به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ محمدرضا شاه پهلوی با چشمان گریان ایران را از فرودگاه مهرآباد ترک کرد. این سرنوشت آخرین پادشاه ایران بود.
۴۰ روز قبل از فرار در ۱۴ آبان ۱۳۵۷ به اصرار رضا قطبی و سید حسین نصر متنی را روبهروی تلویزیون خواند که پیام انقلاب شما را شنیدم. اما زمانی پیام مردم را شنید که دیر شده بود و زمانی که رفت هیچ گروه مردمی به حمایت از او برنخاست. به مناسبت سالروز فرار شاه با مظفر شاهدی کارشناس موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران به گفتوگو پرداختیم؛ که در ذیل میآید.
دو دیدگاه در مورد فرار شاه از ایران وجود دارد برخی معتقدند شاه تا آنجا که میتوانست با خشنترین صورت دست به سرکوب مخالفان پرداخت، اما زمانیکه سرانجام دریافت که دیگر با سرکوب، قلعوقمع معترضان و کشتار مردم نمیتواند به سلطنتش ادامه دهد، لاجرم فرار کرد. در مقابل دیگران معتقد بودند که شاه راضی به کشتار نبود و در نتیجه تسلیم انقلاب شد و تصمیم به ترک کشور گرفت.
واقعیت این است که پاسخ دقیق و صریح بهاینگونه قضاوتها و نگرشهای کلی خیلی آسان نیست و مستلزم مباحثی تفصیلی است؛ چه اینکه برای فهم این موضوع که وقتی از سرکوب خشن سخن بهمیان میآوریم مقصودمان اشاره بهچه معیارها و یا شاخصهایی است؛ همچنین است ابهام در معنای تسلیم شدن شاه در برابر انقلابیون.
در هر حال آنچه مسلم است فرایند بهسقوط کشانیدن رژیم پهلوی و پیروزی نهایی انقلاب اسلامی در بهمن سال ۱۳۵۷ آسان بهدست نیامد و چنان نبود که بهمجرد آشکارتر شدن مخالفتهای عموم مردم کشور با حکومت پهلوی، محمدرضاشاه به سرعت بهاین نتیجه اخلاقی! رسیده باشد که دیگر نمیتواند و اساساً علاقمند نیست بر ملتی ناراضی سلطنت کند.
لااقل از هنگام کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بدانسو کاملاً آشکار شده بود که رژیم پهلوی در روندی که چندان هم تدریجی نبود مشروعیت سیاسی و قانونی خود را در نزد جامعه ایرانی از دست داده است و بهتبع آن در تمام سالهای دهه ۱۳۴۰، ۱۳۳۰ و ۱۳۵۰ افکار عمومی داخلی و البته ناظران و آگاهان بهامور ایران در سایر نقاط جهان شاهد حضور و سلطه رعبانگیز و دهشتآفرین حکومتی سرکوبگر، استبدادگرا، قانونگریز و مردمستیز در ایران بودهاند.
جنایات سازمانیافته و تبهکارانه دستگاههای سرکوبگر رژیم پهلوی علیه جامعه ایرانی که ساواک در رأس تمام آنها جای داشت، حتی در همان برهه عیانتر از آنی بود که بتوان آن را نادیده گرفت.
در طول بیش از دو دهه پایانی حکومت نامشروع پهلوی هزاران تن از مخالفان و منتقدان سیاسی در میان اقشار و جریانهای سیاسی و اجتماعی گوناگون دستگیر، شکنجه و سالیانی از عمر خود را در زندانهای حکومت سپری کردند و در آن میان دهها و صدها تن دیگر بهانحاء گوناگون کشته یا اعدام شدند؛ در خوشبینانهترین وضعیت در طول دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ همواره حدود ۲ تا ۳ هزار نفر بهاتهام مخالفت با حکومت در زندان به سر میبردند؛ و این رویه تبهکارانه تا آستانه شروع ناآرامیهای سیاسی- انقلابی در سالهای ۱۳۵۶- ۱۳۵۷ بیوقفه ادامه یافت؛ بنابراین فروکاستن دامنه سرکوبگریها و برخوردهای حکومت پهلوی با مخالفان سیاسی بههمان سالهای ۱۳۵۶- ۱۳۵۷ نوعی منحرف شدن افکار عمومی از فهم دقیقتر عمق و گستره دیرپای فرایند سرکوبگری حکومت پهلوی علیه ملت ایران است، که حداقل از هنگام کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بدانسو اساساً مشروعیتی سیاسی و قانونی نداشت و بنیان مجموعه حاکمیتش بر دهشتآفرینی و سرکوب غیرانسانی مخالفان و منتقدان سیاسی و نادیده گرفتن سراسرگسترشیابنده حقوق اساسی ملت ایران در چارچوب قانون اساسی مشروطه استوار بود؛ بنابراین هنگامی که تحرکات انقلابی مردم ایران از حوالی تابستان سال ۱۳۵۶ بهجد و آشکارا موجودیت حاکمیت پهلوی را بهچالش کشید، حدود ۲۳- ۲۴ سالی میشد که محمدرضاشاه پهلوی آشکارا با نادیده گرفتن حقوق اساسی ملت ایران، اساساً با سیاست سرکوب و دهشتآفرینی بر جامعه ایرانی حکومت میکرد.
اما حتی اگر فقط همان ۱۴- ۱۵ ماهه پایانی عمر نظام شاهنشاهی پهلوی را معیاری برای سنجش نحوه برخورد و مواجهه حاکمیت با انقلاب اسلامی مردم ایران در نظر بگیریم، باز هم هیچ بهاین نتیجه نخواهیم رسید که شاه رفتاری عاری از خشونت و سرکوبگری با جامعه ایرانی در پیش گرفت.
البته این درست است که شاه تسلیم انقلاب مردم ایران شد، اما این عقبنشینی و تسلیم فقط بعد از آنی صورت گرفت که تقریباً همه شیوههای خشن و سرکوبگرانه در مواجهه با انقلابیون مورد آزمون قرار گرفته بود.
اگرچه در باره تعداد قربانیان و شهدای دوران انقلاب آمار دقیقی وجود ندارد و ارقام ارائه شده از رقم اغراقآمیز ۷۰ هزار تن تا کمترین رقم در حدود ۳۵۰۰ نفر در نوسان است، و لابد رقم مجروحان و مصدومان بهچندین برابر این تعداد بالغ میشود؛ اما حتی اگر همین کمترین ارقام مربوط بهقربانیان را هم ملاک برخورد حاکمیت با انقلابیون در نظر بگیریم، بهمعنای آن نیست که مواجهه رژیم پهلوی با انقلابیون عاری از خشونت و کشتار بوده است؛ بنابراین تا جایی که تحولات و رخدادهای دوران انقلاب نشان میدهد رژیم پهلوی در برخورد با انقلابیون از هیچ روش قهرآمیز و سرکوبگرانهای فروگذار نکرد و بهتبع آن شخص شاه فقط زمانی تصمیم گرفت خاک ایران را ترک کند که دیگر از ادامه مقابله مؤثر با مردم ایران دچار یأس و نومیدی شده بود.
به عبارت روشنتر شاه تسلیم مردم ایران شد، اما فقط زمانی این اتفاق افتاد که دیگر تمام اهرمهای سرکوبگرانه علیه انقلابیون را بهکار گرفته بود و دیگر بهکارآمدی این شیوهها امید چندانی نداشت؛ چه اینکه حتی طی روزهای ۲۰- ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ هم که دیگر تا پیروزی نهایی فاصلهای نبود، شمار زیادی از انقلابیون توسط نیروهای حکومتِ در حال سقوط پهلوی بهشهادت رسیدند.
ضمن اینکه خروج شاه از کشور هم هنوز بهمعنای آن نبود که او بهادامه سرکوب انقلابیون نمیاندیشید. چهاینکه بعد از خروج شاه از کشور و تا آستانه پیروزی نهایی انقلاب اسلامی صدها تن دیگر از انقلابیون در شهرها و مناطق مختلف ایران توسط نیروهای امنیتی و انتظامی بهشهادت رسیدند و هزاران تن دیگر مجروح و مصدوم شدند. حتی شاه امیدوار بود بعد از خروجش از کشور برخورد نیروهای امنیتی و انتظامی با انقلابیون سرکوبگرانهتر ادامه یابد و در همان حال بر این تصور قرار داشت که حامیان آمریکایی او نظیر سال ۱۳۳۲ کودتایی نظامی را علیه انقلابیون سازماندهی خواهند کرد و موجبات بازگشت دوباره او بهقدرت را فراهم میکنند.
این را هم اضافه کنم که مدعای پرهیز شاه از کشتار و سرکوب بیشتر انقلابیون را بعدها طرفداران سلطنت ساقط شده پهلوی طرح کردهاند تا چنان وانمود کنند که گویا اگر شاه روند سرکوبگرانهتری را در مقابله با انقلابیون در پیش میگرفت، انقلاب اسلامی مردم ایران بهپیروزی نمیرسید، که مدعای بیاساسی بیش نیست و رژیم پهلوی هر آنچه توانست در برخورد قهرآمیز با مخالفان و انقلابیون انجام داد.
چرا شاه طبقات سیاسیِ حامی نداشت که از او در شکل مردمی دفاع کند و چه عواملی باعث این فقدان حمایت کننده مردمی شد؟
همچنانکه پیش از این هم اشاره شد، از سالهای متعاقب کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بدان سو دیگر نظام شاهنشاهی پهلوی در میان جامعه ایرانی دارای مشروعیت سیاسی نبود.
برخلاف آنچه قانون اساسی مشروطه مقرر میداشت، شاه طی ۲۵ ساله پایانی قدرتش، دیگر سلطنت نمیکرد، بلکه اساساً با پشتیبانی حامیان خارجی خود (در درجه اول آمریکا و انگلیس) و با بهرهگیری از امنیتِ قبرستانیای که ساواک و دیگر نیروهای انتظامی و امنیتی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور ایجاد کرده بودند، عملاً خودکامانه حکومت میکرد.
در آن میان برخی نهادهای سیاسی حکومت ساخته از جمله احزاب سیاسی دولتی (حزب مردم و حزب ایران نوین و نهایتاً حزب واحد رستاخیز) که در واقع باشگاههایی برای حضور و نفوذ همان کارگزاران عمدتاً فاسد و بدنام دولتی و مجموعه حاکمیت بودند، هیچگاه در جایگاهی قرار نگرفتند که بتوانند بهکانونهایی سیاسی و احیاناً اجتماعی برای حمایتِ مؤثر از رژیم پهلوی و شخص شاه تبدیل شوند و چهبسا عملکرد سوء خود آنها بیش از پیش جامعه ایرانی را از احتمال اصلاحپذیری حاکمیت پهلوی نومید میکرد.
در میان بوروکراسی و دستگاه اداری عریض و طویل دولت و حاکمیت در اقصی نقاط کشور که بالاخص در سطوح فوقانی از قِبل امکانات دولتی در شئون گوناگون سودجوییهای کلانی میکردند، بهندرت میشد برای شاه حامیانی جستجو کرد که در ایام دشواری بتوانند یا بخواهند از کلیت نظام وقت دفاعِ جدیای بکنند.
در آن میان برخی سیاستهای اصلاحگرانه شاه که عمدتاً با تزریق عایدات نفتی و در چارچوب اصلاحات موسوم بهانقلاب سفید بهمورد اجرا گذاشته شد، هم نتوانست برای او و حاکمیتش در میان مردم کشور حامیانِ وفاداری بهوجود بیاورد.
واقعیت این است که سیاستهای سرکوبگرانه و رعبافکنانه حاکمیت که با گسترش فساد و سوءاستفادههای فراوان اقتصادی و اداری و... همراه بود، دامنه مخالفتها و نارضایتیها از حاکمیت پهلوی را تا عمیقترین لایههای اجتماعی مردم ایران تسری داده بود.
حتی بسیاری از سرمایهسالارانی که طی دو دهه ۱۳۴۰- ۱۳۵۰ از قِبل عایدات سرشار نفت و حمایتهای حاکمیت ثروتهای منقول و غیرمنقول قابل توجهی بهدست آورده بودند، وقتی احساس کردند موقعیت سیاسی رژیم پهلوی بهجد با بحران مواجه شده است تقریباً هیچگاه علاقه نشان ندادند در مواجهه با انقلابیون از ولینعمت خود محمدرضاشاه پهلوی حمایت کنند.
این گروه رانتخوار که بخش اعظمی از سرمایههای نقدی و غیرنقدی بخش خصوصی و شبهدولتی را در اختیار داشتند اکثراً بهمجرد احساس خطر سرمایههای قابل انتقال خود را از ایران خارج کردند و از کشور گریختند.
در میان تمام وابستگان به حاکمیت ارتش و ساواک و دیگر نیروهای انتظامی و امنیتی وفادارترین حامیان رژیم پهلوی بودند که میدانیم در طول دوران انقلاب عمده حمایتها از حاکمیت رو بهاحتضار پهلوی هم از ناحیه همین نیروها صورت گرفت.
حاصل اینکه سیاستهای سرکوبگرانه و قانونگریزانه و البته مردمستیزانه شاه در طول ۲۵ ساله اخیر حکومت، هیچ طبقه سیاسیِ حامیای را برای رژیم پهلوی باقی نگذاشته بود؛ و در آن میان حزب واحد رستاخیز که بههدف تقویت جایگاه رژیم پهلوی در میان مردم کشور تأسیس شده بود، در جریان گسترش بحران انقلابی چنان مورد تنفر عموم مردم کشور قرار گرفته بود که دولت وقت (جعفر شریفامامی) برای کاستن از دامنه مخالفتهای عمومی ناچار شد در اوایل مهر سال ۱۳۵۷ آن را رسماً منحل کند.
* شاه طبقات مذهبی را بزرگترین مخالف خود نمیدانست چرا پی به این تغییر نبرد و چرا ساواک قادر نشد مخالفان درجه نخست نظام موجود را بشناسد؟
همین ابتدا عرض کنم که، این خاصیت و ویژگی کلی نظامهای سرکوبگر و دیکتاتور در اقصی نقاط عالم بوده است که تا واپسین مراحل حکومت خود که با انقلاب و جنبشهای اجتماعی و سیاسی فراگیر مردم مواجه میشوند، گوش شنوایی برای درک و فهم گستره نارضایتیها و مخالفتهای عمومی پیدا نمیکنند؛ شاه هم تا آخرین سالهای حکومت خود کمابیش چنین مواجهی با جامعه ایرانی و تحولات جاری و ساری در کشور داشت.
بهویژه اینکه سیاست رعب و وحشتی که ساواک سردمدار آن بود موجب میشد گستره وسیع مخالفتها و نارضایتیها بهندرت در فضای اجتماعی و سیاسی کشور طنینانداز شود.
البته مخالفتهای علما و اسلامگرایان با حاکمیت وقت موضوعی نبود که از دید مجموعه حاکمیت مخفی مانده باشد یا حتی نادیده گرفته شود؛ چه اینکه در طول دهه ۱۳۳۰ علما و اسلامگرایان بخش اعظمی از مخالفان و منتقدان سیاسی حکومت را تشکیل میدادند؛ در سالهای ۱۳۴۱- ۱۳۴۲ هم که نهضت اسلامگرایان تحت رهبری امام خمینی مجموعه حاکمیت را با بحرانی جدی مواجه کرده بود؛ در طول دهه ۱۳۴۰ و بعد از آن هم اسلامگرایان و روحانیونِ پیرو امام خمینی در زمره سرسختترین و دردسرسازترین مخالفان حکومت قرار داشتند و بهتبع آن همواره شمار فراوانی از زندانیان سیاسی حکومت را همین اسلامگرایان تشکیل میدادند؛ بنابراین چنان نبود که حاکمیت و از جمله ساواک از جایگاه قابل توجه روحانیون و اسلامگرایان در میان مخالفان و منتقدان آشتیناپذیر رژیم پهلوی بیاطلاع بوده باشند.
اسناد، گزارشات و مدارک فراوانی که ساواک در باره مخالفان سیاسی حکومت در میان علما و اسلامگرایان تهیه کرده بود نشان میدهد آن سازمان و بهتبع آن مقامات مسئول در حکومت وقت از گستره وسیع مخالفان رژیم پهلوی در میان علما و اسلامگرایان آگاهی بسندهای داشتند.
اما رژیم پهلوی که در مواجهه قهرآمیز با مخالفان و منتقدان روزافزون خود بهحمایتهای بدون شائبه غرب و آمریکا متکی بود و توأم با سرکوبگریهای شدید و غیرانسانی ساواک، از عایدات سرشار نفت هم بهره میبرد، در این تصور باطل سیر میکرد که مخالفان و منتقدان سیاسی را دیگر یارای مقابله و مقاومت در برابر حکومت نخواهد بود؛ حکومت تا حدی خوشبینانه تصور میکرد برای همیشه بهخطر مخالفان سیاسی خود (بالاخص روحانیون و اسلامگرایان) پایان داده است.
شاید یکی از دلایلی که حاکمیت برآورد دقیقی از موقعیت خطرسازتر روحانیون و اسلامگرایان برای موجودیت خود نداشت گسترش مبارزات چریکی و مسلحانه در سالهای پایانی دهه ۱۳۴۰ و نیمه نخست دهه ۱۳۵۰ بود که پیرامون مقابله ساواک با این گروهها هر از گاه تبلیغات پرسروصدایی هم صورت میگرفت و چنان وانمود میشد که گویی سرسختترین مخالفان و دشمنان حکومت همان جوانانی هستند که راه مبارزه مسلحانه و چریکی را برگزیدهاند.
در حالی که روحانیون و اسلامگرایان مخالف بهدلیل ارتباط وسیع خود با لایههای عمیقتر اجتماعی در سراسر کشور بیش از هر گروه سیاسی مخالف دیگری میتوانستند دامنه مخالفتها با حاکمیت را در میان اقشار گوناگون مردم ترویج و گسترش دهند.
در هر حال برغم تمام گزارشاتی که ساواک بهطور منظم از مجموعه فعالیتهای سیاسی مخالفان و از جمله اسلامگرایان و روحانیون تهیه میکرد، اما فقط دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی حکومت ایران نبودند که در برابر آغاز و گسترش تحرکات انقلابی مردم ایران در سالهای ۱۳۵۶- ۱۳۵۵ غافلگیر شدند؛ حتی سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی شناختهشدهتر جهانی هم که مستقیم و غیرمستقیم تحولات و رخدادهای جامعه ایرانی را رصد میکردند تا آستانه تکوین ناآرامیهای انقلابی برآورد دقیقی از عمق مخالفتهایی که میرفت کلیت نظام شاهنشاهی پهلوی را با بحرانی بازگشتناپذیر مواجه کند، نداشتند.
چنانکه تا همین امروز سند یا مدرک متقنی منتشر نشده است که نشان دهد سازمانهایی مانند سیا، MI۶، ک. گ. ب. و یا حتی موساد که ارتباط تنگاتنگی هم با ساواک داشت، پیشبینی دقیقی از انقلابِ مردم ایران علیه نظام شاهنشاهی پهلوی ارائه کرده باشند.
البته که از مدتها قبل گزارشات هشداردهنده در مورد وضعیت حکومت پهلوی در بلندمدت در مواجهه با مخالفان و مشکلاتی که بالقوه میتوانست آن را با چالش روبرو کند وجود داشت، اما چنان نبود که تصور شود رژیم پهلوی که علیالظاهر در شئون گوناگون نظامی، امنیتی، اقتصادی و روابط خارجی موقعیت مستحکمی داشت، در آیندهای بسیار نزدیک با بحرانی انقلابی مواجه شود. این را هم عرض کنم که تا همین الان هیچیک از انقلابهای ریزوکلانی که طی دو سه سده اخیر در اقصی نقاط جهان بهوقوع پیوستهاند، از سوی هیچ سازمان سیاسی و امنیتی- اطلاعاتی بهطور دقیق پیشبینی نشدهاند.
در مورد انقلاب ایران هم کمابیش همین وضعیت وجود داشت؛ هرچند در اینکه رژیم سرکوبگر و مردمستیز پهلوی فاقد مشروعیت سیاسی بود و مخالفان سیاسی پرشماری در میان اقشار مختلف و بهویژه اسلامگرایان و روحانیون تحت رهبری امام خمینی داشت، آگاهان بهامور اطلاعات بسندهای داشتند؛ اما اینکه دقیقاً چه زمانی این مخالفتها فراگیر شده و بر عمر آن نظام پایان خواهد داد، برآورد دقیقی وجود نداشت.
در تئوریهای سیاسی هم که عموماً بر پیشبینیناپذیری انقلابها تأکید میکند، این تبیین کمابیش درست وجود دارد که: انقلابها ساخته نمیشوند، بلکه بهوجود میآیند.
این را هم اضافه کنم که بهرغم تصورات حاکمیت وقت که حتی مدعی بود (از جمله در یادداشتهای محرمانه علم چنین مدعیاتی دیده میشود) سرکوب خونین قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ برای همیشه بهمخالفتها و حضور مؤثر علما و اسلامگرایان در حیات سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی پایان داده و بهتبع آن هیچ خطر جدیای از سوی آنان حکومت پهلوی را تهدید نمیکند؛ اما اگر سخنرانیها، بیانیهها و سایر نوشتههای امام خمینی از سالهای نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ و بعد از آن تحلیل محتوایی شود درخواهیم یافت که ایشان بالاخص از اواخر سال ۱۳۴۸ بهاین نتیجه رسیده بود که رژیم پهلوی با بحران سیاسی و اجتماعی بازگشتناپذیری مواجه شده است و باید که اسلامگرایان تحت رهبری ایشان بهتدریج خود را برای مواجهه جدی با آن آماده کنند.
همچنان که ایشان مبحث ولایت فقیه را در بهمن سال ۱۳۴۸ هم در راستای همین هدف مطرح کردند که نشان میداد ایشان سقوط رژیم پهلوی در آیندهای قابل پیشبینی دور از ذهن نمیدانستند.
منبع: فارس