خاطره ای از ستارهی دنبالهدار؛
حال و احوال سردار با اسیر بعثی
چند قدم از ما جدا شدند، بیست دقیقه ای داشتند با هم صحبت میکردند؛ برگشت گفت: اینو ببر قرارگاه اطلاعات خوبی داره. این اسیره همین جور که عقب تویوتا نشسته بود چشم از آقا مهدی بر نمیداشت.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، امروز 27 آبان، سی و سومین سالگرد شهادت مهدی زین الدین و برادرش در
جاده بانه - سردشت است. به این بهانه به سراغ کتاب «ستارهی دنبالهدار»
رفتیم که 92 خاطره و جمله دربارهی شهید زین الدین را در خود جای داده
است.
این کتاب تلاشی است از گروه فرهنگی- هنری تاظهور که در سال 1383 برای
اولین بار در شمارگان 5000 نسخه و با قیمت 600 تومان به چاپ رسید.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
منطقه ی سردشت روی یک ارتفاع خیلی حساسی پایگاه داشتیم که همیشه در معرض
تهدید بود. بعد از ظهر اومد اونجا برای سرکشی، بعد از نماز مغرب و عشا
مفاتیح رو برداشت خودش شروع کرد برامون دعای کمیل خواندن. دعای اون شب تو
اون شرایط هیچ وقت از یادم نمی ره.
در بخش دیگری از کتاب می خوانیم:
عادت داشت با کسی که خودمونی می خواست حرف بزنه دستش روی شونه ش باهاش صحبت میکرد.
یه اسیر عراقی آورده بودند دست گذاشت روی شونهش، بهش گفت: اشلونک؟
از یکی پرسیدم: «اشلونک» یعنی چی؟
گفت: یعنی «چطوری». چند قدم از ما جدا شدند، بیست دقیقه ای داشتند با هم
صحبت میکردند؛ برگشت گفت: اینو ببر قرارگاه اطلاعات خوبی داره. این اسیره
همین جور که عقب تویوتا نشسته بود چشم از آقا مهدی بر نمیداشت. از بس با
این عراقی خودمونی برخورد کرده بود، از آقا مهدی خواسته بود که ساعت و
انگشتری که بچه ها ازش گرفته بودند رو برگردونند. آقا مهدی هم پیگیری کرد.