جا شهید شود. این ویژگی ای است که هیچ گاه نمی توانم فراموش کنم. بچه های خرمشهر وقتی می دیدند یک طلبه ای که همشهری آن ها نیست، آمده و به آنان کمک می کند، طبیعی است که غیرتی می شوند، انس می گیرند و سعی می کنند مثل او عمل کنند.
در یک جمله می توان گفت: «شیخ شریف قنوتی یک طلبه ی شیعه واقعی بود.» (راوی: ناصر پلنگی)