به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، کتاب «عبور از رمل» خاطرات «ابوالفضل حسن بیگی» به قلم «محمدمهدی عبداللهزاده» به رشته تحریر در آمده و توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس منتشر شده است.
ابوالفضل حسن بیگی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) جهاد سازندگی در این کتاب به جهت حضور مستمر در خط مقدم و شرکت در جلسات فرماندهان جنگ، خاطراتی شنیدنی از نقش مهندسی رزمی در دفاع مقدس بیان کرده است.
خاطرات زیر برگرفته از این مجموعه است که در ادامه میخوانید.
محل خدمت گردانها
نیروهایی که به جبهه میآمدند، عصاره مردم منطقه خودشان بودند. در قرارگاه حمزه 9 گردان داشتیم که هر کدامشان کیفیت ویژهای داشتند، زیرا اقلیم منطقهشان متفاوت بود. برخی از نظر جسمی تواناتر بودند، مثل بچههای همدان، زنجان و دامغان که مناطق سخت را به آنها میدادیم. اینها جسمشان ورزیده و از نظر مذهبی و روحی روانی هم بیشتر به چشم میآمدند و از عقبه خوبی برخوردار بودند. از این عده هر تعداد شهید و مجروح میشدند، به جایشان نیرو اعزام میشد و هیچ وقت با کاهش و کمبود نیرو مواجه نبودند.
روحیه سازگاری استانها هم با هم فرق میکرد. مثلاً بچههای زنجان، همدان و دامغان را به هر لشکری مأمور میکردیم، خیلی راحت با آنها سازگار میشدند. این موضوع سبب میشد تا فرماندهان هم به آنها علاقمند باشند.
در منطقه سردشت، جهادهای سمنان و همدان با هم کار میکردند. قسمت جنوبی منطقه «تا آلوت» دست همدان و قسمت شمالی و روستاهای آنجا تا جنگلهای «آلواتان» در اختیار بچههای سمنان بود. بعضی استانها در قسمت راهسازی توانایی بیشتری داشتند. مثل قم که چون در منطقهشان روستاهای زیادی داشتند، در بخش راهسازی بیشتر کار کرده بودند. گردان استانهای زنجان، همدان، اراک، قم، آذربایجان، چهارمحال و بختیاری و استان سمنان به لحاظ مهندسی، نیروی انسانی و کمکهای مردمی، عقبه خوبی داشتند. به همین دلیل، در عملیاتهای جنوب، مأموریتهای سنگینی به قرارگاه حمزه میدادند.
گردان امام حسین (ع) شاهرود در شهر مهاباد مستقر شد. بچههای دامغان گردان ضربت شدند؛ در هر نقطهای که میخواست عملیات شود، این گردان میرفت و با سپاه، عملیات انجام میداد. گردان ولیعصر (عج) سمنان هم با مشارکت تعدادی از بچههای دامغان، دوباره تشکیل شد. این گردان در شهر شاهیندژ مستقر شد. عمدهترین کار ما احداث پل شاهیندژ و ساخت جادههای روستاهایی بود که پاکسازی میشد. از شاهیندژ به بوکان جاده ساختیم. این منطقه چون بنبست بود، جاده نداشت و روستاها صعبالعبور بودند. بعضی از بچهها مثل مهندس مهدوی و بعضی از راننده لودرها و بولدوزرها، حدود یکسال به بچههای سمنان کمک میکردند تا گردان ولیعصر (عج) شکل گرفت. در حقیقت بچههای گرمسار و سمنان یک گردان تشکیل دادند و مرتضی شادلو هم فرمانده گردانشان بود. گردان ضربت، یا همان گردان مستقل رسول اکرم (ص) آرامآرام در منطقه مریوان مستقر شد تا منطقه مریوان را برای عملیات والفجر4، آماده کند. قبل از والفجر 4 در همه مناطق که عملیات پاکسازی انجام میشد، این گردان کارش را تحت عنوان «گردان ضربت قرارگاه حمزه» انجام میداد.
امکانات، تجهیزات و نیروهای استان سمنان به حدی رسید که به سه گردان تبدیل شد. مقر گردان شاهرود در مهاباد و مقر گردان دامغان در شاهیندژ بود. شاهین دژ شیعه نشین بود. بعداً جهاد چهارمحال و بختیاری و دامغان را در مریوان، جهاد زنجان را در سقز، جهاد همدان را در سردشت، جهاد قم را در پسوه، جهاد اراک را درسنندج و آذربایجان را در پیرانشهر مستقر کردیم.
با توجه به توانایی گردانها و حجم کار، تقسیم کار میکردیم. در بعضی از جاها با مسئولین آنها مشورت میکردیم. بعضی از گردانها هم قبول نمیکردند و زیر بار نمیرفتند. با توجه به شناختی که داشتیم، میگفتیم این کار، کار شماست ولی هر فرمانده حق داشت که با توجه به توان و امکاناتش، نظرش را بگوید. دستور نبود. فرمانها اقناعی بود. البته وقتی دستور ولایی میشد، دیگر تمام بود. وقتی به فرمانده فشار میآمد، چون فرمان ولایی بود، طبیعتاً دیگر لازمالاجرا بود. در سطح گردانها،گروهانها و دستهها هم، همین مسئله وجود داشت؛ هرچند سعی میکردیم قانعشان کنیم، اما در بین ما روابط عاطفی، اسلامی، انقلابی و ولایی حاکم بود.
توسعه سازمانی
چون گردانهای مستقل شهرستانها در قرارگاه حمزه تشکیل شد، باید قرارگاه وسیعتر میشد. با توافق وزارت صنایع و بنیاد مستضعفان، کل ساختمان شماره 2 ناسیونال ارومیه خریداری شد. قرارگاه انبارهای زیادی لازم داشت؛ پشت این ساختمان باغ بزرگی بود، آنجا هم خریداری و به تعمیرگاه سنگین و نیمه سنگین قرارگاه تبدیل شد. در قسمت شمالی قرارگاه هم، اول و آخر زمینی به مساحت حدود 30 تا 35 هزار مترمربع که قرار بود بعدها خیابان شود؛ بسته شد و به انبار قرارگاه تبدیل گردید. هفت هکتار زمین هم در خیابان شهید بهشتی گرفتیم و به انبارهای تدارکاتی و مهندسی قرارگاه تبدیل کردیم تا مراکز ما پراکنده نباشند.
کادر قرارگاه حمزه هم از کادر نخبه و آموزش دیده بود و به راحتی میتوانستند دو سه قرارگاه تاکتیکی را اداره کنند. سه قرارگاه تاکتیکی داشتیم؛ این قرارگاهها در مریوان، سردشت و پیرانشهر مستقر بودند و امکانات و نیروهای انسانی توانمندی داشتند.
تشکیلات نظامی دارای اصطلاحات تیم، دسته، گروهان، گردان، تیپ، لشکر، قرارگاه و سپاه است. این اصطلاحات برای ما هم تعریف شده بود، ولی برای فریب دشمن و هم اینکه برای دیگران مفهوم نباشد، به جای «گروهان حاج عقیل»، میگفتیم: «گروه حاج عقیل». خودمان میدانستیم که گروه حاج عقیل در حد یک گروهان به اضافه است. گروههای حاج حسین، حاج مهدی، امینیان و میرزاخانی هم همین گونه بود. کلمۀ گروه برای دشمن در شنود بیسیمها مفهوم نبود.
حجم عملیات هر روز بیشتر میشد. دستگاههای راهسازی بیشتری هم به ما تحویل میشد. گاهی اتفاق میافتاد که تعداد دستگاههای راهسازی، عملیاتی و مهندسی ما بیشتر از نیروهای ثابت و موجود ما بود. گاهی تعداد دستگاهها به دو برابر نیروها هم میرسید و آنها را برای عملیات نگه میداشتیم.
در عملیات خیبر دیدیم مجموعه نیروهایمان کفاف نیازهای جبهه را نمیدهد. تعداد رانندههای ما نصف تعداد ماشینآلاتمان بود، تعدادی برای استراحت رفته بودند؛ تعدادی مجروح شده بودند و تعدادی هم یا هنوز از مرخصی برنگشته بودند یا مأموریتشان را تمدید نکرده بودند. مجموعه نیروهای ستادی به این جمعبندی رسیدند که همه باید رانندگی و کار با دستگاهها را یاد بگیریم. به این نتیجه رسیدیم که همه، یعنی فرمانده، معاونین، نیروهای ستادی، نیروهای ثابت قرارگاهها و گردانها، تبلیغات، روابط عمومی، آشپز، تدارکاتچی، رئیس ستاد جهادگران، همه باید آموزش ببینند.
هنگام عملیات، سه برابر زمان پدافند، نیرو نیاز داشتیم. برای حل مشکل نیرو، دو کار انجام دادیم. برنامهریزی کردیم تا نیروهایی که در هر عملیات از آنها استفاده میکنیم، رانندگی با چند دستگاه را یاد بگیرند. حتی به افرادی که دفعه اول میآمدند آموزش دادیم که چند کار بلد باشند تا اگر سپاه یا ارتش یاخودمان نیاز داشتیم، از آنها استفاده کنیم. یکی دیگر از پیشنهادات ما، ایجاد مراکز آموزشی در پشت جبهه بود. این مراکز عامل جذب نیرو بودند؛ نیاز هم نبود که نیروها در جبهه کار یاد بگیرند. فکر کردیم با این روش میتوانیم از امکانات راهنمایی رانندگی کل کشور هم استفاده کنیم. وقتی این مراکز دایر شد، همه بچههای سپاه و جهاد علاقمند شدند که آموزش ببینند و گواهینامه بگیرند. حتی افراد روحانی، ستادی و شورای مرکزی جهاد هم، یک حرفه بیشتر از حرفه اصلیشان یاد گرفتند. بسیاری راننده پایه یک شدند تا در صورت نیاز بتوانند با کمپرسی و اتوبوس هم کار کنند. بعضیها هم کار با چندین دستگاه را یاد گرفتند.
در هشت استانی که با ما کار میکردند، مراکز آموزشی دایر شد. مرکز آموزشی استان خراسان در مشهد و مرکز آموزشی استان سمنان در پادگان شهید ساجدی دامغان بود. این مراکز همه آموزشهای مورد نیاز ما را ارایه میکردند؛ با سپاه هم همکاری داشتند و اسلحه هم آموزش میدادند. در استانهای قم، زنجان، فارس و اصفهان هم این مراکز دایر شد. نوع آموزشها در استانها تقسیم شده بود. هر مرکز به یک نوع آموزش اختصاص داشت؛ ولی در پادگان شهید ساجدی دامغان همه آموزشها ارایه میشد و از همه استانها نیرو میپذیرفت و آموزش میداد.
نیروهای همهکاره!
نیروهای دامغان، اراک، همدان و زنجان یک گردان «بهاضافه» بودند. گردان بهاضافه یعنی گردانی با 4 گروهان؛ البته در مهندسی رزمی باید انعطافپذیر بودیم تا میتوانستیم نیروها را به سرعت جا به جا کنیم. مثلاً در یک مقطع، همه نیروها باید در زدن خاکریز شرکت داشتند؛ پس، از گروهانها در قالب گردان خاکریز استفاده میشد.
رانندهها هم چند منظوره بودند، راننده غلطک، لودر، بولدوزر، گریدر، اسکریپر و کمپرسی بودند و همه، آنها را یاد گرفته بودند. مثلاً افرادی که در گروهان راهسازی بودند، شب عملیات و تا زمان تثبیت منطقه، همه در گروهانهای خاکریز ادغام میشدند و در خط مقدم خاکریز میزدند. بولدوزرها معمولاً خاکریز میزدند و لودرها خاکریز را تقویت میکردند. این نبود که مثلاً گروهان پل، فقط کار پل انجام دهد؛ حتی بنا، سنگکار و سیمانکارها هم آموزش دیده بودند تا شب عملیات کمک کنند. این، عشق رزمندهها به عملیات بود. همه برای جنگیدن، شهید شدن یا پیروزی آمده بودند. بعد از عملیات هم خیلیها سختشان بود که کارهای پشت جبهه را انجام دهند. باید کلی صحبت میکردیم تا بروند و جادههای پشت جبهه را آماده کنند.
گاهی در خط، یک گروه که باید دو دستگاه بولدوزر و یک لودر میداشت، تقویت میکردیم و پنج دستگاه بولدوزر و چهار دستگاه لودر داشت. دلیلش هم این بود که اگر جایی مثلاً باید دو کیلومتر خاکریز زده میشد، درست نبود دو گروه بیاوریم. هرچه نیرو در خط کمتر داشتیم، شهید و مجروح کمتری میدادیم. هر گروه یک مسئول، یک مسئول سوخت، یک مسئول آمبولانس و یک مسئول تدارکات داشت. وقتی دو گروه میآمد، همه این افراد لازم بودند؛ از طرفی اگر گروه خسته میشد، باید جایگزین داشتیم. تجربه کرده بودیم که روی یک بولدوزر باید یک راننده بگذاریم. راننده کمکی را در سنگر نگه میداشتیم تا در تیررس خمپاره نباشد. نیرو که خسته میشد، یک ماشین فوراً جایگزین میشد. گاهی به اندازه دو گردان ششصد هفتصد نفره نیرو میآمد. نباید به کسی میگفتیم نیا. امام فرموده بود رفتن به جبهه واجب کفایی است؛ آنها هم احساس تکلیف میکردند و میآمدند. نیرو را باید نگه میداشتیم؛ ولی باید مراقب جانشان هم بودیم تا شهید و مجروح کمتری بدهیم.
استقلال گردانها
همه گردانهای ما مجهز بودند. هر گردان در زمان عملیات، معمولاً بیش از 300 نفر نیرو داشت. برای همین هم آشپزخانه مستقل داشتند. این روش چند فایده داشت. اگر مشکلی در غذای گروهی به وجود میآمد، همه گردانها دچار نمیشدند. گردانهای ما مرتباً نقل مکان میکردند. بنا بر این میبایست مستقل باشند. حمل غذا سخت بود و غذا سرد میشد. باید آشپزخانه هر گردان در نزدیکترین منطقه به خودشان بود. نه تنها غذا، بلکه بهداشت و درمان، تعمیرگاه سبک، نیمه سنگین، تدارکات و همه چیزشان مستقل بود. قرارگاه حمزه هم در عملیات به کمک آنها میرفت. قرارگاه حمزه قرارگاه مادر بود؛ مثلاً اگر موتور بولدوزری میسوخت و تعمیرات سنگین اساسی لازم داشت که خودشان قادر نبودند تعمیر کنند، به قرارگاه حمزه میآمد. ما یک تعمیرگاه بزرگ؛ با مساحت تقریبی سه هزار متر مربع زیربنای سقفدار و انبارهایی با قطعات کامل داشتیم. برای گردانها امکان داشتن انبار نبود، چون دائم جا به جا میشدند. گردانها حداکثر در حد یک کانتینر قطعات یدکی داشتند. مسئول تدارکات گردان، هفتهای یک بار اجناسی که میخواستند درخواست میکرد و از انبار مرکزی میگرفت.
انتهای پیام/