آرزو عباسی دختر شهید تازه شناسایی شده «جمشید عباسی» در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اظهار داشت: خوشحالم که من هم بعد از سی سال پدردار شدهام. با وجود اینکه پیکر پدرم را به آغوش گرفتم، اما باز هم بازگشتش را باور نکردم. با بازگشت پیکر پدرم، احساس سبکی میکنم.
وی افزود: با مادرم بر مزار شهدای گمنام میرفتیم و به نیابت از پدرم برایشان فاتحه میخواندیم. هنگامی که بر مزار شهدای گمنام میرفتم، میگفتم: «اگر همسر و فرزندان شما اینجا نیستند، من دختر همه شما هستم و برایتان فاتحه میخوانم.» من خودم را فرزند تمام شهدای گمنام میدانم.
دختر شهید عباسی خاطرنشان کرد: با شهدا درد و دل میکردم، اما هرگز آنها را واسطه بازگشت پدرم نکردم، زیرا عقیده داشتم که هر زمان پدرم صلاح بداند، بازمیگردد. اگر هم هرگز بازنگشت، حتما مصلحتی در کار بوده است.
سفر ۳۰ ساله
عباس عباسی برادر این شهید بزرگوار نیز اظهار داشت: من کوچکترین عضو خانواده هستم. ۱۶ ساله بودم که هر دو برادرم به خدمت سربازی رفتند. جمشید به سومار و پرویز به میانه اعزام شدند. جمشید در عملیات کربلای ۶ مفقود شد. تا چند سال پس از مفقودی، به دخترش میگفتیم که پدرش در مسافرت است و بازمیگردد.
وی افزود: پدرم ۱۰ سال پیش از مفقودی جمشید فوت کرد، اما مادرم تا پیش از اینکه آلزایمر بگیرد، نام جمشید ورد زبانش بود و عکسهایش را بر دیوارهای خانه نصب میکرد.
برادر شهید خاطرنشان کرد: مادرم سه سال است به بیماری آلزایمر دچار شده است، به همین خاطر خبری که ۳۰ سال منتظر شنیدنش بود را به وی ندادیم.
به برادرم اصرار کردم که بازگردد، اما ماند
پرویز عباسی برادر دیگر شهید جمشید عباسی در ادامه سخنان برادرش، اظهار داشت: من و برادرم با هم به خدمت سربازی رفتیم. پیش از آغاز عملیات طی نامهای از برادرم خواستم تا به عقب بازگردد و من به جای او بمانم، اما نپذیرفت.
وی افزود: زمانی که پس از عملیات برای مرخصی به خانه آمدم، متوجه شدم که برادرم مفقود شده است. آن روز با لباس نظامی به خانه آمدم. یکی از همسایهها گمان کرده بود که جمشید برگشته و به سرعت خبر بازگشت او را به خانوادهاش داده بود. وقتی وارد خانه شدم همسربرادرم خبر مفقودی جمشید را به من داد.
انتهای پیام/ 131