این کتاب در بردارنده خاطرات حسنبیکی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع) جهاد سازندگی است. وی به جهت حضور مستمر در خط مقدم و شرکت در جلسات فرماندهان جنگ، خاطراتی شنیدنی از نقش مهندسی رزمی در دفاع مقدس بیان کرده است.
خاطرات زیر برگرفته از این مجموعه است که با هم مرور میکنیم.
فرمانده محبوب
قبل از عملیات والفجر4 یک روز صیاد شیرازی گفت: «میخواهیم به منطقه برویم. می خواهیم سرّی برویم تا کسی متوجه نشود». هماهنگ کردیم که یک تعداد از ماشینهای جهاد بیایند تا حساسیت نباشد. بچه های ژاندارمری، سپاه و ارتش هر جایی میرفتند نگاه ها به آنها بود. با هلیکوپتر از سنندج به طرف مریوان حرکت کردیم. قرار بود بچههای جهاد، خودروهایشان را به درهای در نزدیکی شهر مریوان بیاورند تا از آنجا به سمت دریاچه زریوار و از دریاچه، به طرف سورن و سورکوه برویم. وقتی آنجا پیاده شدیم، تعدای از بچههای ارتش که هماهنگ شده بود، آمدند و سوار ماشین شدیم و به طرف شهر مریوان حرکت کردیم. اول شهر مریوان، مردم، صیاد شیرازی را داخل ماشین دیدند. تا او را دیدند، دورش جمع شدند و ماشین را نگه داشتند. ماشین اصلاً نتوانست برود. همه برای وی شعار می دادند. بچه های بسیج و سپاه هم آمدند. در حقیقت احساس ناامنی کردند. ولی مردم صیاد شیرازی را از جان خود و فرزندانشان بیشتر دوست داشتند. اسماعیل نجار که فرماندار بود، نیم ساعت بعد متوجه شد و خودش را رساند.
مردم از صیاد شیرازی خواستند که صحبت کند. وی بالای تویوتا رفت و شروع به صحبت کرد. مردم چنان خودشان را به این تویوتا چسبانده بودند که اگر ضدانقلاب می خواست آرپیجی یا چیز دیگری شلیک کند، به صیاد شیرازی نمیرسید؛ این طور دورش حلقه زده و از او حفاظت میکردند.
بیمارستان
قبل از عملیات والفجر4، درکیلومتر شش جاده مریوان به سنندج، یک بیمارستان ساختیم. بیمارستان بزرگی بود، ولی روی تابلویش اورژانس نوشتیم تا هر کس میخواند فکر کند که فقط دو سه تا ماشین، دو سه تا پزشک و دو سه تا پرستار دارد؛ این، برای فریب دشمن بود.
امنیت جاده
عقبه عملیات سنندج، مرکز استان بود. پادگان سنندج آماده شده و امکان اسکان همه نیروها در آن وجود داشت. قرارگاه تاکتیکی هم در مریوان بود و لازم بود جاده مریوان به سنندج امن باشد تا شب و روز، عبور و مرور مقدور باشد. برای این کار باید تعدادی پایگاه جدید احداث میکردیم که نسبت به هم دید داشته باشند تا اگر ضدانقلاب وارد شد، نیروها به سرعت برسند و مقابله کنند و ستونهای نظامی که از این مسیر عبور میکنند، آسیب نبینند. در مراحل اولیه، این مسئله قابل هضم نبود که میشود یک جاده را شبانهروزی کرد. طبیعی بود که استانداری، سپاه استان، ژاندارمری، کمیته، شهربانی و لشکر 28 کردستان توجیه نباشند. چند سال با این شرایط زندگی کرده بودند که در جادهها فقط از روشنایی صبح تا غروب آفتاب، آمد و شد امکانپذیر بود. صیاد شیرازی تأکید داشت که حتماً این جاده را شبانهروزی کنیم تا الگویی برای جاهای دیگر شود. خود ما هم خیلی انگیزه نداشتیم که در آنجا سرمایهگذاری سنگینی انجام دهیم. دلیلش هم این بود که راهسازی در کوهستان سخت بود. وقتی قرار بود در مسیر جاده پایگاهی احداث شود، باید در بلندترین نقطه از ارتفاعات مشرف بر این جاده، پایگاه میزدیم و بعضی پایگاهها به 2 تا 3 کیلومتر جاده نیاز داشت. این جادهها گاهی در اطراف روستاها، زمینهای کشاورزی و باغات بود و بایستی خسارت پرداخت میکردیم.
وقتی روی ارتفاع میرفتیم، اول باید تسطیح میکردیم و بعد خاکریز زده میشد. برای این کار هم، تأمین امکانات از جمله پلیت، آهن و سنگر مشکل بود.
در یکی از جلسات، صیاد شیرازی به شدت نگران و ناراحت بود که چرا کار به کندی انجام میشود. در جلسه متوجه شد که انگیزهها ضعیف است و توضیح داد که قرار است عملیاتی در منطقه مریوان انجام بدهیم و تعداد زیادی از لشکرها از جنوب و غرب به منطقه بیایند و اگر تردد فقط روز انجام شود، مشکل خواهد بود. او گفت که حین عملیات، تعداد زیادی از مجروحین باید فوراً از مریوان به سنندج انتقال پیدا کنند و اگر پاتکهای دشمن زیاد شد، باید مهمات و نیرو و امکانات، به سرعت از سنندج به مریوان گسیل شود. صیاد ادامه گفت: «شما فکر نکنید این پایگاههایی که دارید میسازید، سختِ و باید تعداد زیادی جاده بسازید تا پایگاه ساخته شود. این پایگاه کوچک، برای ما به منزله یک پادگان ارزش دارد. در منطقه کردستان، یک پایگاه کوچک، ارزش معنوی، امنیتی و نظامی در حد یک پادگان بزرگ را دارد».
قبل از عملیات والفجر 4، شاید بیش از 25 پایگاه جدید ساخته بودیم و چون شهرها امن شده بود، خیلی نیاز نبود مثلاً در شاهیندژ یا اطراف ارومیه نیرو باشد. در حقیقت عملیات والفجر 4 که انجام شد، ضدانقلاب به طرف خاک عراق عقبنشینی کرد. چون سنندج به تهران نزدیک بود، از این جاده نیروی زیادی میآمد و عقبه اصلی ما بود، لذا 20 تا 25 پایگاه جدید ساخته شد؛ نیروی بیشتری گذاشتیم تا جاده شبانهروزی شود. در بعضی از جادهها هم نورافکن گذاشتند تا روی جاده دید داشته باشند.
عقبه نیروها اطراف دریاچه مریوان بود. نیروها در شهر مریوان و درههای قبل از شهر مستقر بودند و باید خودشان را به خط مقدم میرساندند. جاده را تعریض کردیم. بعضی از جاها 12 تا 13 متر عرض جاده بود تا وقتی لشکرها با آن حجم بیایند با محدودیتی مواجه نباشند. اگر یک ماشین، تیر یا ترکش میخورد یا خراب میشد، جاده بند نمیآمد؛ اگر عرض جاده کم بود، یگانها نمیتوانستند به سرعت خودشان را برسانند؛ یا اگر بمباران میشدند مشکل درست میشد. بعد از عملیات هم، این جاده الگویی شد که میتوانیم جادههای کل کردستان را شبانهروزی کنیم؛ موضوع در قرارگاه حمزه مطرح شد.
قرارگاه تاکتیکی
زمانی که شهرها، روستاها و جادههای داخلی پاکسازی شد، ضدانقلاب نتوانست در منطقه مستقر شود و به داخل خاک عراق رفت. ضدانقلاب از داخل خاک عراق فقط برای کمین زدن، خرابکاری و مینگذاری وارد میشد. خیلی هم برایش مقدور نبود که به مناطق دوردست برود؛ باید به منطقهای میرفتند که حداکثر یک روزه بتوانند آمد و شد کنند. تعقیب و مراقبت انجام میشد و میترسیدند که در کمین رزمندهها بیفتند. برای پیشگیری از نفوذ ضدانقلاب هم لازم بود تمام مناطق مرزیمان را خاکریز بزنیم؛ جاده احداث شود؛ پایگاه احداث شود و در بعضی مناطق هم سیم خاردار گذاشته شود. البته برای ما، اینکه صد در صد مرز بسته شود، مقدور نبود.
منطقه کوهستانی بود و رودخانه و درههای زیادی داشت. بعضی مناطق هم جنگلی بود. عبور برای ضدانقلاب خیلی مشکل نبود، ولی کاری که مهندسی رزمی انجام میداد کار ضدانقلاب را سخت میکرد؛ در بعضی از مناطق هم راهشان را مسدود میکرد. وقتی ضدانقلاب میخواست ضربهای به نیروهای ما بزند، باید مسیر طولانیتری طی میکرد.
عقبه قرارگاه ما در ارومیه بود. به دلیل اینکه همه شهرهای کردستان ناامن بود، آنجا را انتخاب کردند. بعد از عملیات والفجر 2 و والفجر4، جبهه ما، مرز ما با عراقیها شد. تشکیلات جبهه هم پویا بود و همواره بر مبنای نیاز جبهه تغییر میکرد. چارت سازمانی قرارگاهها، تیپها و گردانها در حال تغییر بود تا با نیاز روز منطبق شود. باید قرارگاههای تاکتیکی درست میکردیم تا رابط بین فرمانده گردان، تیپ و قرارگاه مرکزی باشد و در زمان عملیات، نیروها را پشتیبانی و فرماندهی کند. قرارگاههای تاکتیکی در منطقه حضور داشتند و امکاناتشان هم برای عملیات بود.
قرار شد همه مرزها را برای عراقیها ناامن کنیم و در هر منطقهای که مقدور است، یک عملیات انجام دهیم تا حداقل از ضدانقلاب و ارتش بعث تلفات بگیریم.
سه قرارگاه تاکتیکی تشکیل دادیم. همه گردانهای جهادها از شهرستانها آمده و در مرز مستقر شدند. در شمال، منطقه اشنویه، گردان امام حسین(ع) شاهرود مستقر شد. در منطقه پیرانشهر، گردان قم مستقر شد که حد عملیاتشان محدوده شهر پیرانشهر بود. در سردشت، گردان ولیعصر(عج) سمنان که فرماندهاش جواد امامی بود، مستقر شد. در منطقه دشت شیلر، منطقه والفجر4 و 5 و ارتفاعات آن گردان دامغان به فرماندهی آقای حبیب الله مجد مستقر شد. در منطقه جنوب، شیلر و منطقه ساوجی، جهاد اراک مستقر شد که بابایی[شهید] فرماندهاش بود. در قسمتی از منطقه بانه گردان استان زنجان به فرماندهی آقای پیری مستقر شد. در یک قسمت از بانه، جهاد استان همدان مستقر شد که فرماندهاش حسن فروغی بود. جنوبیترین نقطه ما، نقطه مقابل حلبچه عراق بود؛ منطقه سورن، تته و راهخون تا منطقه حجیج که تقریباً جنوبیترین نقطه استان کردستان و شمالیترین نقطه استان کرمانشاه بود و در آن جهاد چهارمحال و بختیاری به فرماندهی حسینی مستقر بود؛ وی هنگام احداث جاده حجیج بر اثر انفجار به داخل رودخانه سیروان پرتاب و شهید شد.
چون این مسیر طولانی بود، سه قرارگاه تاکتیکی تشکیل دادیم. قرار بود در منطقه دوپازا عملیات انجام شود. یک قرارگاه تاکتیکی در سردشت تشکیل شد که محمود صلواتی فرمانده آن شد. گاهی محدوده جبهه از مرز جغرافیایی یک شهرستان جا به جا میشد؛ داخل خاک عراق هم رفته بودیم و منطقه خیلی وسیع شده بود. یک قرارگاه هم در یرانشهر تشکیل شد و حاج احمد حسینی، بچه گرمسار، فرمانده آن شد. برای هماهنگی با گردان چهارمحال و بختیاری و اراک در منطقه دزلی، یک قرارگاه هم در مریوان تشکیل دادیم که قدرتالله امینیان، از بچههای خود قرارگاه، فرمانده آن بود.
هر قرارگاه تاکتیکی، 2 تا 3 گردان را هماهنگ میکرد. به همین شکل، ارتش و سپاه هم قرارگاه تاکتیکی خودشان را تشکیل دادند. کار قرارگاه تاکتیکی به روز بود. یعنی روز به روز و ساعت به ساعت، بین لشکرها و تیپهای مستقر با جهاد و گردانهای مهندسی رزمی مستقر در منطقه هماهنگ میکرد و اوضاع را به قرارگاه مرکزی گزارش میکرد تا در سطح کلان تصمیمگیری انجام شود. در نهایت، همه با قرارگاه مرکزی خاتمالانبیا(ص) هماهنگی داشتیم. در اینجا، کار ما، یک مقدار راحتتر شد، چون اختیارات تقسیم شد و تصمیمگیری از متمرکز به غیر متمرکز تبدیل گردید. همه نیروهایی که به عنوان معاون، قائممقام، فرمانده و تدارکات قرارگاه بودند، در این سه قرارگاه تاکتیکی حضور فعالتری داشتند. به همین دلیل در عملیاتهای بعد، قرارگاههای تاکتیکی در مناطق عملیاتی مستقر شدند.
قرارگاه تاکتیکی کار ما را سبک کرد. این قرارگاهها قبل از عملیات، هماهنگیها را انجام میداد و موقع عملیات هم مجموعه قرارگاه حمزه میرفت و آنجا مستقر میشد. دیگر، خیلی نیاز به جابهجایی نبود؛ دشمن هم فریب میخورد. در گذشته وقتی در منطقهای قرارگاه زده میشد و ستون پنجم، به دشمن گزارش میداد یا هواپیمای دشمن فیلمبرداری میکرد و جابهجایی و حضور نیروها را میدیدند، متوجه میشدند که میخواهد عملیات انجام شود. اما قرارگاه تاکتیکی ثابت بود؛ وقتی به منطقه و سنگرهای آن، نیرو میآمد کار جدیدی انجام نمیشد که خاک و زمین دست بخورد. سنگر جدید و زاغه مهمات جدید هم ساخته نمیشد. دشمن هم فریب میخورد و متوجه نمیشد. کاری هم که برای عملیات باید انجام میشد، از قبل و به مرور زمان انجام شده بود. این، باعث میشد که درعملیات سرعت عمل بیشتری داشته باشیم.