به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، با حمله تکفیریها به اماکن متبرکه و مقدس شیعیان در کشورهای سوریه و عراق، شیعیان بسیاری از کشورهای مختلف دنیا به این اقدام واکنش نشان دادند.
بعد از اهانت تروریستهای تکفیری به حرم حضرت سکینه و تخریب آن و نیز حمله به مرقد مطهر حضرت زینب (س) تعدادی از شیعیان عراقی، ایرانی و افغانستانی برای دفاع از حرم راهی سوریه شدند. حضور آنها راه را برای شیعیان کشورهای دیگر چون پاکستان گشود که کمی بعد با نام لشکر زینبیون سراسر جبهههای نبرد را به تلاطم انداختند. بسیاری از شیعیان پاکستانی که امروز در سوریه برای دفاع از حرمها آماده نبرد هستند به دلیل محدودیت دولت این کشور مجبور به پنهان کردن نام و نشان خود شدهاند تا خانوادههای این مدافعان در پاکستان مورد اذیت و آزار گروهکهای تندرو قرار نگیرند.
بسیاری از رزمندگان مقاومت در توصیف مدافعان پاکستانی حرم حضرت زینب (س) آنان را سلحشورانی میدانند که در سختترین شرایط و در شدیدترین حملات دشمن ایستادگی میکنند. درباره مجاهدتهای دلاوران لشکر زینبیون باید به صفحه اینستاگرام منتسب به دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری اشاره کنیم که با انتشار عکسنوشتهای پیام رهبر انقلاب را به مدافعان حرم پاکستانی منتشر کرد. این صفحه نوشت: «رهبر انقلاب: سلام من را به مدافعین حرم پاکستانی برسانید. لشکر زینبیون خیلی خوب میجنگند، خیلی خوب مجاهدت میکنند. سلام من را به پدرها و مادرها و خانوادههایشان برسانید.» آنچه در پی میآید گذری بر زندگی یکی از شهدای لشکر زینبیون شهید عدیل حسینی است از زبان خواهرش فاطمه حسینی.
خانم حسینی عدیل نام جهادی شهید است؟
بله، عدیل نام جهادی برادرم است و به معنای عدالتخواه.
کمی از خانوادهتان بگویید. چه زمانی به ایران مهاجرت کردید؟
پدر و مادرم بعد از شهادت عدیل به ایران آمدند. عدیل متولد 1370 در لاهور پاکستان و فرزند ششم خانواده است.
اینطور که به نظر میرسد عدیل تربیتیافته خانوادهای انقلابی است؟
بله، بعد از ارتحال امام خمینی (ره) پدرم هر سال برای بزرگداشت مراسم سالگرد ایشان به ایران میآمد و بازمیگشت. پدرم استاد دانشگاه بود و در رشته الکترونیک تدریس میکرد. بعد از ایام بازنشستگی به عنوان پروفسور مهندسی الکترونیک در دانشگاه بینالمللی مشغول به تدریس شد. نکته دیگر که باید به آن اشاره کنم وجود خانه فرهنگ در پاکستان است. این خانه فرهنگ متعلق به سفارت ایران است که پدر با اهالی خانه فرهنگ هم ارتباط داشت. ما در پاکستان با انقلاب اسلامی آشنا شدیم. خواهر و برادرهای بزرگتر من در زمان انقلاب اسلامی فعالیت داشتند. آنها در آن زمان عضو حزب دانشجویان امامیه بودند.
حزب امامیه؟
بله، حزب امامیه متشکل از جوانان شیعه بود. شهید عارف حسینی و دکتر محمد علی که از شخصیتهای بزرگ آن زمان بودند که در صدور انقلاب به کشورمان مؤثر بودند. آقای دکتر محمد علی حزبی به نام «آی اس او» را تأسیس کرد و دانشجویان شیعه دانشگاه در این حزب ثبت نام میکردند و در حرکتی شبیه حرکت نیروهای بسیجی شما برای دانشجویان سال پایینتر تدریس رایگان انجام میدادند. این اقدام بهانهای برای ترویج تشیع و صدور پیام انقلابی اسلامی در میان جوانان علاقهمند شد. پدرم در کنار شهید عارف حسینی و دکتر محمد علی فعالیت میکرد تا آنجا که میتواند سهمی در بیداری اسلامی داشته باشد. همین ارتباط پدر با شهید عارف حسینی و دکتر محمد علی بهانهای شد تا خانواده ما هم با انقلاب اسلامی به خوبی آشنا شوند و همراهی کنند.
از همان دوران کودکی هم با خانه فرهنگ که در نزدیکی منزلمان بود ارتباط داشتیم. ولادت حضرت زهرا(س) با آن مراسمات با شکوهی که داشت هرگز از یاد و ذهن من بیرون نمیرود. برادرم عدیل از دوران دبستان عضو زیرشاخههای حزب «آی اس او» که شاخه محبین نام داشت، شد. شهادت عدیل حاصل بیداری اسلامی است که امام خمینی(ره) آن را رواج داد. خوب یادم است با توجه به مسائل روز جهان تشیع، تظاهراتی هم اتفاق میافتاد که اعضای خانواده من از جمله عدیل در آن شرکت میکرد. تظاهراتی که بعضاً شهید هم میداد.
کمی از خانواده و شهید عدیل حسینی برایمان بگویید.
برادرم عدیل فوق دیپلمش را تمام کرده و در حال تحصیل در مقطع لیسانس بود که به شهادت رسید. شش ماه قبل از اعزام به ایران آمد. قبل از اینکه به ایران بیاید در یکی از مدارس حوزوی پاکستان درس میخواند. اطلاعات سیاسی و مذهبی عدیل و همراهی و دوستی با بچههای پاراچنار در مدرسه دینی به عدیل بسیار کمک کرد و در تصمیم او برای اعزام به سوریه تأثیر بسزایی داشت. بچههای پاراچنار بسیار جنگجو و دلیر هستند، پاراچناریها شیعیانی هستند که همیشه مجبور بودند خودشان از خودشان در مقابل ظلم و جنگ طالبان دفاع کنند.
موضوع رفتنش را با شما در میان گذاشت؟
تقریباً یک سال قبل از شهادتش به ایران آمد. عدیل در پاکستان از مادرم اجازه گرفته بود و بعد به ایران آمد. به مادرم گفته بود میخواهم وارد حزبالله لبنان شوم اما شرایطی وجود دارد که این امکان را به من نمیدهد. عدیل درباره اوضاع سوریه و مردم آنجا و ظلمی که به مسلمانان میشود به مادر توضیحاتی داده بود. مادر از عدیل میخواهد که با پدر هم مشورت کند. وقتی پدر متوجه این موضوع شد به عدیل گفت ابتدای امر تزکیه نفس کن، یعنی اول خودت را بساز، درس دینیات را تمام کن، بعد برو.
عدیل رفته بود و دفترچه دلنوشته مادر را برداشته و آورده بود. مادر در دفترچهاش نوشته بود: همه فرزندانم را نذر بیبی حضرت زهرا(س)کردهام. عدیل دست گذاشت روی این جمله مادر و گفت: شما این مطلب را همینطوری نوشتی؟! فقط حرف بوده یا عملی هم بود؟ وقتی شما به من اجازه نمیدهید، پس عملی هم در کار نیست. مادر به عدیل گفت: اگر فکر میکنی الان این وظیفه است و از همه جهات کامل هستی باشد برو، من اجازه میدهم. برادرم در ایران کارهای پذیرش عدیل را در جامعهالمصطفی انجام داده بود. ما فکر میکردیم میآید و با درس مشغول و ماندگار میشود اما نیت عدیل این بود که بیاید و از ایران به سوریه اعزام شود.
نگران تصمیمش نبودید؟
من نگران بودم اما عدیل از لحاظ اعتقادی من را قانع کرد. گفت شما برای اینکه توهین و جسارتی به حرم بیبی نشود باید جوانت را بدهی.
در نهایت اعزام شد؟
بله، ششم ماه مبارک رمضان سال 1394 بود که رفت. شب اعزام به خانه من آمد. ساعت حدود 12شب بود، چهرهاش خیلی بشاش و خوشحال بود. لپهایش قرمز شده بود. وقتی وارد خانه شد گفت موافقت کردهاند و باید تا نیم ساعت دیگر آماده شوم. رفتم کولهپشتی آوردم و وسایلش را گذاشتم تو کولهپشتی. همینطور هولهولکی وسایلش را آماده میکرد. من هم کنارش توصیه میکردم فلان کار را کن و فلان کار را نکن. به عدیل گفتم حتماً به من زنگ بزن و با من در تماس باش. همه وسایلش را آماده کردیم. وقتی میخواست برود از زیر قرآن ردش کردم و صورتش را بوسیدم.
شهادتش چطور رقم خورد؟
پنج ماه از اعزامش به سوریه نگذشته بود که خبر شهادتش را برایمان آوردند. من و عدیل با هم در تماس بودیم و با کد و رمز با هم صحبت میکردیم. عدیل رتبه اول تکتیراندازی را در جمعشان به دست آورده بود. برادرم فرصت به مرخصی آمدن پیدا نکرد. دوستانش میگویند دو بار مرخصی گرفت یک بار یکی از دوستانش مرخصی نیاز داشت و عدیل نوبت مرخصیاش را به دوستش داد. نوبت دوم هم مرخصی گرفته بود و دو روز مانده به بازگشتش همرزمش از عدیل میخواهد که به دمشق رفته و وسایلش را آماده کند که عدیل قبول نمیکند و میگوید دو روز به پرواز مانده و من زمان دارم، در این دو روز هر جا که نیاز به خدمت باشد خدمت میکنم، هر خدمتی که باشد. دوستانش میگویند عدیل در اولین روز مرخصیاش به شهادت رسید. طبق گفته همرزمانش برادرم و همرزمانش در منطقه باشکوی بودند. عدیل در روند آزادسازی دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا به شهادت میرسد. نحوه شهادتش هم اینطور است که عدیل به همراه دوستش میخواستند برای بچهها آب تهیه کنند که تکتیرانداز دشمن از 200 متری با دوربین دید در شب شلیک کرده و تیر بعد از اصابت به پهلویش، از شکمش خارج میشود.
تکهکلام عدیل «یاالله» بود. دوستش میگفت: عدیل گفت یاالله، من تیر خوردهام. من گفتم: شوخی نکن! یک مقدار راه رفتیم بعد عدیل گفت: من تیر خوردهام . وقتی به پهلویش دست زدم تمام دستانم خونی شد. میخواستم پشت کولم سوارش کنم که افتاد زمین . به بیمارستان منتقلش کردم بعد از انجام عمل جراحی چون نتوانسته بودند ضربان قلبش را به حالت عادی بازگردانند، نزدیک اذان صبح به شهادت رسید. تاریخ شهادتش اول صفر مصادف با 21 آبان سال 1394بود.
کی از شهادتش مطلع شدید؟
یکی از برادرانم در جایی فعالیت فرهنگی دارد. یک روز دو نفر از دوستانش با هم صحبت میکردند که گویی در عملیات اخیر چند نفر از بچههای لشکر زینبیون به شهادت رسیدهاند و نام یکی از آنها عدیل است. برادرم آنجا متوجه شهادت عدیل شده بود. بعد از پیگیری متوجه شدند که خبر درست است. برادرم به خانه ما آمد و خبر از شهادت عدیل داد.
خانواده شما در ایران نبودند، چطور به آنها اطلاع دادید؟
خیلی سخت بود. ما ابتدا نتوانستیم به پدر و مادرم خبر بدهیم. از پدر و مادرم خواستیم که به ایران بیایند که آنها را به کربلا بفرستیم. وقتی آمدند در فرودگاه برادرم کم کم شروع کرد به گفتن که عدیل زخمی است و... اما والدینمان گفتند ما میدانیم که عدیل شهید شده است. خودمان متوجه شدیم که به این سرعت به ایران آمدیم. برادرم را بعد از اربعین تشییع کردیم و در بهشت معصومه به خاک سپردیم.
عکسالعمل مادر و پدرتان چگونه بود؟
پدرم پیش ما حتی یک قطره اشک هم نریخت. وقتی برادرم خبر شهادت عدیل را داد، پدرم خندید و گفت: این برای ما افتخار است و گریه لازم نیست. پدر با ابهت و صلابت گفت: این افتخار خیلی بزرگی است. ما لایق این افتخار نبودیم که نصیبمان شده است. نمیدانم چطوری از خدا تشکر کنم. من لیاقت این افتخار را نداشتم که پسرم برود و در این امر مقدس و دفاع از حریم آلالله به شهادت برسد. این یعنی اینکه ما در خانوادهمان یک شهید داریم یک شهید مدافع حرم. خاطره دیدار پدرومادرم با عدیل بعد از یک سال را هیچگاه از یاد نمیبرم. وقتی پیکر عدیل را زیارت کردیم، پدرم بلند شد و به مادر گفت به پسرت تبریک بگو، مادر بلند شد و دست روی سینه عدیل گذاشت. پدر چیزی را زمزمه میکرد و خنده بر لب داشت. همان لحظه دو قطره اشک از چشمان برادرم عدیل سرازیر شد.
در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
من در این مجال میخواهم موضوعی را با شما مطرح کنم که تفکر جهاد و شهادت، از ایران به پاکستان ورود پیدا کرده است. ما همه اینها را مدیون انقلاب اسلامی ایران هستیم. انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب مادر بود، اگر امروز شما شاهد حضور لشکر زینبیون در سوریه برای دفاع هستید ناشی از تفکری است که زمینهسازیاش از انقلاب اسلامی ایران شروع شد. حتی فاطمیون همه اینها مدیون و مرهون انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی هستند. بعدها وقتی بحث سوریه و عراق و حمله تروریستها مطرح شد، سیدعباس موسوی که مؤسس لشکر زینبیون است اهداف شهید عارف حسینی را در قالب لشکر زینبیون عملی کردهاند.
منبع: روزنامه جوان