به گزارش خبرنگار حوزه کتاب سرویس فرهنگی دفاع پرس، یادواره «محمود گلابدرهیی» در دومین سال درگذشت این نویسنده عصر دیروز با حضور علیرضا قزوه، یوسفعلی میرشکاک، محسن مومنی شریف، ناصر فیض، فرهاد توحیدی، علی خلیلی، جهانگیر الماسی، شهرام شکیبا، محمود عبدالحسینی و محمدعلی گودینی در تماشاخانه مهر حوزه هنری برگزار شد.
قزوه: تلاش کنیم کتابهایش تجدید چاپ شود/ او جلال زنده بود
علیرضا قزوه، مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنریدر ابتدای این مراسم با اشاره به زحمات مرحوم گلابدرهیی گفت: نسل ما نسلی است که باید واقعیتهای سی چهل سال پیش را از زبان روایان جدی امثال گلابدرهیی بشنود.
وی افزود: در روزگاری که روشنفکری بیداد میکرد، جلال آل احمد در تنهایی و خلوت خویش غربزدگیها را درک میکرد.
قزوه در ادامه با اشاره به آشنایی خود با مرحوم گلابدرهیی گفت: من ایشان را اولین بار در سال 80 زمانی که مدیر مرکز ادبی فرهنگسراهای تهران بودم، دیدم. آن زمان عبدالجبار کاکایی ایشان را به بنده معرفی کرد. آن روزها که به تازگی از خارج برگشته بودند، دعوت کردیم تا در فرهنگسرای بهمن کلاس برگزار کنند و بابت هرجلسه چهار، پنج هزار تومان دستمزد میگرفت.
مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنریگفت: او نویسندهای بود که دوست داشت معلمی کند و تجربهها و خاطرات خود را به نسل جدید انتقال دهد. او فارغ از بسیاری رسوم بود. به یاد دارم وقتی در مراسمی از او خواستند تا به روی سن بیاید، از همان جلوی سن پرید بالا و مانند همه از پلهها نرفت.
قزوه بیان کرد: سیدمحمود آن سالها به دنبال این بود تا خاطرات آمریکا را بنویسد. اما ناشر به دلیل وضعیت اقتصادی حوزه نشر همکاری نکرد و سرمایهگذاری خوبی صورت نگرفت و در نهایت تنها یک جلد از آن ده جلدی که میخواست بنویسد با نام «ده سال هوم لسی» در آمریکا منتشر شد. اگر او به یک ناشر جدی برمیخورد، میتوانست هر ده جلد خاطرات خود را که با پای پیاده آمریکا را گشته بود، منتشر کند.
وی افزود: محمود گلابدرهیی شاگرد و همراه جلال بود. او روحیات شمسی داشت. مانند میرشکاک و سیدحسن حسینی روح ناآرامی داشت که سخت با روزگار و اتفاقات کنار میآمد. و چه شده است که امروز سر مزار سیمین عدهای سوت میزنند؟
قزوه خاطرنشان کرد: گلابدرهیی اهل زد و بند نبود و قید خیلی از راحتیها را زده بود. روزی علی خلیلی گفت، محمود بیمار است و در ماشین میخوابد. گفتم من صحبت میکنم خانهایی 40 -50 متری در جنوب تهران برایش بخریم یا رهن کنیم. اما او روحش در همان گلابدره و شمرون بود یا اینکه دوست نداشت مدیون کسی و جایی باشد.
وی در ادامه با بیان اینکه امروز قرار بود از کتاب جدید مرحوم گلابدرهیی رونمایی شود، اظهار داشت: از آنجایی که انتشارات سوره مهر قوانین خودش را دارد و باید نخست به تایید برسد نتوانستیم حتی یکی دو جلد نیز برای امروز آماده کنیم.
قزوه بیان کرد: گلابدرهیی روحیات خاصی داشت. میگفت قزوه دکتر شده است. و خوب واقعیت این است ایشان منظورشان این بود که نویسنده باید نویسنده بماند و مدرکگرا نشود.
وی ادامه داد: شاید امروز کتابی از او در بازار نشر نباشد چون او مردمی و مظلوم بود. ان شاالله کتابهای ایشان به صورت جدی تجدید چاپ شود. او نویسندهای صادق و بیپروا بود.
قزوه خاطرنشان کرد: گلابدرهیی راوی صادقی بود که اوایل جنگ چندباری به جبهه رفت و چند قصه نیز نوشت. نثر ایشان پخته، گیرا و صمیمی بود. او یک جلال زنده بود. خیلی مردمی زیست و با فقر دست و پنجه نرم کرد. امیدواریم او را از عسرت در بیاوریم.
وی در پایان صحبتهایش گفت: اگر زندگی بهتری برای او برپا میکردیم او امروز در جمع ما بود و برایش بزرگداشت میگرفتیم.
میرشکاک: گلابدرهیی نویسنده مردمی بود/ خمینی من ایرانی را به خودم نشان داد
همچنین در این مراسم یوسفعلی میرشکاک از دوستان مرحوم گلابدرهیی گفت: او موجود بیهمانند و پدیدهای تکرارناپذیر است. قبل از انقلاب جوجه روشنفکر بودیم و مجله نگین و فردوسی میخواندیم.
وی با بیان اینکه با خواندن «پر کاه» با محمود آشنا شدم، گفت: شخصیتهای این کتاب شباهت بسیاری با آدمهای واقعی دارد. و «پر کاه» در برابر هزار فامیل بود. اما ساواکیها نمیفهمیدند. آنها نمیدانستند زمستان، زمستان طبیعت نیست.
میرشکاک بیان کرد: محمود خاستگاهش سیادت بود گرچه دو تن از خانوادهاش با کمونیستها بودند.
وی ادامه داد: او یک نویسنده مردمی بود. اما جلال پسر آخوندی بود که امام برای پدرش مجلس ختم گرفت. محمود بچهی گلابدره بود. او زبان مردم کوچه و بازار گلابدره و شمرون را به یک ژانر تبدیل کرد. و این را با لحظههای انقلاب فهمید. اندک اندک شروع کرد و به افراط رسید. آنجایی که برای سیل شمرون در نشریهای نوشت و از دست سردبیر دررفت، همه او را شماتت کردند. آنجا در استفاده از این ژانر به اغراق رسید.
میرشکاک با بیان اینکه من و محمود در سال 58 با هم آشنا شدیم، گفت: محمود هر وقت عصبانی میشد، میگفت ور میزنی، تر میزنی، زر میزنی. او در خیلی از لحظات نوشتهها و گفتههایش قافیه داشت.
وی در ادامه خاطرنشان کرد: اگر زور عیال دومم نبود هیچ کس نمیدانست من امروز کجا هستم. یک روز تهران، یک روز شیراز، یک روز کازرون و یک روز مشهد. من از همسرم تشکر میکنم.
میرشکاک در ادامه به اولین همکاری خود با مرحوم گلابدرهیی اشاره کرد و گفت: محمود اولین کلمهای که به من گفت، جوجه بود. من و محمود در رادیو که آن زمان در میدان ارگ بود کار میکردیم. سرپرست رادیو شهید مجید حدادعادل بود. شهید به من گفت نقد ادبیات انقلاب اسلامی بنویس. من گفتم: این سید خیره سر مینویسد. و من شعر را نقد کردم.
وی تصریح کرد: محمود مانند اسپندی روی آتش بود که آرام و قرار نداشت. از اینجا به آنجا میرفت. به من میگفت جوجه تو داری جای من را در رادیو پر میکنی. که من گفتم: من شعر نقد میکنم و او گفت: راست میگویی تا حالا در حوزهی من دخالت نکردهایی.
میرشکاک با بیان اینکه شهید حدادعادل دموکراتترین مدیری بود که من تا حالا دیدهام، گفت: من قلمبه مینویسم و گویندهها نمیتوانستند بخوانند. مجید گفت: خودت اجرا کن. من بچهی روستا بودم و لهجه داشتم. خانمی که آنجا بود رفت پیش مجید و گلایه کرد که میرشکاک لهجه دارد. حداد گفت: ما انقلاب کردیم تا صدای این لهجهها شنیده شود.
وی گفت: سالهای دهه 60 - 70 بود که مطبوعات آزادیای یافته بودند و هرکس هرجایی مینوشت. از آنجایی که ما بچههای حزب جمهوری بودیم تقیدهایی داشتیم. روزی رفتم پیش محمود و گفتم فلانجا مینویسم. محمود گفت: اینها فاشیستاند و تو بیا جای دیگری بنویس.
میرشکاک در ادامه به بیان خاطرهای مربوط به درگیری گلابدرهیی و نادر ابراهیمی پرداخت و گفت: روزی در جلسهای نادر ابراهیمی گفت من دارم رمان زندگی ملاصدرا و امام خمینی(ره) را مینویسم. محمود گفت: بخواب. نادر گفت: بله. محمود جوابش داد: بخواب جوجه. تو انقلابی نیستی. به محمود گفتیم قباحت دارد و دوستان هم انتظار داشتند من محمود را آرام کنم اما من هم با او همفکر بودم.
وی ادامه داد: نه مرگی در تبعید ادبی یا ابدی! رمان است و نه خمینی در رمان جا میگیرد. چنانکه افخمی نتوانست فیلم بسازد. خمینی یک فقیه، عارف، فیلسوف، معجزهی شرق و بین شهید مصطفی پسر و پدر را چگونه میشود در رمان جا داد. مگر میشود زندگی انبیا را در رمان جا داد. اگر میشد خود خدا به جای قصص، رمان فرو میفرستاد. جان اجمل در تفسیرها جا نمیگیرد.
میرشکاک تصریح کرد: اگر خمینی نبود، من نبودم، محمود نبود و نمیدانستیم جنگ یعنی چه؟ این برای من ایرانی تا ابدالآباد کافی است. خمینی من ایرانی را به خودم نشان داد. او قلندرقلندرهاست.
الماسی: گلابدرهیی 200 صفحه از «لحظههای انقلاب» را حذف کرد
جهانگیر الماسی بازیگر و کارگردان سینما و تلویزیون نیز در این مراسم گفت: سال 53 بود که با گلابدرهیی دوست شدم. من یک بچهی شهرستانی بودم. سیدمحمود و خیلی از بزرگان را از هفته نامهی نگین و فردوسی شناختم و اینها را دیدم. من پدرم کارمنده راه آهن بود. هفتهای 14 ریال به من میداد که 5 ریال آن را میدادم و مجله فردوسی میخریدم.
وی افزود: خانهی ما در اهواز بود. پدرم از جایی مانند زنجان به آنجا تبعید شده بود. گرمای اهواز برای ما بسیار زجر آور بود. و بدتر اینکه پشت دیوار خانهی ما تنور نانوایی بود. ما در آن سالها سیمای تبعیض را دیدیم و لمس کردیم.
الماسی ادامه داد: گلابدرهیی حاشیهنشینان را دوست داشت که این حب در «اسماعیل اسماعیل» آمده است. او دوست داشت فضاها را بسازد و در آن زندگی کند.
وی خاطرنشان کرد: برخلاف اینکه برخی میگویند، گلابدرهیی سبک ادبی برایش مهم نبود اتفاقا سبک ادبی دغدغهاش بود. من به خانهی او میرفتم و کتاب نقد میکردیم و شاهد تلاشهای او در این زمینه بودم.
الماسی با بیان اینکه مرحوم گلابدرهیی جهانگرد بود و اتفاقات زیادی را دیده بود، تصریح کرد: او از آگاهی به رندی رسیده بود و در این مقام رندی، قلندر شده بود. او شخصیتی متواضع و پیچیدهای داشت.
وی در ادامه با اشاره به حادثه و مرگ مشکوک پدر سیدمحمود گفت: در آن عصر غم انگیز که پدرش از دنیا رفت، من تنها شاهد ماجرا بودم که محمود با صدای بلند به من گفت: برو.
الماسی با بیان اینکه گلابدرهیی «دال» را برای مهرجویی و به سفارش او نوشته بود، گفت: دال عقاب سفیدی در البرز است.
وی افزود: در لحظههای انقلاب ما با هم بودیم که چندجایی در این کتاب با اختصار «ج» به من اشاره کرده است. و در همان گیر و دار انقلاب مکانی را به همراه سیدمحمود و محمد صالح اعلا گرفتیم و به سالن نمایش تبدیل کردیم.
الماسی بیان کرد: محمود مانند نظامیها میگشت. به یاد دارم در روزهای انقلاب روبروی بیمارستان امام خمینی(ره) فعلی یکی را گرفتند و گفتند ساواکی است. یک آدمی بسیار هیکلی بود. محمود چنان سیلیای به این ساواکی زد که به زمین افتاد.
وی ادامه داد: منِ گلابدرهیی در داستانهایش از شهود عبور کرده بود و من منیت نبود.
الماسی خاطرنشان کرد: من شاهدم که مرحوم گلابدرهیی 200 صفحه از کتاب «لحظههای انقلاب» را دور ریخت چون شبهه ایجاد میکرد. در چاپ اول خیلی محدود به برخی وقایع اشاره شده است. شبهای شعر آن دوران، دعوا با چند نفر از جمله مشفق کاشانی و تشییع نجاتاللهی بخشهایی هستند که محمود گذرا نوشته است.
وی در پایان با بیان اینکه محمود برآیند درستی برای یک نسل است، گفت: محمود با وجود اینکه خارج رفته و زبان انگلیسی و سوئدی را به خوبی میدانست به ایران بازگشت و با سادگی و فقر زندگی کرد. محمود اتحاد بین مردم را خیلی دوست داشت. نویسندگان و هنرمندان همواره میخواهند مردم را به هم نزدیک کنند.
همچنین در این مراسم علی خلیلی، وارث مرحوم گلابدرهیی به قرائت نامهی خود به سیدمحمود پرداخت و چند خاطره از دوستی خود با وی را بیان کرد.
بخشهایی از فیلم «دیدار آشنا» ساخته عباس رافعی نیز در این مراسم نمایش داده شد. در این فیلم، مرحوم گلابدرهیی در محل زندگیاش در شمرون در حال خواندن یک متن است.