به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، 17 آبانماه سال 1394 بود که خبر رسید سه تن از پاسداران ایرانی در سوریه شهید شدند.
ابوذر داوودی اهل شهرستان رستم در استان فارس، ستار اورنگ اهل شهرستان بویراحمد در استان کهگیلویه و بویر احمد و حسین رضایی اهل شهر اصفهان در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب به فیض شهادت نائل آمده بودند.
این پاسداران دلاور طی عملیات شکست محاصره شهرهای نبل و الزهرا به شهادت رسیدند. شهرهای نبل و الزهرا که در حومه شمالی استان حلب واقع است، محل زندگی 60 هزار تن از شیعیان اثنی عشری سوریه می باشد.
2 سال پیش بود که سردار حسین رضایی به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. وی که از لشکر 14 امام حسین(ع) به صورت داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) به سوریه رهسپار شده بود، طی عملیات مستشاری توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. مراسم وداع با پیکر مطهر این شهید در مسجد امام حسین(ع) واقع در خیابان رودکی با حضور عموم مردم استان برگزار شد.
همچنین مراسم تشییع این شهید مدافع حرم نیز دوشنبه 19 بهمن ماه 94 از میدان فیض اصفهان به سمت گلستان شهدا اصفهان با حضور مسئولین، خانواده شهدا و ایثارگران و عموم مردم استان اصفهان برگزار شد.
به روایت همسرزهرا حاجی کریمی می گوید: وقتی به اصفهان برگشتیم، یک زمین 60 متری خارج از شهر خریدیم! با سختی فراوان یک خانه ساختیم. پدرم به عنوان کادو، برامون سفیدش کردن و رفتیم و ساکن شدیم. مسیر شوهرم تا خیابون برای اینکه سرویس سپاه بیاد سوارش کنه خیلی زیاد بود. صبح زود میزد بیرون، ظهر هم تا برسه خونه دیگه از خستگی کلافه می شد.
تو زندگی مشکلات مالی زیاد بود. شاید حتی گاهی پول نون مون را هم با سختی به دست می آوردیم. من بافتنی می بافتم. ایشون در ساعت های بیکاری خاتم کاری می کردن تا ما بتونیم زندگیمون رو بگردونیم. بچه داری هم بالاخره مشکلات خودش رو داشت. اون موقع گاز نبود، کپسول استفاده می کردیم. واقعا سخت بود، ولی زمان های نبودن ایشون خیلی سخت تر می گذشت. آخه من تازه ازدواج کرده بودم، زود بچه دار شده بودم، سنی نداشتم. یه وقتایی پشت گوشی که تلفن میزدن و حال من رو می پرسیدن، گریه می کردم و احساس دلتنگی می کردم.
ایشون همیشه صبوری می کردن و منو دلداری می دادن. می گم با این که ایشون خودشون هم سنی نداشتن ولی باورتون نمیشه هرچی زمان پیش می رفت من بزرگ می شدم. اون کودکی من در واقع با ایشون بزرگ شد و الگو گرفت، یه بچه دبیرستانی بودم. از پدر و مادرم دور شده بودم.
ایشون جای همه رو برای من پر کرده بود. طوری محبت می کرد که من احساس کمبود نداشته باشم. تو خونه هم تا اونجایی که می تونست و تا جایی که می شد کمکم می کرد. مثلا من بافتنی می کردم، اگه نمی تونست ببافه، تشویقم می کرد یا مثلا خاتم که ایشون می زدن، به من یاد می دادن، با همدیگه خاتم رو می زدیم. حتی من تزریقات و پانسمان رو انجام می دادم که هزینه زندگیمون بچرخه!
دیدار قاسم سلیمانی با خانواده شهید حسین رضایی
سختی زیاد کشیدیم، هرچند حضور پر محبت حسین آقا خیلی جبران می کرد ولی الان که می شنوم یه عده میگن اینا بخاطر پول میرن سوریه، خیلی داغ به دلمون میشه. ما اون دوران سخت رو گذروندیم، الان که دیگه زندگیمون به اوج راحتی و رضایت رسیده بود، حسین از همه چی دل کند و رفت.