همسر شهید کامروا تصریح کرد: همسرم در اوایل انقلاب، در رشته «کشاورزی» دانشگاه تهران قبول شده بود، قبل از اینکه در دانشگاه قبول شود از جبهه برگشت و حدود 10 روز درس خواند. زمانی که در جبهه، عملیاتی نبود، به رزمندگانی که سواد درستی نداشتند و یا درس خواندن را رها کرده بودند، توصیه میکرد که درس بخوانند و همواره به رزمندگان میگفت که «وقتی شما در جبهه میجنگید، عدهای که رنگ جبهه را ندیدهاند درس میخوانند و در آینده پستهای مهم کشور را در اختیار میگیرند» و معتقد بود که رزمندگان هم باید بجنگند و هم باید درس بخوانند.
وی افزود: سید کمالالدین بعد از اینکه مدرک لیسانس خود را گرفت، در آزمون دانشگاه «تربیت مدرس» شرکت کرد و از میان 3 هزار نفری که در آن آزمون شرکت کرده بودند، جزو سه نفر دانشجویی شد که دانشگاه میخواست جذب کند، ما به او میگفتیم که «بیخودی خودت را خسته نکن، شما که قبل نمیشوی» و او نیز جواب میداد «حالا که این طوری میگویید من باید حتما قبول شوم». برای همین 10 روز از جبهه مرخصی گرفت و درس خواند و قبول شد.
همسر شهیدکامروا گفت: وی یکی از فرماندهان مهندسی رزمی ستاد کربلا در اهواز در جریان جنگ تحمیلی بود و تا سال 1366 که به حج رفت و شهید شد، مکرراً در جبهه حضور داشت و چندبار نیز جانباز شده بود، اما پس از بهبودی نسبی، باز هم به جبهه میرفت.
در خانواده جلسه قرآن تأسیس کرده بود
وی خاطرنشان کرد: همسر شهید جامعه قرآنی «سید کمالالدین کامروادر اوایل اینکه ازدواج کرده بودیم میگفت اگر قرار است که خانوادگی دور همدیگر جمع شویم، پس چه بهتر است که برای قرآن جمع شویم تا اینکه بشینیم و از مسائل مختلف حرف بزنیم و خدای ناکرده حرفهایمان به غیبت و... بکشد. به همین علت یک جلسه قرآن خانوادگی را تأسیس کرد و از بچههای کوچک میخواست که هرچه از قرآن بلدند را بخوانند و بزرگترها نیز قرآن میخواندند و وی ایرادهای آنها را میگفت.
همسر شهید کامروا بیان داشت: همسرم معتقد بود که انسان باید با هر شرایطی سازگار باشد و اینکه بعضیها میگویند که باید جنگ تمام شود تا ازدواج کنیم، اشتباه است، چون معلوم نیست که چه موقعی جنگ تمام میشود. انسان باید کارهای خود را به موقع انجام دهد، به موقع ازدواج کند، درس بخواند، بچهدار شود و... اگر هم شهید شد که شهید شده است و اگر هم شهید نشد، هر چه که خدا خواست همان میشود.
به قرآن سبز کوچکش وابسته شده بود
وی تصریح کرد: سید کمالالدین انسانی بسیار خوشاخلاق، اهل نماز شب و قرآن بود، قرآن روزانهاش هیچ وقت ترک نشد و به قرآن سبز کوچکی که همیشه همراهش بود، وابسته شده بود. زمانی که به جبهه میرفت، از طرف جهاد سازندگی در ستاد کربلا فعالیت داشت و مقدمات و سنگرسازی ها را انجام می دادند. سال 1366 به علت فعالیتهایی که در جبهه داشت، از طرف بعثه حضرت امام خمینی (ره) برای تبلیغات به حج تمتع اعزام شد وگرنه خودش میگفت که پولی برای این سفر ندارد. همسرم تمام خاطرات سفر حج خود را از زمانی که سوار هواپیما شد یادداشت کرده که این خاطرات در قالب کتابی نیز منتشر شده است. وی در خاطراتش مینویسد که وقتی به حج رفت، تمام وسایلش، حتی قرآن سبزی که همیشه همراهش بود گم شد، به همین خاطر خیلی پریشان خاطر شده بود و نوشته بود که «خواست خدا است که قرآنم گم شود، خدا میخواست که فقط خودم باشم و خودش و از علایقم دل ببرم». همچنین، در خاطرانش مینویسد که وقتی وارد مسجدالحرام شد، اصلا به کعبه نگاه نکرد و درحالی که سجده کرده بود، تا فراز پنجم دعای «جوشن کبیر» را خواند و دیگر دلش طاقت نیاورد و زیرچشمی به کعبه نگاه کرد و در این لحظه بود که نوشته است «روح از بدنم جدا شد و دوباره برگشت».
با گلوله مستقیم سعودیها به شهادت رسید
همسر شهید کامروا گفت: در جریان این سفر، شب قبل از اینکه مأموران سعودی زائران را در راهپیمایی «برائت از مشرکین» به خاک و خون بکشند، چند زائر ایرانی از جمله «سید کمال الدین» را بازداشت و زندانی کرده بودند که با مذاکره مسئولین آزاد شدند؛ اما سعودیها آنها را شناسایی کرده و فردای آن روز این افراد را به شهادت رسانده بودند. سعودیها میگفتند که زائران به دلیل ازدحام جمعیت کشته شدهاند؛ اما جنازه عدهای را تحویل نمیدادند، تا اینکه 20 روز بعد، با مذاکره مسئولین، جنازههای این افراد را تحویل دادند که معلوم شد این افراد با گلوله مستقیم به شهادت رسیدند، همسرم نیز جزو این شهدا بود. دوستانش میگویند که وی در درگیریها شهید نشد و برگشت و مدام گریه میکرد و میگفت «خانمها زیر دست و پا ماندهاند و برخی نیز حجابشان برداشته شده است» در این جا بود که برای نجات زائران رفت و شهید شد.
انتهای پیام/ 113