هوس حلیم و دل درد اسرا

نیمه های شب بود که از شدت دل درد بیدار شدم! فوری خودم را به محل دستشویی اضطراری داخل آسایشگاه رساندم چند نفر آنجا بودند! عذر خواهی کردم و گفتم: اضطراریه...بقیه هم همین را گفتند! یکی یکی همه از دل درد بیدار شدند!
کد خبر: ۲۶۷۲۷
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۹ - 01September 2014

هوس حلیم و دل درد اسرا

به گزارش دفاع  پرس، بعضی وقت ها بچه ها هوس غذاهای مختلفی می کردند، از جمله حلیم. یک بار که هوس حلیم کرده بودیم، تصمیم گرفته بودیم از اول هفته دست به کار شویم تا جمعه صبح حلیم داشته باشیم! برای این کار باید ابزار کافی می داشتیم. ابتدا داشتن فلاسک یا کلمن نگه دارنده بود برای این کار یک فلاسک از ابر تشک که عراقی ها داده بودند استفاده کردیم و یک پتوی کهنه دور آن انداختیم و از چند طناب برای بستن درب و روی آن پتو استفاده کردیم. در این فلاسک قابلمه قرار داشت که در روی آن گذاشتیم و اطرافش کاملاً پوشیده و یک هوا می ماند.

معمولاً این فلاسک ها برای گرم نگه داشتن چای از صبح تا شب استفاده می شد. اما در مورد حلیم، از اول هفته مقداری از گوشت خورشت ها داخل قابلامه جمع آوری می گشت تا شب جمعه که دیگ بار گذاشتیم و مسئول حلیم گوشت ها وخمیرها را می پخت و نزدیک صبح هم ادویه جات را چاشنی آن می کرد.

 اگر در این فاصله قضیه لو می رفت و یا شب موقع درست کردن حلیم نگهبان نمی دید و مسببین آن را کتک مفصلی نمی زدند، صبح جمعه همگی حلیم خوشمزه ای می خوردیم و صبحانه که خوراک لوبیا و یا عدس بود برای شام می ماند. با خوردن حلیم و لوبیا همه خوشحال بودیم وشوخی می کردیم! نیمه های شب بود که از شدت دل درد بیدار شدم! فوری خودم را به محل دستشویی اضطراری داخل آسایشگاه رساندم چند نفر آنجا بودند! عذر خواهی کردم و گفتم: اضطراریه...بقیه هم همین را گفتند! یکی یکی همه از دل درد بیدار شدند!

دستشویی مخصوص ادرار بود حالا هرکس ظرفی دستش گرفته رفع حاجت دارد! همه ۱۴۰ نفر از شدت دل درد تا صبح به خود می پیچیدند!! وقتی سرباز عراقی سوت زد و در را گشود دستش را جلوی دماغش گرفت وعقب عقب رفت! تمام بچه های آسایشگاه با ظرفی پر از نجاست بیرون دویده وبه طرف دستشویی ها رفتند!! هیچ دارویی هم در اردوگاه نبود که کمک کند. تمام اردوگاه متوجه احوال بچه های آسایشگاه سه شده بود به محض اینکه می دیند یکی از بچه های ما دوان دوان به طرف دستشویی می دود قبل از رسیدن، دستشوییخالی شده ونمی گذاشتند در صف بمانیم! تا دوروز این وضع ادامه داشت روز سوم در اتاق فرماندهی یک کتری چایی غلیظ درست شد وبرای ما فرستادند که با خوردن آن رو به بهبودی رفتیم تا دیگر هوس حلیم نکنیم...


بخشی از خاطرات سرهنگ آزاده پاسدار گشتاسب رستمی

 

منبع:سایت جامع آزادگان

نظر شما
پربیننده ها