به گزارش
دفاع پرس از تهران، «حجتالله ملاآقایی» در 28 بهمنماه سال 1338 در خانوادهای متدین و زحمتکش در شهر ری دیده به جهان گشود.
در هفت سالگی شروع به مداح کرد و هیئت علی اصغر (ع) را در «پل سیمان» شهر ری به راه انداخت و تا زمانی که در این محل زندگی میکرد، این هیئت برپا بود.
دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه «ابن سینا» در محله پل سیمان به پایان رساند و دوران متوسطه را در دبیرستان صنعتی شهر ری در رشته الکترونیک که در نزدیکی پالایشگاه نفت بود، گذراند.
بعد از پایان تحصیلات متوسطه و قبولی در دانشگاه، به منطقه «میرزایی» ورامین نقل مکان کرد و در این زمان در دانشگاه «انستیتو» اراک، در رشته «مهندسی الکترونیک» مشغول به تحصیل شد.
سال اول را با موفقیت به پایان رساند ولی سال دوم را نیمه تمام گذاشت و در راستای اجرای فرمان امام خمینی (ره) راهی جبهههای حق علیه باطل شد و به مریوان رفت.
سه ماهی که در آنجا بود، شخصیت حجتالله برای افراد شناخته شد و به او سمت فرماندهی دادند، ولی او قبول نکرد و اعتقاد داشت که بینام و نشان باشد.
وقتی از مریوان بازگشت به جهاد ورامین رفت و در جهاد سازندگی مشغول به فعالیت شد و از آنجا به عنوان راننده به اهواز اعزام شد و به سمت فرماندهی تیپ پشتیبانی جهاد رسید. اما هیچ کس از اعضای خانواده و دوستان و آشنایانش از مسئولیت وی اطلاعی نداشتند.
حجتالله ملاآقایی در سال 1364 ازدواج کرد و تنها يادگار وی فرزندی بود كه سال 1365 به دنيا آمد كه به سبب عشق ايشان به حضرت «فاطمه (س)» نامش را «فاطمه» گذاشت.
سرانجام وی در نیمه شب دوم آذرماه سال 1366 در سن 28 سالگی در «شلمچه» شهد شیرین شهادت را نوشید و به سوی معبود شتافت و در قطعه 40 بهشت زهرا (س) آرام گرفت.
وصیت شهید به مادر
مادر شهید میگوید: وقتی فرودگاه مهرآباد را بمباران کردند (شروع جنگ) میخواست که به منطقه برود. آمد به من گفت: «مامان بگی برو میرم، بگی هم نرو میرم. اما دوست دارم که با آغوش باز بفرستی برم. دوست دارم مادری باشی که اگه مادری پسرش رفت تو منطقه نصیحتش کنی، اگه خواهری برادرش رفت منطقه نصیحتش کنی، اگه همسری شوهرش رفت منطقه نصیحتش کنی. میدونم همچین مادری هستی، اما دوست دارم مثل مادر «وهب» باشی! اگه سرم رو آوردند، پرت کنی، بگی سری که به راه خدا دادم پس نمیگیرم.»
وقتی جنازهاش را آوردند و رفتم سردخانه، رفتم بالا سرش، کاری نکردم که کسی بفهمد. گفتم: «حجت جان اگه دشمن نزدیک بود، دست قطع شدهات رو پرتاب میکردم میگفتم دستی که برای خدا دادم پس نمیگیرم، اما متأسفانه دشمن نزدیک نیست، اما میخوام کاری که حضرت زینب کرده، کنیزش بعد چند سال بکنه.»
دست انداختم زیر سرش گفتم: «خدایا این قربانی رو از یک مرد زحمت کشیده قبول کن.»
فرازی از وصيتنامه شهيد
«درود
و سلام بر پدر و مادر عزيزم، پدر و مادری كه برای من بسيار بسيار رنج و
زحمت فراوان كشيدهاند. فراموش نمیكنم پدر شب در كارخانه «چيتسازی» كار
میكرد و روز در مغازه زحمت فراوان میكشيد. پدر و مادرم برای رضای خدا مرا
حلال كنيد. دعا كنيد من به شهادت برسم شايد با شهادت خودم شما را از خود
راضی كنم.
و شما
همسرخوب و مهربانمف اميدوارم در پيش فاطمه زهرا (س) سربلند، ميان بانوان
بهشت جا و مكان تو باشد. اميدوارم در اين مدت اگر از من ناراحتی داشتيد مرا
حلال كنيد.
مسافری
كه در راه داريم اميدوارم قدمش مبارک باشد. انشاءالله در سايه امام زمان
(عج)، با شايستگی خودت و كمک پدر و مادرم، فرزندی پيرو قرآن، خداشناس و
ادامه دهنده راه شهدا و پيرو راه امام خمينی تربيت كنيد.
همسر
عزيزم از تو میخواهم صبور باشی، فرزندمان اگر پسر بود «حسين» و اگر دختر
بود «فاطمه» نامگذاری كنيدیو به او بگوييد راه پدرش را ادامه بدهد.
سلام
بر خواهران و برادرانم، عزيزانم قدر اين پدر و مادر فداكار را بدانيد، راه
شهدا را ادامه بدهيد، نماز را فراموش نكنيد، امام را دعا كنيد.
پدر
جان به دوستانم بگوييد مبادا از راه خود برگرديد و امام را فراموش نكنيد.
شماها مرا حلال كنيد، خداوند مرا مورد لطف و رحمت خود قرار بدهد، من طاقت
مرگ عزيزانم و همسنگرانم را ندارم. دوستانم به آرزوی خود رسيدند من بيچاره
با كولهباری از گناه جا ماندم. برای من گريه نكنيد، به ياد حضرت زينب
باشيد.