قسمت اول/ ۷ روایت از چگونگی شهادت ۷ فرمانده خراسانی؛

۲ شهیدی که آرزو داشتند با هم به شهادت برسند حاجت روا شدند

در عملیات «کربلای ۵» شهیدان «سید حسین دوست‌دار» و «حسن ابراهیمی» از خط بر‌می‌­گشتند که زمان اقامه نماز ظهر و عصر می‌رسد. در بین راه به یکی از سنگر‌ها می­‌روند، نماز ظهر را به جا می‌آورند و نماز عصر را که شروع می­‌کنند گلوله توپی کنار سنگر اصابت می‌کند و ...
کد خبر: ۲۷۳۲۷۷
تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۳۹۶ - ۱۵:۳۰ - 08January 2018

به گزارش دفاع پرس از مشهد، سنگینی شرایط دشوار پس از عملیات «کربلای ۴» ضرورت انجام عملیات دیگری را ایجاب می‌کرد. عملیاتی که پیروزی آن تضمین شده باشد و از طرفی از جنبه نظامی و سیاسی، بسیار ارزشمند باشد تا آثار نامطلوب عدم فتح «کربلای ۴» را جبران کند، لذا فرماندهان جنگ، عملیات «کربلای ۵» را طرح‌ریزی کردند.

عملیات «کربلای ۵» که یکی از بزرگ‌ترین عملیات‌های رزمندگان در طول جنگ تحمیلی بود، در تاریخ ۱۹ دی‌ماه سال ۱۳۶۵ با رمز مبارک «یازهرا (ع)» در منطقه شلمچه و شرق بصره آغاز شد.

به واسطه پیروزی رزمندگان اسلام در این عملیات، موقعیت سیاسی و نظامی‌ عراق تضعیف و اوضاع جبهه‌های نبرد به سود قوای نظامی‌ ایران تثبیت شد و سپاه پاسداران یکی از ارزنده‌ترین تجارب نظامی‌ خود را کسب کرد. بعد از این عملیات بود که تلاش‌های بین‌المللی برای پایان دادن به جنگ افزایش یافت.

به مناسبت سی­‌ویکمین سالگرد این عملیات غرور آفرین به خاطرات پیشکسوتان دفاع مقدس در خصوص نحوه شهادت چند تن از فرماندهان خراسانی این عملیات اشاره خواهیم داشت.

نماز ناتمام

شهید «سید حسین دوست‌دار» - مسئول تعاون سپاه سوم قدس (منطقه جنوب)

شهید «سید حسین دوست‌دار» و شهید «حسن ابراهیمی» همیشه با هم در جبهه بودند. خیلی به هم علاقه داشتند. همیشه سراغ یکی از آن‌ها را که می‌­گرفتی هر دو را با هم می‌­دیدیم؛ در حال استراحت، نماز، محل کار، مأموریت و ... از علاقه‌ای که به هم داشتند در یک ظرف غذا می‌خوردند. هر دو در ستاد معراج شهدا کار می‌کردند.

روزی حسن رو به سید حسین کرد و گفت: «حسین جان اگر تو شهید شوی من چگونه می‌توانم فراغت را تحمل کنم» که با لبخند حسین مواجه شد.

در عملیات کربلای ۵ هنگامی که با هم از مأموریت خط برمی­‌گشتند هنگام نماز ظهر و عصر در بین راه به یکی از سنگر‌ها می­‌روند و حسن به سید حسین می­‌گوید: «چون شما سید هستی پیش نماز شو». بعد از نماز ظهر وقتی نماز عصر را شروع می‌‌کنند گلوله توپی کنار سنگر اصابت می­‌کند و از پنجره سنگر ترکش به چشم هر دو اصابت می‌کند و غصه به جا ماندن یکی از آن‌ها تمام می‌شود و هر دو با هم به آرزوی دیرینه‌شان می‌رسند.

حسین پارساجو  

7 روایت از چگونگی شهادت 7 فرمانده خراسانی در عملیات «کربلای 5»

ذکر «یازهرا (س)» در لحظه شهادت بر لبانش جاری بود

شهید «محمد فرومندی» - قائم مقام لشکر ۵ نصر

چند روزی از شروع عملیات کربلای ۵ گذشته بود. در سنگری در سه راه شهادت مستقر بودم. داخل سنگر مملو از اجساد عراقی و شهدای ایرانی بود.

در سنگر بودم که «محمد فرومندی» وارد شد و از من پرسید «چگونه می‌توانم به گردان عبدالله ملحق شوم؟»، گفتم: «من شما را همراهی می‌کنم.» از کانالی که به شلمچه منتهی می‌­شد حرکت کردیم. به دلیل انباشت جنازه در کانال مجبور بودیم از خارج کانال حرکت کنیم.

عراق به شدت آتش می‌ریخت، به «فرومندی» گفتم: «اینجا محل خطر است». گفت: «تا خدا نخواهد صدمه‌ای به من نخواهد رسید». در حالت خمیده خود را به گردان عبدالله رساندیم. وی فرمانده گردان را توجیه کرد و به او دستورات لازم را در مورد استقرار نیرو‌ها در محل‌های مورد نظر ابلاغ کرد. بعد از آن به همراهش وارد سنگری شدیم، ولی طاقت نداشت و دائما به خارج سنگر می‌رفت و اوضاع را کنترل می‌کرد.

بعد از مدتی، ناگهان یکی از بچه‌ها صدایم زد، رفتم پشت سنگر که دیدم «فرومندی» روی زمین افتاده بود. یک ترکش به صورتش خورده و بینی و صورتش به شدت آسیب دیده بود، یک ترکش هم به دست او خورده بود و دست تقریباً قطع شده بود. یک ترکش بزرگ هم وسط قفسه سینه خورده بود و تمام رگ‌ها را پاره کرده بود. به وسیله دو تا چفیه قسمت صورت و بازو را بستم و با یک موتور وی را به عقب منتقل کردیم.

او در طول مسیر در آغوش من بود و دائماً ذکر «یازهرا» و «یاحسین» را بر زبان جاری می‌کرد. خون زیادی از او می‌رفت و تمام لباس‌هایم خونی شده بود. به لب آب رسیدیم. او را در یک قایق خواباندیم. سرش را روی پایم قرار دادم. لب‌های حاجی تکان می‌خورد. دقت کردم، می­‌گفت «قبله کدام طرف است». در همان لحظه گریه‌­ام گرفت و نتوانستم سخن بگویم. تا ساحل ۱۵ دقیقه راه بود و او در طول مسیر پیوسته ذکر می‌گفت. وی را به پست امداد رساندیم و از آن‌جا با آمبولانس به یگان امام حسین (ع) در جاده اهواز منتقل شد. اتاق عمل آماده بود و به محض ورود ما «فرومندی» را به اتاق عمل بردند. خون زیادی از شهید رفته بود. مقداری خون تزریق کردند. درهمان وضعیت که روی تخت بستری بود. مدام ذکر می‌­گفت. من بالای سرش بودم. از وی سؤال کردم «چیزی لازم ندارید؟» پاسخی نداد. متوجه شدم در حال و هوای دیگری است. قرار بر این شد تا «فرومندی» را با هلوکوپتر به اهواز منتقل کنند. به محض ورود هلکوپتر به محوطه یگان، حاج محمد به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

سیدجواد اشرفی حسینی

 

7 روایت از چگونگی شهادت 7 فرمانده خراسانی در عملیات «کربلای 5»

اصابت ترکش به چشم علی‌رضا او را آسمانی کرد

شهید «علیرضا آزمایش» - فرمانده گردان «حزب‌الله» لشکر ۵ نصر

در عملیات کربلای ۵ وقتی موقعیت گردان تثبیت شد و می­‌خواستیم خط را تحویل دهیم، «علی‌رضا آزمایش» خیلی ناراحت بود که چرا شهید نشده است.

ساعت ۹:۳۰ صبح برای صرف صبحانه در سنگری که سقف نداشت و با چند کیسه شن محافظت می‌شد نشسته بودیم. خط خیلی آرام بود و نیرو‌ها هر کسی کاری انجام می‌داد. در همین حین با بی‌سیم اطلاع دادند که بایستی گردان به عقب برگردد.

در همین حال علی‌رضا بلند شد، همین که ایستاد خمپاره‌ای در نزدیکی سنگر منفجر شد. بعد از فرو نشستن گرد و خاک متوجه شدیم که ترکش‌های زیادی به بدن او اصابت کرده است.‌ ترکشی که سبب شده بود علیرضا به شهادت برسد، به ناحیه‌ی چشم راست او اصابت کرده بود.

غلامرضا سالاری

 

7 روایت از چگونگی شهادت 7 فرمانده خراسانی در عملیات «کربلای 5»

از قامت رعنای شهید محراب چیزی باقی نماند

شهید «علی اصغر حسینی محراب» - فرمانده تیپ ۸۸ انصارالرضا (ع)

در شب اول عملیات کربلای ۵ سرداران منصوری، ایافت و یعقوب‌علی نظری و جمع دیگری از رزمندگان شیمیایی شده بودند. هنوز وارد عمل نشده بودیم که «علی‌اصغر حسینی محراب» هم شیمیایی شده بود. در واقع از مسئولان لشکر من و سردار ناصری مانده بودیم. عملیات شروع شد و ما وارد عمل شدیم. تنهایی خیلی سخت بود تا عملیات را هدایت کنیم.

یک روز در خط، درگیری خیلی شدید شده بود. هر کسی را به محور اعزام می‌کردیم شهید می‌شد. مانده بودیم که چه‌کار کنیم که ناگهان بی‌سیم به صدا درآمد و اعلام کرد یک کسی آمده به اهواز و خودش را کشمیری معرفی می­‌کند و می‌خواهد به خط بیاید. من متوجه شدم که این فرد «سیدعلی کشمیری» است.

سیدعلی تازه ازدواج کرده بود و مدت زیادی هم بود که در منطقه حضور داشت. گفتم به او بگویید لازم نیست به خط بیاید، در اهواز باشد. یک ساعت بعد دوباره تماس گرفتند و گفتند کشمیری می‌گوید «می‌خواهم به آن‌جا بیایم»، دوباره گفتم «نه»، ولی او بعد از نیم ساعت وارد قرارگاه شد. به محض این که وارد سنگر شد، گفت: «مگر مرا نمی‌شناسی؟» گفتم: « می‌شناختمت ولی اوضاع خوبی نیست. تو تازه همسرت را عقد کرده‌ای خلاصه شهید می‌شوی.» سیدعلی گفت: «من آمدم شهید بشوم، چه وقت باید بروم؟» لباسش مانند لباس نظامی نبود، من بادگیری که کنارم بود را به او دادم و گفتم همین را بپوش. یکی از بچه‌های اطلاعات را صدا زدم و گفتم سید علی را نسبت به محور توجیه و به مسئولان محور معرفی کن او هم اعزام شد و بعد از چند دقیقه‌ای با ما تماس گرفتند که درگیر شده‌اند و سیدعلی کشمیری به شهادت رسیده است.

من خیلی دست تنها بودم به حدی که خودم مجبور شدم به خط بیایم. فردا صبح از قرارگاه با ما تماس گرفتند و اعلام کردند محراب آمده و این جا است. با بی‌سیم با هم صحبت کردیم، گفتم چشمهایت شیمیایی شده بود باز شد؟ گفت بالاخره باز شده ولی کاسه خون است. بعد ادامه داد، شما تنهایی، یک عینک دودی به ما داده‌اند که به چشمم زده‌ام و دارم پیش شما می‌آیم، بعد از اصرار محراب به او گفتم «اگر می‌خواهی بیایی با یکی از بچه‌های اطلاعات بیا» او یک بی­‌سیم هم برداشته بود تا روی فرکانس بسته، با ما در راه تماس بگیرد.

با موتورسیکلت می‌آمدند، یک تماس با بی­‌سیم داشت، ارتباط‌مان برقرار شده بود، گفت داریم می‌آییم، به جایی رسیدیم که من وقتی داخل سنگر روبازی پشت خاکریز نشسته بودم، صورتم را که برگرداندم موتور را با دو سرنشین دیدم که در یک لحظه به ما نزدیک می­‌شود و همان عینک دودی هم که محراب گفته بود به چشمانش زده بود.

۵۰ متر با ما فاصله داشت تا به ما برسد که یک هواپیمای عراقی بالای سر این‌ها رسید. چند بمب، مستقیم روی موتور انداخت که هر ۲ نفرشان به شهادت رسیدند.

بعد از شهادت «علی‌اصغر حسینی محراب» برادر شهید به خط آمد و با هم به محل حادثه رفتیم تا آثاری از محراب پیدا کنیم، ولی از او و همرزمش توانستیم حدود ۲ کیلو از بقایای پیکرشان را جمع کنیم.

سردار علی صلاحی

7 روایت از چگونگی شهادت 7 فرمانده خراسانی در عملیات «کربلای 5»

ادامه دارد...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها