به گزارش خبرنگار دفاع پرس از اهواز، صدایم کردند که جلسه است، دوربین را برداشتم و راهی سالن جلسات شدم، کمی دیر شده بود و من طبق معمول در کنج سالن نشستم تا بر جلسه مسلط شوم، برای قاب دوربینم و ثبت لحظاتی که دیگر برنمیگردند.
صحبت از دکتری بود که نمیشناختمش، هر چه به پایان جلسه نزدیکتر میشدیم، عظمت و شکوه نام دکتر بر من و دوربین و خودکارم سنگینی میکرد.
از آمریکا رفتنش سخن گفتند و در شلمچه ماندنش، از نابغه بودنش و خاکی ماندنش در دشتهای جنوب، و این تناقض قشنگ، مرا بر آن داشت تا راهی شوم در پی سرنوشت کسی که سرنوشت خیلیها را تغییر داده بود.
در پایان جلسه مصوب شد که برای قهرمان داستان ما، مراسم یادبود و تجلیلی در استان برگزار شود، قهرمانی که سالها بخاطر نجابتش از آئینها، جشنها و یادبودها مغفول مانده بود.
این بنده خدا را زمانی شناختیم که دیگران حاضر شدند در مورد اندرون دریاییاش و عشق و علاقهاش به میهن سخن بگویند، آنجا که در اوایل مراسم تجلیل، کسی آمد و بدون هماهنگی روی سن رفت و با چشمهای اشک آلود گفت: «دکتر جان! من شما را در طول عمرم تنها سه بار دیدم و هر سه بار، عاشقتر از پیش، یک بار در فرودگاه آبادان و زمانی که صدای شما و همسرتان بلند شد از برای مردد بودن برای اینکه در تهران بمانید و یا در دل موشکهای آبادان که من شاهد بودم و دیدم که تو ترجیح دادی تا در آبادان باشی و زیر موشکهای دشمن تا در تهران و در زیر سایهی سروهای سبز و دیگر بار شما را در بیمارستانهای صحرایی دیدم که دست قطع شدهام را در دست و راهی شدم از برای دوختن که دیدم شمایید بالای سرم و آنرا وصله کردید و زندگی بخشیدید به رگهای بریدهام و امروز با همان دست، میکروفون گرفتهام و در مقابل شما در وصف بزرگیهایتان سخن میگویم؛ و دیگر بار، شما را اینجا میبینم که چقدر فروتنانه نشستهاید و ما چقدر از شما و امثال شما غافل شدهایم.
شمایی که در راه بازگشت به تهران و برای آسایش خانوادهتان و تنها در لحظهای، تسلیم حرف وجدان میشوید و از ماشین پیاده میشوید و به همسر و بچههایتان میگویید که «شما بروید و در پایتخت با آرامش زندگی کنید، ولی من به عنوان پزشک سوگند یاد کردهام که برای مردم خدمت کنم و چه جایی بهتر از خوزستان و چه مردمی بهتر از رزمندگان و اینجا است که میباید حرمت قسمم را نگه دارم».
آری دکتر جان! شما ایران را به آمریکا ترجیح دادید و دشتهای پر از مین و موشک خوزستان را به تهران، و ماندید برای جاودانه شدن و ماندید که دست من را پیوند بزنید که دهها کتاب بنویسم برای رزمندگان و ماندید که شهید چمران را مداوا کنید از برای نبرد و ماندید که من امروز بیایم و دست قسم خوردهات را ببوسم.
کات، دوربینها خاموش، سالن جلسه سرد، دلها ملتهب، سکوت مطلق جاری و اشکهای دکتر روان به سوی گونههای پرخاطره و بغضهایی که ترکید، برای نجابت این مرد بزرگ و لحظاتی که برای همیشهی تاریخ ثبت شد.
خاطره دکتر از عمل جراحی شهید چمران
در دوران جنگ تحمیلی حملات همیشگی و مداوم نبودند، بلکه به صورت ناگهانی اتفاق میافتادند و ناگهان تعداد بسیار زیادی مجروح از خط مقدم به بیمارستانها منتقل میشد. ولی مجروحین در آن وضعیت همیشه دارای روحیهای با نشاط و معنوی بودند.
در دوران جنگ، امکانات محدود بود و در بیمارستانها تنها سه یا چهار اتاق عمل وجود داشت که در این شرایط مجروحین مجبور میشدند منتظر بمانند تا اقدامات درمانی به نوبت برای آنها انجام شود.
«مصطفی چمران» نمونه بارز از خود گذشتن و جوانمردی بود. در جنگ سوسنگرد با نیروهای بعث عراقی و پس از فتح سوسنگرد، مجروحان زیادی به بیمارستان گلستان اهواز منتقل شدند و در بین این مجروحان چمران نیز به عنوان فرمانده کل عملیات حضور داشت، ولی با وجود اینکه زخم وی وضع نامناسبی داشت ابراز نمیکرد و افراد دیگر را به سمت اتاق عمل سوق میداد.
من افتخار انجام عمل جراحی روی دکتر چمران را داشتم. استخوان ران شهید چمران بر اثر اصابت خمپاره له و دچار خونریزی شده بود. آن زخم، زخم بدی بود، زیرا قطعات گلوله خمپاره، علف و گل و لای و هر آنچه که فکر میکنید در زخمهای جنگی یا زخمهای سوانح طبیعی وجود دارد و در واقع این زخمها، زخمهای عادی نیستند.
در زمان جنگ به دلیل تعداد زیاد مجروحان، گاهی اوقات مجبور میشدیم ۲ عمل جراحی را همزمان در یک اتاق عمل انجام دهیم. آن روز هم در اتاق عمل بیمارستان گلستان اهواز یک جراحی دیگر هم در حال انجام بود و ما به دلیل کمبود امکانات مجبور شدیم چمران را در گوشهای از اتاق عمل و با اندک وسایل در دست و بدون بیهوشی جراحی کنیم.
مجبور شدیم بدون دستگاه بیهوشی و با تنها با استفاده از داروهای آرامشبخش جلوی خونریزی چمران را بگیریم. حین انجام عمل جراحی از پشت پردهای که جلوی صورت بیمار کشیده میشود، از وی پرسیدم که «چه وضعی دارید؟» در پاسخ گفت: «شما کار خودتان را انجام میدهید و من نیز کار خودم را انجام میدهم».
در طول مدت جراحی چمران به هوش بود و در حال دعا و صحبت با خداوند و قرائت آیات قرآن بود و صدای خوبی داشت.
فردی که در جنگ این همه رشادت و شگردهای جنگی داشت، در عین حال دارای روحی لطیف و ظریف بود و قطعا هر کسی نمیتواند این چنین باشد و تنها مردان خدا اینگونه هستند.
همان زمان که دکتر چمران در بیمارستان تحت نظر ما بود، دختر ۱۲ سالهام از من خواست از فرصت استفاده کنم و برایش از وی دستخط یادگاری بگیرم. چمران با اوضاع نامناسبی که داشت یک دستنوشته با جملاتی زیبا خطاب به دختر ۱۲ سالهام نوشت. امیدوارم خداوند مقامشان را در بهشت بالاتر ببرد. دستخط شهید چمران را تاکنون روی چشم نگه داشتهایم و این نوشته در اختیار مرکز اسناد دانشگاه شهید چمران اهواز قرار میگیرد.
خاطرهای از نجات دادن جان یک مجروح با امکاناتی اندک
در یک زمانی عراقیها به کارون و کارخانه نورد لوله اهواز نزدیک شده بودند و نبرد در مجاورت اهواز در حال انجام بود و مجروحان زیادی نیاز به کمک داشتند. ما مجبور شدیم در آن محل یک اتاق عمل و وسایل محدودی قرار دهیم تا بتوانیم اقدامات اولیه را برای مجروحان در همان محل به سرعت انجام دهیم و پس از آن مجروحان را به بیمارستان گلستان اهواز یا هتل نادری که به بیمارستان جنگی تبدیل شده بود، انتقال دهیم.
در یکی از موارد یکی از مجروحان دچار خونریزی فورانی شده بود و دو پزشک ارتش در آن اتاق عمل نمیتوانستند خونریزی وی را متوقف کنند. من به آنجا رفتم و توانستم با وسایلی که همراه خود برده بودم این مجروح را نجات دهم. من این مجروح را پس از آن عمل در آن وضعیت جنگی، بارها زیارت کردم.
ادامه دارد...