شانزدهم مهر 1359، رستمی فرمانده سپاه مشهد، سه گردان نیرو برای حرکت به سمت جبهه آماده کرد. قرار بود فرماندهی یکی از گردانها به عهده من باشد. آماده اعزام شدیم.
حدود ساعت هشت صبح روز بعد به اهواز رسیدیم. در اهواز، از سمت فلکه چهار شیر به پل فلزی رفتیم. هر چند که هنوز کامل نبود اما رد شدیم. آن طرف پل را گلوله باران کرده بودند. داخل شهر کسی نبود. پرنده پر نمیزد. در مقر سپاه پیاده شدیم. رستمی مرا خواست و گفت: ما گروههای قبلی را به پنج گردان تقسیم کردهایم. چهارصد نفر شما داخل این پنج گردان هدایت میکنیم تا سازمانشان تکمیل شود. مسئولین گردانها مشخص شدهاند. شما، جانشین گردان آقای بزمآرا خواهید بود.
آقای فاطمی، فرمانده گردان مستقر در دب حردان بود. آقای درچهای هم جانشین او بود. نیکعیش فرمانده یکی دیگر از گردانها بود. سومین گردان، گردان حشمتی بود که در محور «الله اکبر» استقرار داشت. آقای امینی جانشین او بود. علیمردانی فرمانده گردان چهارم بود. گردان دیگر را خانی فرماندهی میکرد. یک گروهان از آن گردان، دست آقای جوان بود. مسئوول گروهان دیگر، به عهده آقای حیدرپناه بود.
گردان ما روی ارتفاعات فولی آباد، روبهروی جاده اهواز و مقابل ساختمانهای چهار طبقه قرار داشت. بعدها لشکر 21 امام رضا (ع) آن جا مستقر شدیم. رستمی بعضی از برادران را جدا کرد و برای آموزش تانک به پادگان دشت آزادگان فرستاد.
گردان 148 از لشکر 77 ارتش روی ارتفاعات «فولیآباد» مستقر بود. سرگرد میرشقاقی فرمانده گردان بود. سروان مزروعی که فرمانده گروهان ایشان بود، بر عکس میرشقاقی سرخ چهره و چهار شانه بود. تن و بدن قرص و پُری داشت. دوره جنگهای نامنظم را در انگلستان دیده بود. آدم پر کار و وطن پرستی بود. به همین جهت، وقتی دید ما قصد کار کردن داریم، از گردان ارتش جدا شد و به نیروهای ما پیوست. از نیروهای نامنظم کلاه سبز بود. هر جایی که ما میرفتیم، او هم میآمد.
شب هشتم محرم 1359 هجری شمسی بود. ما در آن جا ماندیم و کاری انجام ندادیم. فقط کارهای شناسایی منطقه را انجام دادیم. در داخل شهر هم بچهها به شدت درگیر بودند. دشمن حلقه محاصره را تنگتر کرده بود و منطقه هورالهویزه چند کیلومتری سوسنگرد را به تصرف در آورده بود.
فردا صبح فرماندهان گروهانها را خواستم و با آنها صحبت کردم. در آنجا متوجه شدم که دو لشکر پیاده عراقی مقابل ما هستند. 300 تانک هم آنها را پشتیبانی میکرد. اکثر نیروهای این دو لشکر از نیروهای ویژه «کلاه قرمزها» ارتش صدام بودند. برای فرماندهان گروهانها توضیح دادم که سه گردان هستیم. یک گردان نیرهای خودم و دو گردان نیروهای تحت امر دکتر چمران. از ظواهر پیدا بود که نیروهای ارتش در عملیات شرکت نمیکنند. همه ارتش تحت امر بنی صدر بود. حضرت امام (ره) هم همان روز پیام داده بودند. پیام این بود که باید سوسنگرد را پس بگیرید. کلمه «باید» را امام در متن صحبتهایشان آورده بودند.
قبل از حرکت ما، دکتر چمران با نیروهایش رفتند. ما نیز دنبال آنها رفتیم. دکتر چمران سریع حرکت میکرد. تا ما آمدیم بجنبیم، رفته بود. ایشان چریک ورزیده و با تجربهای بود. حدود یک کیلومتر از ما فاصله گرفتند. ما در گروهانمان فقط یک بیسیم داشتیم. رستمی و چمران هم در گروهانهای خودشان فقط یک بیسیم داشتند. مرکز هدایت و فرماندهی عملیات سپاه در حمیدیه و با مسئولیت «علی هاشمی» بود.
زمانی که به سمت سوسنگرد حرکت کردیم، نیروهای داخل شهر سخت درگیر شده بودند. اصل درگیری در سمت چپ منطقه هورالهویزه بود. مهماتی که با خودمان برده بودیم، به محور گروهان دکتر چمران و محور گروهان رستمی (به ترتیب، روی جاده و سمت راست جاده) فرستاده شد. ولی در محور ما نمیشد مهمات آورد. تعدادی از نیروهای دکتر چمران زخمی و یا شهید شدند. دکتر چمران هم همان جا مجروح شد.
در اطراف سوسنگرد، نهرهای آب برای آبیاری کشاورزی درست کرده بودند. وسط آنها گود و به صورت کانال درآمده بود. داخل یکی از آن کانالها پریدم. شلوارم پاره شد و اصلاً متوجه نشدم. در حال تیراندازی بودم که متوجه شدم از پشت سر، باد سردی به بدنم میخورد! کنترل نیروها از دست ما خارج شد. آنها آن قدر داغ بودند که ده پانزده نفری به سمت عراقی ها میرفتند. چهار پنج نفر از نیروهای بسیجی یا حسین گفتند و حین حرکت به سمت عراقیها تیراندازی هم کردند. در آن جا، من فقط تیرانداز شده بودم. من و بیسیم چی و دو نفر دیگر، با هم بودیم. هر کس، به هر طریقی که میتوانست، کار میکرد. بزن بزن سختی در گرفته بود و با هیچ جا ارتباط نداشتیم.
حدود ساعت 9 محاصره سوسنگرد شکسته شد. عراقیها به سمت «اوزگان» عقب نشینی کردند و سمت سه راه جفیر، نزدیکیهای هور بودند. آن زمان طوری نبود که بتوان خط پدافندی درست کرد و همان نقطه که تصرف کردهای، مستقر بشوی. چندین تانک و نفربر عراقی توسط نیروهای ما منهدم شده بود. نیروهای همراه آنها نیز کشته شده بودند. در بین قربانیان جنازه دو بیسیمچی هم بود.
با همان وضعیتی که داشتم، مقداری جلوتر آمدم. «تیمسار فلاحی، مهندس غرضی و آیتالله خامنهای» با دو نفر دیگر از سران ارتش آن جا ایستاده بودند.
عراقیها عقبنشینی کرده و آن طرف پل مستقر بودند. این طرف پل، نیروهای خودمان بودند. گردانی از لشکر 16 زرهی قزوین آمد و جلوی آنها خط پدافندی درست کرد. ده پانزده کیلومتر بعد از جاده، چون اکثر تانکها بیل داشتند، مشغول کندن زمین و ساختن سنگر شدند. تانکها برای خودشان سنگر زدند و خط درست کردند. خیالمان از این قسمت راحت شد. آتش پشتیبانی توپخانه هم فراوان بود. در واقع، ده دستگاه کاتیوشا آورده بودند که همزمان کار میکردند. البته در مقابل آتش عراقیها، آتش نیروهای ما چیزی نبود. معروف بود که بچههای ما آتشباری توپخانه دشمن را چلچله میگفتند.
وقتی رسیدیم، روی جاده بزن بزن بود! تانکهای دشمن داخل زمینهای کشاورزی درگیر بودند. هر نفر آرپیجی و پنج شش گلوله برداشت. همراه بعضی از بچهها اسلحه ژ سه و کلاشینکف هم بود. یکی از بچههای سپاه اهواز، کم نظیر و با مهارت آرپیجی میزد. اصلاً خطا نمیکرد. شروع به زدن تانکها کردیم. ما در میان نیروهایمان، بیشتر از صد نفر آرپیجیزن داشتیم.
آن روز، تعداد زیادی از تانکها منهدم شدند. اما چند نفر از بهترین عزیزان رزمنده به شهادت رسیدند.
بعد از این که محاصره سوسنگرد به طور کامل شکسته شد، هر کدام از گردانها در منطقهای که از قبل تعیین شده بود، به حالت پدافندی مستقر شدند. گردان ما در آن طرف رود پدافند کرد. تیپ 16 زرهی سمت چپ ما موضع گرفت. پشت سر او نیروهای سپاه و گردانهای نامنظم قرار داشتند. در طول مدت 40 شبانهروزی که آنجا بودیم، حتی یک شب نیروهای عراقی را آرام نگذاشتیم. به این نتیجه رسیده بودیم که باید ضربههای پی در پی، خسته کننده و چریکی بر نیروهای ارتش عراق وارد کنیم. هر دو شب یکبار در منطقه پدافندی خودمان به عراقیها شبیخون میزدیم. بچههای سپاه در قسمتهای پایینتر از ما هورالهویزه هر شب با نیروهای عراقی درگیر بودند. نحوه عمل همه نیروهای کوچکی بود.
دوازده کیلومتر از مواضع قبلی جلوتر رفتیم. پنج کیلومتر جلوتر از سوسنگرد، اولین خط پدافندی خود را مستقر کردیم. یعنی درست رو به روی روستای مالکیه. یک جاده خاکی در سمت چپ ما بود که بعدها در عملیات بیتالمقدس جاده پیروزی نام گرفت. از این جاده به سمت حمیدیه، خط خالی از نیرو بود. یکی از ابتکارهای دکتر چمران این بود که آب رودخانه کرخه را به یک طرف جاده هدایت کرده بود. آب به تدریج میآمد و در کانالهایی که بچههای ما کنده بودند، جمع میشد. موانع و مین هم گذاشته بودند که اگر تانکهای دشمن قصد حمله داشتند، نتوانند از آن جا عبور کنند.
40 شبانه روزی در حالت پدافندی بودیم. بعدها گردان 148 پیاده از لشکر 77 خراسان آمد و در سمت راست ما موضع گرفت.
انتهای پیام/