شاعری از کویر یزد که گردآوری مجموعههای «زن،شعر، زندگی»، «ثانیههای زلال»، «باغ الماس» و ... را در کارنامه خویش دارد و چندین دوره داوری کنگرههای شعر دفاع مقدس و بسیج را به عهده داشته است.
«علیرضا احرامیان پور» متولد سال 1348 در یزد است که خبرنگار دفاع پرس به گفت وگو با این شاعر حوزه دفاع مقدس نشسته است.
وی میگوید: «پدرم مرد جنگ و جبهه و مقاومت بود. مادرم از نسل زنهایی که همیشه چشمشان به در بود تا یکی، یک خبر خوبی براش بیاورد. انقلاب که شد من وارد 10 سالگی شده بودم، اما به لحاظ فعالیتهای اجتماعی پدرم، از اتفاقات پیرامون بیخبر نبودم»
دفاع پرس: از زمان جنگ بگوئید.
جنگ که شروع شد خیلی کوچک بودم، 12 ساله اما توی سال دوم یا سوم جنگ که پدرم به جبهه رفت 15 ساله بودم، کمی بیشتر یا کمی کمتر. من عضو پایگاه بسیج «آل رسول (ص)» و از همان سال اول جنگ، یک بچه پایگاهی خیلی فعال و پرنشاط بودم.
دفاع پرس: شیرینترین خاطرهای که از آن ایام در ذهن شما به یادگار مانده
است را بگویید.
هیچوقت لباس اندازه به من نمیرسید. توی دورههای آموزش نظامی که از طرف مدرسه یا پایگاه میرفتیم، امکان نداشت پوتین مناسب برای پایم به من برسد.
اوایل که اسلحهها هم «ژ3» بود خیلی سختی می کشیدم، چون هم برای قدم بلند بود و هم برای وزنم سنگین. اما به هر ترتیبی شده خودم را فعال نشان می دادم، تا گشت یا پاس شب بهم برسد.
دفاع پرس: خاطرهای از آن ایام به یاد دارید که دلتان
را سوزانده باشد.
توی فعالیتهای پایگاهی همه جور آدمهایی حضور داشتند. بازاری، اداری، باسواد، بیسواد. حتی با معنویت و کم معنویت.
یاد این موضوع بعد از این همه سال اذیتم میکند. توی اون شرایط یکی از بچههای بزرگتر، بابت موضوعی تهمت بدی به من زد و خیلی دلم شکست. واقعا حتی تصمیم گرفته بودم دیگه پایگاه نروم.
با سید بزرگواری که مسئول و بزرگتر پایگاه و جلسات قرآن هفتگی ما بود موضوع را درمیان گذاشتم. ایشان گفت: «هرکسی ممکن است اشتباه کند» و من را متقاعد کرد که به خاطر اشتباه کسی از وظیفهام و خواست قلبی خود چشمپوشی نکنم. البته بعدها اون جوان به شهادت رسید. حتی اوایل نمیتونستم توی مراسمش شرکت کنم یا سر مزارش برم. تا اینکه دو شب پیاپی به خوابم آمد و از اون به بعد دیگر دلم صاف شد. روحش شاد.
دفاع پرس: زیباترین آرایه هشت سال دفاع مقدس چیست؟
یکی شدن مردم، وحدت؛ حتما این جمله را شنیدید که «آنها که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند».
من میخواهم بگویم که آنهایی که میتوانستند رفتند توی خط و سینههایشان را جلوی دشمن سپر کردند، اما آنهایی که احیاناً نمیتوانستند حضور داشته باشند، پشت جبهه توی همین شهرها و روستاها فعال بودند.
یکی از بهترین خاطرات من از دورانی که پدرم تو جبههها بود، این است که خیلی از همسایهها یا بچههای محل میآمدند در میزدند و میگفتند «اگر کاری دارید بگوید ما انجام بدهیم. مبادا احساس تنهایی داشته باشید.» این روحیه خیلی مهم بود. امام میفرموند: «جنگ برای ملت ایران نعمت است» شاید یکی از وجوهش همین بود. حس همنوع دوستی، حس همکاری و همیاری و ...
دفاع پرس: از احساستان وقتی شعر تا پای خاکریزها جلو میآمد، بگویید.
خوب، این به نظرم لازمه آن روزها و شرایط بود. اتفاقاً چون حضور پدرم در جبههها بیشتر از بابت همین فعالیتهای فرهنگی هنری بود، فکر کنم این ضرورت را بیشتر حس میکنم.
شعرها و نوحههای آن روزها بود که هم رزمندگان را بیشتر تحریک میکرد و هم به آنها روحیه میداد. با همین نوحهها و اشعار بود که خانوادههای رزمندگان، ایثارگران و بهخصوص پدران و مادران شهدا که عزیزانشان را از دست داده بودند، تحمل و بردباری بیشتر از خودشان نشان میدادند. همان زبان حالهایی که از زبان شهید برای پدر یا مادرش سروده میشد و یا برعکس، شعرهایی که از زبان مادرها و پدرها به بچهها دلگرمی میداد که اگر شما رفتید و شهید شدید، ما به شما افتخار میکنیم.
دفاع پرس: وقتی به گلزار شهدا میروید چه حسی دارید؟
باید بگویم که درد دلهایم را با شهدا میگویم، پس از طوفانهای خانوادگی، اجتماعی و حتی سیاسی، آرامش را از آنها میگیرم، خیلی مشکلاتم با درخواست قلبی از آنها و واسطه قرار دادنشان پیش خدا حل شده، ممکن است باور نکنید، اما من وقعاً آرامش را در گلزار شهدا میبینم.
دفاع پرس: از دفاع مقدس تا بیداری ملتهای اسلامی بگویید.
فاصلهاش به اندازه این سنگر تا سنگر بغلی میتواند باشد؛ فقط همین، خاکریزش مشترک است و دشمن هم اتفاقاً یکی است، فقط گاهی رنگ لباسش و گاهی هم آرایش نظامیشان عوض میشود.
دفاع پرس: علیرضا احرامیانپور در سنگر فرهنگی چه میکند؟
تاریخ گواهی میدهد که از همان سالها سعی کردم همیشه پشت سنگر بمانم. یک روز با مداحی برای شهدا، گاهی نوحههای اعزام رزمندگان را می خواند، توی ساختمان بسیج خیابان مهدی یا توی مصلی که رزمندگان اعزام میشدند. یه روز برای شهدا شعرخوانی میکردم. امروز هم سعی میکنم در یادوارهها نقشی کوتاه داشته باشم. مدتی هم مسئولیت شورای شعر بسیج را به عهده داشتم.
دفاع پرس: چه وقت عشق، پشت ترس را به خاک میرساند؟
این اعتراف سنگین است، من عشق داشتم به جنگ به جبهه؛ اما ترس نگهم داشت. نه ترس از کشته یا زخمی شدن. از پدرم میترسیدم که وقتی او به اصطلاح، من را مرد خانه میدانست و خودش رفته جبهه، من هم دل به دریا بزنم و بروم و یک روز یک جایی پشت یکی از خط ها یا توی یکی از مقرها بروم رو به رویش بایستم و بگویم «حاجی سلام. ما هم آمدیم...» ترسیدم و این مانع بزرگی برایم شد و این حسرت را تا آخر عمر با خودم دارم.
دفاع پرس: یک جمله که دوست دارید روی سربند شعرهایتان بنویسید را بگویید.
حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست.
دفاع پرس: از حال و هوای شبهای شعر وقتی کوچههای شهر مهمان لالههای پرپر بودند، بگویید.
از آن شبها خیلی خاطره دارم. شبهای شعر عجیبی میشد. خیلی از شاعران پشت تریبونها گریه میافتادند. من توی اون سالها گریه شعرا را گریه مجریها و گریه مستمعین را به کرات دیدهام... حس میکردیم شهدا حاضرند، ناظرند و دارند ما را میبینند.
دفاع پرس: شعرهای پشت جبهه برای رزمندهها چه چیزی را به همراه داشت.
روحیه، امید و انرژی.
دفاع پرس: خاطرات شما از ایامی که پدرتان «کاظم احرامیان پور» در جبهه حضور داشتند، چیست؟
اوایل راستش خیلی دلم میخواست پدرم شهید شود و من بچه شهید باشم. دلیلش هم اولاً این بود که توی عالم بچگی فکر میکردم اگر فرزند شهید باشم، من رو میبرند جماران پیش امام، من خیلی امام را دوست داشتم و میخواستم از نزدیک ببینمشان. دلیل دومش هم رفتار مردم کوچه و بازار با بچههای شهید و خانوادههای شهدا بود. آنها واقعاً یک سر و گردن از بقیه اهالی بالاتر بودند و مردم خیلی به آنها احترام میگذاشتند. دلیل سوم این بود که هر وقت اسم جبهه را میآوردم، پدرم میگفت حالا بذار تا بعد. شاید فردا لازم بشود من خودم بروم و تو باید اینجا باشی... فکر میکردم اگه بابا شهید بشود دیگه اختیارم دست خودم است.
دفاع پرس: از سختیهای عدم حضور پدر و دلتنگی خانواده بگویید.
ما خانواده شلوغی بودیم. آن زمان پدرم هفت فرزند داشت و البته بعد از جنگ هم دوتای دیگه اضافه شد.
پدرم بیشتر حضورش در جبهه، به جز یکبار که نیروی رزمی بود و سه ماه و نیم طول کشید، بقیهاش
همه دورههای کوتاه کوتاه برای فعالیتهای فرهنگی بود. مثلاً چند روز مانده بود به
عملیات، بچههای فرهنگی سپاه را میفرستادند دنبالش و وی با چند نفر از شعرا و مداحان
راه میافتادند به سمت اهواز میرفتند.
بعدها یکی از بچههای پایگاهی میگفت: «ما هر وقت میدیدیم که حاجی حرکت میکند برای جبهه، میفهمیدیم عملیات نزدیک است و زود خودمان را به خط میرساندیم». با اینهمه فکر میکنم مادرم خیلی دچار زحمت بود بهخاطر بچههای کوچکی که دائماً بهانه بابا میگرفتند.
دفاع پرس: شعر، رزمندهای بود که تفنگش رو بعد از جنگ هم زمین نگذاشت، به نظر شما سنگر امروز شعر کجاست؟
من فکر میکنم که هم سازندگی مهم است و هم هوشیاری برای مقابله با جنگ نرم. بهخصوص برای جنگ نرم که دشمن، ادوات، شکل و قیافهاش خیلی ملموس و قابل شناسایی نیست، کار ما عناصر فرهنگی خیلی حساستر و مهمتر خواهد بود و آن رسالت بیداری جامعه است.
دفاع پرس: احساس خود را درباره هر یک از کلمات زیر بگویید.
پلاک: شناسنامه عاشقی
مادر شهید: همه مادرها در بهشت هستند
جانباز شیمیایی: چکیده هفتاد شهادت
سنگر: شکلش عوض میشود اما ماهیتش نباید تغییر کند
کپسول اکسیژن: برای بعضی از بچه ها وسیله زجر و ثواب بیشتر، اما برای ما ابزار خجالت از اینهمه صبر و بزرگواری جانبازان
ترکش: یادگاری سوزان
زخم: فردا که گل زخمها را عشاق شاهد بگیرند/ واحسرتا نیست آنجا زخمی گواه من و تو
شهید: عاشق، مجنون، فرهاد
وصیت نامه: کتاب عاشقی، حبل المتین پیوستن، دستورالعمل زندگی
متن شعر «غم غربت» سروده شده توسط «علیرضا احرمیانپور» که تقدیم کرده است به ساحت شهیدان همکلاسیاش «علی صفاری، محسن مصون و حسین عزیزی»:
رفتید و ما را با غم غربت رها کردید
این یادتان باشد ولی با ما چهها کردید!!
رفتید و شعله شعله حسرت، داغ و تنهایی
تا عشق... تا لاهوت... تا قرب خدا رفتید
جایی برای عاشقیتان دست و پا کردید
رفتید اگر چه با عروج آسمانیتان
صد پنجره بر وسعت اندیشه وا کردید
ماندیم و حسرت تا ابد همسفرهمان گردید
رفتید و میشد کاش سوی خانه برگردید
(تبدیل ردیف به قافیه در این شعر آگاهانه بوده است.)
انتهای پیام/